آنقدر در شکوفه و آیینه حل شدى / کز قعرِ چاهِ خاطره بیرون کشیدمت
آغشتنات به صخره، نگاهم اسیر کرد / پیچیدهاى به باد و در این حال دیدمت
پهناور است، تقارنِ زیبای آنچه هست / از صد هزار چیز، چنین برگزیدمت
گمنامپارهاى ز عدم بود، بودنت / من با تراشِ شعر به لب آفریدمت
پژواکِ شورش به زمان، شیوه ساختى
در ازدحام سایه، فقط من شنیدمت
زیبا بود پژواکِ شورش به زمان، شیوه ساختى
در ازدحام سایه، فقط من شنیدمت