پنجشنبه , اردیبهشت 13 1403

چگونه متقاعد می‌شوم؟

دکتر شروین وکیلی

نوشتارهای زیادی در مورد فن بلاغت و استدلالِ حقوقی نوشته شده است که هدف از آن،‌ آموزشِ روش متقاعد‌ساختنِ دیگران است. به همین ترتیب، متون زیادی در تبیین چگونه متقاعد‌شدنِ مردمان در شرایط گوناگون نگاشته شده است که در قالب روان‌شناسی، منطق، نقد ادبی یا فن خطابه جای می­گیرد. با وجود این من تا به حال متنی ندیده­ام که کسی آن را در مورد متقاعد‌شدنِ خودش نوشته باشد. دلیل، شاید این باشد که مردم معمولاً تمایلی ندارند در بحث با دیگران متقاعد شوند یا شاید هم درک چگونگیِ متقاعد‌شدنِ خود، دشوارتر از شیوه­ی متقاعد‌ساختنِ دیگران باشد.

از دید من، این دلیل اخیر از همه مهم‌تر است. وقتی يكي از دوستان پس از بحثی به‌ نسبت طولانی، دید نمی­تواند در موضوعِ موردِ نظرش مرا متقاعد کند،‌ از من خواست تا در چند سطر، قواعدی که تحتِ آن متقاعد می­شوم را‌ بنویسم.

در ابتدای کار، قضیه به نظرم خیلی ساده آمد. خوب، معلوم است دیگر؛‌ حرف باید منطقی باشد، باید مستند باشد، باید کارآمد باشد و… تا پذیرفتنی شود، اما آن هنگام که‌ تصمیم گرفتم با صداقت و دقت، پرسشی را که از من پرسیده بود، پاسخ گویم، دیدم قضیه بسیار دشوارتر و پیچیده­‌تر از این حرف‌هاست. در نتیجه، این نوشتار را تنها به عنوان مقدمه­‌ای یا شاید حاشیه­‌ای در این مورد می­نویسم که‌ چگونه متقاعد می­‌شوم‌.

پیشکشی کوچک برای تمام دوستاني که سخنی را صادقانه و با نیتِ اصلاحِ خطایی در من عنوان می‌کنند و گوشی ناشنوا برایش می­‌یابند.

در نخستین نگاه، پنج متغیرِ آشکار و واضح وجود دارد که گوشزد‌کردنش ضرری ندارد ولی آنقدر بدیهی است که نیازی به شرح‌دادن در موردش نمی­بینم.

نخست، سخنی مرا متقاعد می‌کند که منطقی باشد؛ یعنی در چارچوب مفهومیِ منسجمی بیان شده باشد و سر و تهِ معلوم و روشنی داشته باشد. معلوم باشد بر مبنای چه اصول موضوعه‌ای استوار شده است و پله­‌های استنتاجِ مفاهیم و گزاره‌­های آن نیز روشن باشد. البته هر حرفی که چنین باشد به نظرم متقاعد‌کننده نیست، اما «ارزش فکرکردن» را دارد و می­توان با آن واردِ بازی «قبولش کنم یا نه؟» شد.

دومین متغیر آن است که مستند باشد؛ یعنی پایش روی زمین باشد. به ویژه در مورد حرف‌ها، نقدها و پیشنهادهایی که  تغییر رفتاری در من را توصیه می‌کند. این برایم بسیار مهم است، حرفی که می‌شنوم به داده­‌های عینی و مستندات ملموس و قابل ‌مشاهده­‌ای مربوط باشد و به اموری واقعی و تجربه‌شده یا تجربه‌شدنی ارجاع دهد.

در نتیجه، سومین متغیر آن است که حرفِ موردِ نظر کاربردی باشد؛ یعنی‌ در عالم واقع قابل اجرا و عملیاتی باشد و به نتایجی ملموس منتهی شود. این بدان معناست، حرف‌هایی که از جنس نقد و بازخورد است یا در موردی، خرده‌گیری می­‌کند، اگر با پیشنهادی عینی و روشن همراه باشد، بسیار به دلم می‌نشیند و احتمال اینکه همان پیشنهاد یا مشتقی از آن را عملی کنم، بسیار زیاد می‌شود.

چهارمین متغیرِ آشکار و روشن آن است که به مسئله‌­ای مربوط باشد که برای من مهم است. به خصوص در مورد سخن‌هایی که به خودِ من مربوط می‌­شود. اینکه موضوعِ موردِ نظرِ سخنگو با آنچه از دید من مسئله است، همخوانی داشته باشد، اهمیت دارد. بسیاری از چیزها برای دیگران اهمیت دارد، اما برای من مسئله نیست. به عنوان مثال -‌چون این روزها زیاد بحثِ این موضوع با رفیقان پیش می‌­آید‌- ازدواج‌کردن و تشکیل خانواده‌دادن برای من مسئله نیست. این قضیه برای من موضوعی است که در قالب یک انتخابِ شخصی با دلایلی روشن و معلوم صورت‌بندی شده است. شاید بسیاری از دوستانم فکر کنند من با ازدواج‌نکردن یا بچه‌دار‌نشدن چیز مهمی را در قلمروی زندگی اجتماعی یا تکامل زیستی از دست می‌دهم، اما این موضوع برای من چندان مسئله نیست. بنابراین دامنه­‌ی توجهی که نثار این موضوع می‌کنم به‌ نسبت محدود است.

از سوی دیگر،‌ مثلاً چیزی مانند حقیقت برای من مسئله است یا بسیاری از مفاهیم اخلاقی که شاید برای بیش‌تر مردم حل شده باشد، برای من مسئله­‌ای گشوده و مهم محسوب می‌شود. از این‌رو هر چه سخن به مسائل مهمِ از دید من مربوط‌­تر باشد، آمادگیِ بیش‌تری برای شنیدنش دارم و راهبردهای پیشنهاد‌شده را مشتاقانه­‌تر اجرا می­‌کنم.

پنجمین متغیرِ روشن آن است که سخن، مفهوم باشد؛ یعنی؛ منظور گوینده به درستی برایم روشن باشد؛ در قالب مفاهیم و استعاره­‌هایی مبهم و چند‌پهلو صورت‌بندی نشده باشد و دارای تناقضِ درونی نباشد. به عبارت دیگر، چیزی مرا متقاعد می­‌کند که پیش از بیان‌شدن، خودِ گوینده را به روشنی متقاعد کرده باشد.

تا اینجای کار معلوم شد که این رده از سخنان مرا اقناع می­‌کند:
سخنی که منطقی، مستند، کارآمد، مهم (یعنی مرتبط با مسائل من) و روشن باشد.هنگامی که از دریچه‌ی این متغیرهای ساده بنگریم، به ویژگی‌هایی می‌رسیم که ساختاری است و به چارچوب و منظرِ بیننده مربوط می‌­شود.

تا اینجای کار معلوم شد که این رده از سخنان مرا اقناع می­‌کند:

سخنی که منطقی، مستند، کارآمد، مهم (یعنی مرتبط با مسائل من) و روشن باشد.

هنگامی که از دریچه‌ی این متغیرهای ساده بنگریم، به ویژگی‌هایی می‌رسیم که ساختاری است و به چارچوب و منظرِ بیننده مربوط می­‌شود. در اینجا هم سه عاملِ مهم وجود دارد که باعث می‌شود، بحثی برای من متقاعد‌کننده بنماید.

نخست آنکه سخن موردِ‌ نظر با چارچوب عمومیِ درک من همخوانی داشته باشد. اگر اصل موضوعه­‌ی به کار گرفته‌شده در تدوین سخنی، مورد قبول من نباشد یا مبنای منطقیِ چارچوبی را که سخن از درون آن صادر می‌شود، قبول نداشته باشم، متقاعد هم نمی­‌شوم. به عنوان مثال، اگر کسی با تکیه بر اصل موضوعه­‌ای مانند «جبرگرایی» یا «مطلق‌بودن اخلاق» یا «تقدیس درد و رنج» با من وارد مکالمه شود‌ و گزاره­‌هایی را برایم ارائه کند که مستقیماً از این اصول موضوعه مشتق شده­ است،‌ کلیتِ بحث او را رد می‌کنم؛ چراکه مبانی نظری او را قبول ندارم و بنابراین مشتق‌های نزدیک و سرراستِ منتهی به آن را نیز نمی‌­پذیرم.

دوم آنکه در شرایطی که چارچوب نظری گوینده با چارچوب نظری من متفاوت است -‌که تقریباً همواره هم، چنین است‌- سخنِ گوینده، باید بتواند به شکلی در چارچوب نظری من فهمیده و در آن جذب شود. یعنی اگر سرمشق نظری­‌ای وجود داشته باشد که آن را به درستی فهمیده باشم و آن را همچون امکانی موازی با مدل نظری خود به رسمیت بشناسم و با وجود این، گزاره‌­ها و مفاهیمِ برآمده از آن را نتوانم در مدل خود ادغام کنم یا فهم نمایم، آن حرف را نخواهم پذیرفت. برعکس، اگر چارچوب نظری‌­ای را قبول نداشته باشم، اما پیامدهایی از آن را در زمینه­‌ی ادراک خود فهم کنم‌ و به شکلی آن را در این زمینه پیوند بزنم، امکان متقاعد‌شدنم در آن مورد افزایش می‌یابد.

سوم آنکه در صورتی که حرفِ مخاطب، موضوعی یا مسئله­‌ای را به شکلی صورت‌بندی کند که خود یک صورت‌بندی نیرومندتر -‌به معنای کارآمدتر، منطقی‌­تر، منسجم‌­تر، شامل­‌تر و جامع‌­تر- از آن داشته باشم، طبیعی است که نظریه­‌ی رقیب را نپذیرم؛ یعنی یک عامل مهم -‌که معمولاً در بحث با دوستان تعیین‌کننده است‌- آن است که دلیلِ متقاعد‌نشدنِ من این است که مدلی دیگر برای اندیشیدن در مورد موضوع دارم و در آن مدل به تفسیری متفاوت و رقیب از مسئله و روش حل آن دست می‌یابم که بنا بر متغیرهایی که برشمردم،‌ بر پیشنهاد طرفِ مقابلم ارجحیت دارد.

بدین ترتیب، اگر قرار است حرفی مرا متقاعد کند، باید این وی‍ژگی‌های ساختاری را داشته باشد:
نخست آنکه بر اساس چارچوب نظریِ قابل‌ قبولی پرداخت شده باشد و پیش­‌فرض‌های اصلی نگرش من در مورد هستی را‌ نقض نکند.دوم آنکه‌ بتواند در زمینه­‌ی نظری من و پارادایمی که از درون آن، دنیا را می­بینم، جذب شود و معنا یابد و سوم آنکه رقیبی نیرومندتر نداشته باشد.

بدین ترتیب، اگر قرار است حرفی مرا متقاعد کند، باید این وی‍ژگی‌های ساختاری را داشته باشد:

نخست آنکه بر اساس چارچوب نظریِ قابل‌ قبولی پرداخت شده باشد و پیش­‌فرض‌های اصلی نگرش من در مورد هستی را‌ نقض نکند.

دوم آنکه‌ بتواند در زمینه­ی نظری من و پارادایمی که از درون آن، دنیا را می­بینم، جذب شود و معنا یابد.

و سوم آنکه رقیبی نیرومندتر نداشته باشد.

چند اندرز برای دوستاني که می‌خواهند مرا متقاعد کنند. به نظرم اگر این کارها انجام شود، روند متقاعد‌شدنِ من تسهیل می‌شود:

نخست: حرف‌های خود را در قالبی منسجم و منطقی و سازمان‌یافته مرتب کنید و با شفافیت و روشنی ابرازش کنید‌.

دوم: از پرداختن به نکات حاشیه­‌ای، تاکید بر نکات مثبت یا منفی­‌ای که کارآیی ندارد و ارجاع به داده­‌های ناکارآمد‌ بپرهیزید.

سوم: در ابتدای کار برای راهنماییِ من و تمرکز‌یافتنِ خودتان، سر و تهِ بحث و مقدمه و نتیجه را به طور مختصر بگویید و سپس مسیر اثبات آن و استدلال در آن راستا را بپیمایید.

چهارم: راهبردهای عملیاتی پیشنهاد کنید. فراموش نکنید که من هنوز -‌و با تمام وجود‌- زیست‌شناس باقی مانده­‌ام. بنابراین تا می­توانید به داده­‌های عینی و مستند ارجاع دهید و در پی روش‌های آزمودنی و ادعاهای محک‌زدنی باشید. جزئی و دقیق سخن بگویید و ارتباط سخنتان را با هدفی که در نظر دارید، روشن کنید.

پنجم: اگر تفسیری متفاوت با برداشت من از موضوع به دست می‌دهید، آن را در دقیق‌ترین و بهینه‌ترین شکلِ ممکن صورت‌بندی کنید. اگر می‌بینید آن را نمی‌پذیرم، از من بخواهید تا تفسیر خود را به همین ترتیب در آن مورد بیان کنم و سپس دلایل برتر‌دانستنِ برداشت خودتان را ذکر کنید. بگویید چرا تفسیر شما نیرومندتر و کارآمدتر از برداشت من است و برای اثبات این برتری آزمون‌ها یا راهبردهایی را پیشنهاد کنید‌.

مواردی که در پی می‌آید در متقاعد‌شدن یا نشدن من هیچ تاثیری ندارد. بنابراین بیهوده در پی استفاده از آن‌ها نباشید:

نخست آنکه در قلمروی متقاعدشدن یا نشدن -‌که امری شناختی و معرفتی است‌- برای من چندان مهم نیست که انگیزه و دلیل شما برای بیان حرفتان چیست و چقدر در این زمینه صداقت دارید؛ یعنی تنها به خودِ سخنتان و برداشتتان کار دارم و اگر به نظرم درست باشد،‌ حتی اگر با توهین­‌آمیزترین بیان صورت‌بندی شده باشد یا با رذیلانه­‌ترین انگیزه­‌ها بیان شده باشد، آن را خواهم پذیرفت.

دوم آنکه در حیطه‌ای، چند بار یک حرف را تکرار کنید یا از چه کسانی نقل‌ِ‌ قول کنید، برایم اهمیتی ندارد. نقلِ‌قول‌ها و برداشت‌های دیگران در این حوزه، تنها به عنوان داده­‌ی خام برای من مهم است؛ نه سندی برای اعتبار یک نظر. این بدان معناست که اگر تمام مردم دنیا بدون دلیل، گزاره‌­ای را قبول داشته باشند و من یک دلیل برای نپذیرفتنِ آن داشته باشم، آن را نخواهم پذیرفت و برعکس،‌ اگر اجماعی عمومی ولی نامستدل در مورد یک نقیض موضوع وجود داشته باشد و من یک دلیلِ مستدل برای قبول آن داشته باشم،‌ قبولش خواهم کرد‌.

سوم آنکه آن هنگام که در حوزه­‌ی حقیقت سخن می‌گویم، جنبه‌­ی زیبایی‌شناسی و اخلاقیِ موضوع را به حالت تعلیق در می­‌آورم؛ یعنی وقتی در مورد درست‌بودن یا نبودنِ یک مفهوم در حال داوری هستم، اصلاً به اینکه این موضوع چقدر نیک یا بد است و زشتی و زیبایی‌اش به چه پایه است، توجهی ندارم. به همین ترتیب داوری­‌های زیبایی‌شناسانه‌ و اخلاقی‌­ام را وقتی در این زمینه‌­ها می‌­اندیشم، از محتوای شناختی­شان به طور موضعی جدا می­‌کنم‌. به عبارت دیگر، اگر روزی این پرسش برای من مطرح شود که «بهترین راه برای به قتل‌رساندن کودکان بیگانه کدام است؟»، نخست پاسخِ پرسش را به طور عقلانی می‌یابم و سپس در مقام داوری اخلاقی، آن کار را نکوهش می­‌کنم.

چهارم آنکه وقتی سخنی را در این زمینه وارسی می­‌کنم، به اینکه چه کسی آن سخن را گفته است، اهمیتی نمی‌دهم؛ یعنی چندان فرقی نمی‌کند که آن را از یک بچه‌ی عقب‌مانده یا دانشمندی با شهرت جهانی شنیده باشم‌.

تمام این‌ها بدان معناست که وقتی در مورد متقاعد‌شدن در باب یک سخن می‌اندیشم، می‌کوشم تا بر خودِ حرف و اینکه چقدر پذیرفتنی است تمرکز کنم و به طور منظم تمام شاخ و برگ‌هایی را که به زمینه‌ی ظهور آن و انگیزه‌­های بیانش مربوط می­‌شود، حذف می­‌کنم.

ارتباط یک آدم با یک سخن، سطوحی متفاوت دارد که متقاعد‌شدن، به آن شکلی که دوستم از من خواسته، سطحی بسیار تیز و افراطی از آن است. متقاعد‌شدن بدان معناست که یک منظومه از گفتارها، دلایل، شواهد و اندیشه‌ها به طور منسجم مورد وارسی قرار گیرد و به طور یکپارچه و به صورت یک رایِ یگانه پذیرفته شود. متقاعد‌شدن در یک زمینه، از این‌رو، حرکتی جدی و معنادار در قلمروی شناخت است، اما ارتباط‌های دیگری هم با سخن ممکن است. من نیز مانند همگان، بر طیفی از شیفتگی تا بی­‌اعتنایی با سخن برخورد می­‌کنم. در یک سر این طیف، ممکن است شیفته­‌ی زیباییِ یک سخن -‌مانند اشعار بیدل‌- شوم یا در زمینه­‌ای عملی یا نظری متقاعد شوم و در سویه­‌ی دیگر این طیف،‌ سخن را شایسته­‌ی توجه و صرفِ وقت نمی‌­یابم، اما در میانه­‌ی این طیف، زمینه‌ای وجود دارد که سخن به شکلی قوی یا ضعیف بر من تاثیر می‌گذارد. در این میان، سخن‌هایی وجود دارد که من آن‌ها را رد می‌کنم؛ اما در جریانِ انکارشان، چیزهایی جدید در مورد شیوه‌ی استدلال خویش می‌آموزم. همچنین سخن‌هایی دیگر است که مرا متقاعد نمی‌کند، اما چیزهایی را به من نشان می‌دهد و نکته‌هایی تازه را به من می‌آموزاند. در همین زمینه، سخنانی هم است که «مرا تکان می­دهد.» قوی‌ترین شکلِ تکانخوردن از یک سخن، البته آن است که حقانیتِ آن را بپذیرم و آن را باور کنم، اما سطوحی دیگر از تکانخوردن هم وجود دارد که بخش مهمی از آن‌ها اصولاً عقلانی نیست و در قلمرو عاطفی و هیجانی جای می‌گیرد. این بدان معناست که در کل، تاثیر سخن بر من -‌و به گمانم بر همه‌ی مردمان‌- دو بُعدِ متمایز دارد.

در یک لایه، بحثی شناختی مطرح است که تنها به خودِ سخن و پیکربندیِ منطقی و روند استدلالیِ آن‌ مربوط می­‌شود‌.

در لایه‌­ای دیگر، زمینه­‌ی ظهور سخن و عوامل انسانیِ مربوط بدان قرار می‌گیرد. این لایه، تاثیری عاطفی و هیجانی بر جای می‌گذارد و به گرایش‌یافتن یا نیافتن نسبت به یک حرف، یا دلپذیر‌نمودن یا ننمودنِ یک سخن منتهی می‌شود.

بگذارید در این مورد بیش‌تر توضیح دهم.

بنابراین، اگر می‌خواهید از شنیدن سخنتان «لذت ببرم» و به بازشنیدنِ آن «مشتاق» باشم؛ با زبانی زیبا، با صداقت و در زمینه­‌ای مناسب و همدلانه آن را بگویید. آنگاه تعجب نکنید از اینکه همدلانه سخنانتان را شنیده­‌ام و شما و سخنتان را چنین فراوان دوست داشته­‌ام و با وجود این، آن را نپذیرفته و متقاعد نشده‌ام!

سخنی که با صداقت و درستی و با نیتی خیر و نیک بیان شود، بر من تاثیر‌گذار است؛ نه به لحاظ ماهیت سخن،‌ بلکه به دلیل زمینه و شرایط بیانِ سخن. به همین ترتیب، اینکه چه کسی، چه حرفی را، کی و چگونه بگوید،‌ برایم اهمیت زیادی دارد، اما نه به عنوان سنجه­‌ای برای محک‌زدنِ حقانیت سخن که تنها به عنوان متغیری تعیین‌کننده در اینکه چقدر «دلم می­‌خواهد» آن حرف را «بشنوم» (نه اینکه چقدر به دلایل عقلانی «ناچارم» آن را «بپذیرم»)‌.

در همین راستا، سخنی که به زیبایی صورت‌بندی شده باشد، بر من تاثیرگذار است. در گذشته، مردمانی بودند که با شنیدن بیتی از شعری یا سخنی سترگ، جان می‌دادند و نمونه‌های زیادی از این سکته‌­ی هیجانی بر اثر شیفتگی نسبت به زبان در تاریخ تصوف وجود دارد.‌ در کل ارتباط من با زبان به شکلی است که آن را محور هستی‌شناسانه فرض نمی‌کنم و تا حدودی به پیروی از سالکان ذن، تعلیقش را در بخش عمده­‌ی موقعیت‌های رفتاری ضروری می­دانم. با وجود این، تاثیر‌گذاریِ چنین شگرفِ زبان را درک می‌کنم و حتی به لحاظ زیبایی‌شناختی در بسیاری از موقعیت‌ها آن را می‌پسندم و باز‌تولیدش می‌کنم.

بنابراین، اگر می‌خواهید از شنیدن سخنتان «لذت ببرم» و به بازشنیدنِ آن «مشتاق» باشم؛ با زبانی زیبا، با صداقت و در زمینه­‌ای مناسب و همدلانه آن را بگویید. آنگاه تعجب نکنید از اینکه همدلانه سخنانتان را شنیده­‌ام و شما و سخنتان را چنین فراوان دوست داشته­‌ام و با وجود این، آن را نپذیرفته و متقاعد نشده‌ام!

هشتم خردادماه 1387

همچنین ببینید

درباره راز

راز چيست و دليل ماندگاری و پايداری­اش چيست؟

2 دیدگاه

  1. امیر زیبااندام رادی

    پس شما سیستم تفکری خاصی برای خود دارید ،که جهان و چیز ها را با آن تفسیر میکنید. این سیستم همان زروان است؟ یا چیز دیگر ؟

  2. بله، سیستم نظری پیشنهادی من برای تفسیر رخدادها و ساماندهی به مفاهیم، چارچوب زروان است که در قالب کتابهایی منتشر شده است و مدلی جامعه‌شناختی-روانشناختی را بر می‌سازد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *