گفتار چهارم: زایش آژیدهاک اوستایی

گفتار چهارم: زایش آژیدهاک اوستایی

هرچند در روایت‌های میانرودانی ردپای موجودی شبیه به ضحاک را می‌توان یافت و اژدها جلوه‌ای برجسته در حماسه‌ی ایزدان سامی داشته، با این حال خاستگاه اصلی ضحاک بی‌تردید متون اوستایی است. یعنی نخستین بار در این متن است که با صراحت به نام آژیدهاک و پیکربندی مشهور وی اشاره شده است.

در روایت اوستایی از ابتدای کار با پهلوانی اژدهاکش سروکار داریم که انسان است و نه ایزد. یعنی دوقطبی ضحاک و فریدون در قدیمی‌ترین لایه‌های متن اوستا حضور دارند. تفاوت مهم‌ این روایت با داستان غلبه‌ی مردوک بر موش‌خوشو یا نینورتا بر اژدها آن است که قهرمان داستان انسان است و آژیدهاک هم با گذر زمان بیش از پیش جلوه‌ای انسانی پیدا می‌کند. هرچند در کهن‌ترین بخش‌های اوستا ضحاک همچنان به هیولایی غیرانسانی شباهت دارد.

به احتمال زیاد قدیمی‌ترین متنی که در آن به ضحاک اشاره شده، بخشی از «هوم‌یشت» است که چنین می‌گوید: «[فریدون] آن که آژیدهاک را فرو کوفت، سه‌پوزه‌ی سه‌ کله‌ی شش چشم را، آن دارنده‌ی هزارگونه چالاکی را، آن دیو بسیار زورمند دروج را، آن دروند آسیب‌رسان جهان را، آن زورمندترین دروغی راکه اهریمن برای تباه کردن جهان اشه به پتیارگی در گیتی استومند آفرید».[1]

هوم‌یشت یکی از سرودهای باستانی اوستایی است که احتمالا قدمتش به دوران پیشازرتشتی باز می‌گردد و لایه‌هایی از متن شاید با متون کهن هیتی همزمان باشد، یعنی به اواخر هزاره‌ی دوم تاریخی (میانه‌ی هزاره‌ی دوم پ.م) بازگردد. دوقطبی فریدون و آژیدهاک که اینجا بدان اشاره شده بعدتر تداوم می‌یابد و یکی از مضمون‌های کهنی است که در «آبان‌یشت» و «فروردین‌یشت» و باقی یشت‌های قدیمی نیز یافت می‌شود.

«هوم‌یشت» در ضمن به شدت در بافت اندیشه‌ی زرتشتی ویرایش شده است. هوم ایزدی کهن بوده که خیلی زود -احتمالا از زمان خودِ زرتشت – در دین زرتشتی رسمیت و اعتبار یافته و به همین خاطر متن‌های مربوط به آیین هوم از جهان‌بینی دین نو بسیار تاثیر پذیرفته‌اند. چنین تاثیری را در بندی که نقل کردیم نیز می‌توان دید. «آژی‌دهاک» در متن اوستایی آشکارا به نوعی مار بزرگ اژدها (آژی) اشاره می‌کند که سه سر داشته و پهلوانی به نام فریدون او را انگار کشته است. چون «فرو کوفتن» در اینجا یعنی با گرز کوبیدن و اصطلاحی است که اغلب در معنای کشتن و در پیوند با میدان نبرد به کار برده می‌شود. یعنی اصل داستان به پهلوانی اژدهاکش مربوط می‌شده، که بعدتر در بافتی زرتشتی با نبرد انسان کامل و خرفسترها پیوند خورده است. به همین خاطر آژیدهاک زورمندترین دروغی دانسته شده که اهریمن برای تباه کردن جهان آفریده است.

در اوستا علاوه بر «اَژی»، کلمه‌ی «مَیْریَه» را هم داریم که همان مار است. این دو به جانورانی متفاوت اشاره می‌کنند و به ترتیب صورت اساطیری و طبیعی مار را نشان می‌دهند. هرچند مار هم آفریده‌ی اهریمن است، اما موجودی به نسبت سست و ناتوان است و اغلب با صفت «بر شکم خزنده» توصیف شده است. اژی در مقابل هیولایی مهیب است که اغلب شکل و شمایلی فراطبیعی دارد. اژی در اوستا به صورت ترکیب‌هایی مثل «اَژی‌چیثْرّه» (اژدهانژاد، مارگوهر) و «اَژی‌کَرْشْتَه» (اژدهانهاد) و «اَژی‌واکَه» (اژدهاگَزیدگی) آمده که نشان می‌دهد به طیفی وسیع از مضمون‌ها در سطحی انتزاعی‌تر اشاره می‌کرده است.

نخستین نولدکه بود که در کتاب «حماسه‌ی ملی ایرانیان» با اشاره به این متن و اشاره‌های دیگر اوستایی به ضحاک، نتیجه گرفت که آژیدهاک اوستایی جلوه‌ی انسانی نداشته و نوعی هیولای مارسان بوده است. از دید نولدکه این موجود در ابتدای کار نوعی دیو یا اژدهای محبوس کننده‌ی آب‌ها بوده، که بعدها با شاهان تاریخی تطبیق داده شده است.

این حدس با لایه‌های کهن دیگر اوستا نیز سازگاری دارد. یکی از قدیمی‌ترین بخش‌های این متن «زمیادیشت» است که در آن کشور ایران و پهلوانانش ستوده شده‌اند. در آنجا می‌خوانیم که اولین سرزمینی که آفریده شد، ایرانویج بود که اهریمن برای ویران کردنش اژی را در آن پدید آورد. اژی در این بند به صورت موجودی کاملا اساطیری بازنموده شده است. او اژدهایی با سه کله و شش چشم و سه پوزه است. پلیدی‌اش جنبه‌ی اخلاقی هم دارد. چون زورمندترین دروغی است که اهریمن برای نابودی جهان راستی آفرید.[2] توصیف مشابهی در وندیداد هم تکرار شده و در آنجا اژدها هیولایی زیانکار است که اهریمن به همراه زمستان برای نابودی ایرانویج می‌آفریند و با رود داییتی پیوند دارد.[3] یعنی همان توصیف قبلی را داریم، با این تفاوت که اژدهای مورد نظرمان در تقابل با پهلوانی مثل فریدون قرار نگرفته، بلکه به طور مستقیم با سرزمین مربوط است و قاعدتا خشکسالیِ تباه کننده‌ی خاک را نمایندگی می‌کند.

آژیدهاک اوستایی را از این نظر با هیولایی ودایی به اسم «ویشْوَه‌روپَه» برسنجیده‌اند. چون فریدون در وداها هم حضور دارد و در آنجا نامش به شکل کهن‌تر «ترَئوتَنَه» (سومین پسر) ثبت شده است. او در وداها پهلوانی است که هیولایی مارسان به اسم ویشوه‌روپه را می‌کشد و خشکسالی را از بین می‌برد. پیوند میان ضحاک و حبس کردن آبها را نیبرگ هم پیشنهاد کرده و بر این اساس آژیدهاک اوستایی را در اصل نوعی دیو خشکسالی دانسته که دو بانو (ارنواز و شهرناز) را زندانی کرده، که نماد زایندگی و باران هستند.

پیشنهاد دکتر سرکاراتی هم البته جای توجه دارد که می‌گوید ارنواز و شهرناز جلوه‌هایی از امرداد و خرداد هستند.[4] این تفسیر از این نظر جای توجه دارد که به فرهمند بودن بعدیِ ایرج که زاده‌ی ارنواز است، سویه‌ای تازه می‌بخشد. در ضمن این را هم باید در نظر داشت که دو رکن فرهمندی، یعنی هم‌سرشتی انسان و خداوند همین امرداد و خرداد بوده است. یعنی حبس شدن این دو به دست ضحاک را می‌توان در امتداد کوشش او برای به دست آوردن فره جای داد.

نیبرگ همچنین اشاره‌ی اوستایی به این که پایتخت آژیدهاک در سرزمین بَوْری است را به سگ آبی (بَبَر/ بَوَر) مربوط دانسته است. سگ آبی جانور مقدس آناهیتاست که بر رودخانه‌ها سد می‌زند و به همین خاطر پاسبان و نگهدارنده‌ی آبهای نیک قلمداد می‌شده است. بر این مبنا تقابل آژیدهاک با او را می‌توان به رویارویی مار با سگ آبی همسان انگاشت. مار نماد بیابان و خشکی و زندگی شبانه‌ است و با سگ‌آبیِ روزخیز قرار می‌گیرد که با آب پیوند دارد.

روی هم رفته بحث نولدکه و نیبرگ پذیرفتنی است. تعبیر سرزمین بوری به بابل که در متون بعدی می‌بینیم به احتمال خیلی زیاد تعبیری دیرآیند است، چون جغرافیای اوستایی اصولا به ایران شرقی محدود است و بسیار بعید است به بابل در گوشه‌ی جنوب غربی ایران اشاره‌ای کرده باشد. ارتباط میان آژیدهاک با آب هم به این ترتیب تقویت می‌شود که انگار او هیولایی بوده که بر دو نماد آب‌های پاکیزه و بارآور یعنی زنان و سگ‌ آبی چیره بوده و این دو به دست فریدون رها می‌شوند.

ارتباط میان فریدون و نیروی زنانه را به روشنی در داستان رهاندن ارنواز و شهرناز و بارور ساختن آن دو می‌بینیم. اما ارتباط او با سگ آبی به این اندازه سرراست نیست. پیوند روشنی میان فریدون و آناهیتا برقرار است و این ایزدبانوست که پیروزی‌اش بر ضحاک را ممکن می‌سازد. این در ضمن همان ایزدبانویی است که سگ آبی جانور محبوبش قلمداد می‌شده است.

ارتباط میان فریدون و آناهیتا بسیار مهم است و در فهم ماهیت ضحاک نقشی کلیدی ایفا می‌کند. در «آبان‌یشت» که از بخش‌های کهن اوستاست، چنین می‌خوانیم: «آژیدهاک سه پوزه در سرزمین بوری صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند برای او (آناهیتا) پیشکش آورد… و از او چنین خواست: ای اردویسوره آناهیتا، ای نیک، ای تواناترین، مرا این کامیابی ارزانی‌دار تا هفت کشور را از مردمان تهی کنم. اردویسوره آناهیتا او را کامیابی نبخشید… فریدون پسر آتبین از خاندان توانا در سرزمین چهارگوشه‌ی ورن صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند برای او پیشکش آورد و از او چنین خواست: ای اردویسوره آناهیتا، ای نیک، ای تواناترین، مرا این کامیابی ارزانی‌دار تا من بر آژیدهاک سه‌پوزه‌ی سه‌ کله‌ی شش چشم، آن دارنده‌ی هزارگونه چالاکی، آن دیو بسیار زورمند دروج، آن دروند آسیب‌رسان جهان و آن زورمندترین دروغی راکه اهریمن برای تباه کردن جهان اشه به پتیارگی در جهان استومند آفریده، پیروز شوم و هردو همسرش سَنگهوکَه و اَرنَوَکَه (شهرنازو ارنواز) را که برازنده‌ی نگاهداری خاندان و شایسته‌ی زایش و افزایش دودمان‌اند، از وی بربایم. اردویسوره آناهیتا که همیشه خواستار زَور نیاز کننده و به آیین پیشکش آورنده را کامیاب می‌کند، او را کامیابی بخشید».[5]

این بندی بسیار مهم است و از آن سه نتیجه می‌توان گرفت که اغلب نادیده انگاشته شده است:

نخست آن که بر اساس این متن روایت «هوم‌یشت» از رویارویی ضحاک و فریدون کهن‌تر از «آبان‌یشت‌» بوده است. چون در متن اخیر بخش مربوط به توصیف آژیدهاک عینا بر مبنای «هوم‌یشت» رونویسی شده است. خودِ «آبان‌یشت» از کهن‌ترین یشت‌های اوستایی است و قدمت لایه‌هایی از آن به عصر نویسا شدن آریایی‌ها در اواخر هزاره‌ی دوم تاریخی (میانه‌ی هزاره دوم پ.م) باز می‌گردد. بنابراین لایه‌ی مربوط به ضحاک در «هوم‌یشت» هم باید به همین حدود زمانی و قدری پیشتر مربوط باشد.

دومین نکته آن که آژیدهاک در هوم‌یشت جلوه‌ی انسانی نداشت و ماری سه سر بود. اما در «آبان‌یشت» همچون شاهی ستمگر و تباهکار بازنموده شده و رفتارش با هماورد انسانی‌اش فریدون همسان است. در «آبان‌یشت» همه‌ی کسانی که برای ناهید قربانی می‌گذارند، ارتباطی با دربار دارند، خواه تباری انسانی داشته باشند یا ایزدی. خواسته‌ی اغلب‌شان هم پیروزی در جنگ است و دلالتی سیاسی دارد. این نکته البته بدیهی هم هست، چون مراسم بزرگداشت ناهید بسیار مفصل و پرهزینه بوده و با قربانی کردن شماری چشمگیر از جانوران همراه بوده است. در نتیجه تنها بلندپایه‌ترین کسان از عهده‌ی آن برمی‌آمده‌اند. این که نام آژیدهاک در اینجا بین ایشان آمده، نشان می‌دهد که دست کم در سنت «آبان‌یشت» او هم شاهی مانند دیگران قلمداد می‌شده است. از این رو دیدگاه نولدکه و پیروان معاصرش که می‌گویند در اوستا ضحاک هیچ جلوه‌ی انسانی ندارد و یکسره هیولاست، نادرست است.

سومین نکته آن است که فریدون و ضحاک هردو قربانی‌هایی مشابه می‌گزارند. اما آناهیتا تنها خواسته‌ی فریدون را روا می‌دارد، چون درخواست ضحاک تباهکارانه بوده و مستلزم این بوده که هفت سرزمین از جمعیت خالی شود. یعنی در این متن که احتمالا پیشازرتشتی است، یکی از کهن‌ترین اشاره‌ها به «نیت» را می‌بینیم. بر خلاف سنت مرسوم دینی در جهان باستان، اینجا خدایان با روندی مکانیکی به مراسم قربانی مربوط نمی‌شوند و چنین نیست که انجام درست مراسم قربانی اثری الزام‌آور بر ایشان داشته باشد. آناهیتا هم در اینجا هم در مواردی دیگر، بسته به نیت قربانی‌گزاران درباره‌شان تصمیم می‌گیرد و تنها خواسته‌ی کسانی را برآورده می‌کند که پاسبان سرزمین آریایی و مردمانش هستند. یعنی این یکی از قدیمی‌ترین متن‌ها در تاکید بر «الاعمال بالنیات» است. تاکیدی که (احتمالا کمی بعدتر) در متن گاهان به نظریه‌ای منسجم درباره‌ی اراده‌ی آزاد انسانی دگردیسی می‌یابد.

پرسشی که اینجا مطرح می‌شود آن است که چرا در میانه‌ی این بخش از «آبان‌یشت» توصیف «هوم‌یشت» از ضحاکِ دیوسان نقل شده است؟ حدس من آن است که چرخشی که پیشنهاد کردم به واقع رخ داده بوده و سرایندگان متن بدان آگاه بوده است. یعنی در آبان‌یشت اژدهای باستانی خشکسالی جلوه‌ای انسانی و شاهانه پیدا کرده و همچون انسانی پلید بازنموده شده که به قلمرو سگ آبی (بوری) دسترسی یافته و دو بانوی زیبا و نژاده را در شبستان خود دارد. سرایندگان احتمالا به تصویر کهن‌تر ضحاک آگاه بوده‌اند و با نقل کردن بخشی از «هوم‌یشت» تاکید کرده‌اند که این آژيدهاک انسان‌وار، همان هیولایی است که داستان‌اش پیشتر بلندآوازه بود.

کشمکش فریدون و ضحاک در این بافت به درگیری دو انسان بدل می‌شود که بر سر پادشاهی با هم می‌جنگند. مشابه این تصویر را در یشت‌های دیگر هم می‌بینیم. مثلا فریدون برای وای (خدای باد) نیز قربانی می‌گزارد. او در سرزمین چهارگوش ورن، حالی که بر تخت زرین، بالش زرین، و برسمِ گسترده نشسته، از او چیرگی بر ضحاک را طلب می‌کند[6].

این شیوه از ستایش ایزد باد که با بهره‌جویی از اشیای زرین همراه بوده، کارکردی سیاسی داشته و پهلوانانی که در «رام‌یشت» چنین می‌کنند، پیروزی در میدان نبرد یا دسترسی به نیرویی مثل باروری و جفتِ نیکوی قدرتمند را طلب می‌کنند. بنابراین قربانی گزاردن فریدون برای وای از جنس اجرای مراسم باران و مناسک جادوی فرا خواندن آب نبوده، و به شرایط جنگی و طلب پیروزی بر حریفی جنگاور بازمی‌گشته است. یعنی همچون قربانی‌هایش برای آناهیتا سویه‌ای سیاسی و نظامی دارد.

فریدون قربانی مشابهی را برای درواسپ -ایزد نگهبان گله‌ها- گذارد و همین خواست‌ها را از او نیز طلب کرد، و درواسپ نیز به او پاسخ مثبت داد،[7] و او فرشته‌ایست که با رمه و چهارپایان پیوند دارد. می‌بینیم که در اینجا هم ارتباطی میان فریدون و چهارپایان دیده می‌شود و این مقدمه‌ایست که بعدتر به برجستگی علامت گاو نزد او بدل می‌شود. فریدون توسط گاوی شگفت‌انگیز و رنگارنگ پرورده می‌شود و به خونخواهی کشته شدن آن با ضحاک می‌جنگد و با گرز گاوسر حریف را درهم می‌کوبد. نماد گاو آشکارا در اینجا تنها جنبه‌ی اقتصادی یا اجتماعی ندارد و دلالت سیاسی‌اش آشکار است. فریدون از این رو مانند ضحاک شاهی‌ست مدعی فرهمندی و اقتدار سیاسی و نمی‌توان سیمایش را به مردی مقدس یا جادوگری نیکوکار فروکاست.

پیوند فریدون و گاو با ارتباط آژیدهاک و مار شباهتی دارد. به همین خاطر علی حصوری حدس زده که شاید مار توتم قبیله‌ای بوده باشد که ضحاک رهبرش بوده است. حصوری به خالکوبی نقش‌های توتمی بر بدن سکاها و آریایی‌های باستانی اشاره کرده و گفته که شاید ماردوش بودن ضحاک نمودی اساطیری شده از خالکوبی نقش مار بر دوش‌های این فرد بوده باشد.[8] این برداشت جای تامل دارد اما با شواهد باستان‌شناسانه تایید نمی‌شود. مار بیشتر در قلمرو ایلام مقدس شمرده می‌شده و در میان قبایل آریایی کهن اغلب دلالتی منفی دارد. خالکوبی‌هایی هم که بر جسدهای مومیایی شده‌ی سکاهای باستانی باقی مانده اغلب نقش گوزن و ببر را نشان می‌دهد و مار در آن علامت رایج و مهمی نیست.

پس تا اینجای کار روشن شد که آژیدهاک اوستایی هیولایی مارسان بوده که زایندگی و آب‌های نیکو را حبس می‌کرده، و به دست پهلوانی کشته شده است. اشاره به درگیری آژیدهاک مارسان با نیروی زاینده‌ی آب-زن را در روایت‌های سامی ایران غربی هم می‌بینیم و بعید نیست که این داستان‌ها از ایران شرقی و روایت ضحاک مشتق شده باشند. مثلا در تورات مار است که حوا را می‌فریبد و او را از باغ عدن بیرون می‌راند و با لعنت خداوند به دشمن همیشگی او بدل می‌شود.[9]

در قرآن هم اشاره‌ای داریم که بر اساس آن موسی با عصایش -که به اژدها تبدیل می‌شد- به سنگی می‌کوبد و از آن دوازده چشمه بیرون می‌جوشد و قبایل بنی‌اسرائیل به این ترتیب سیراب می‌شوند.[10] در این اشاره‌ها روشن است که مار-اژدها با زنان درگیری دارد و حبس کننده‌ی آبهاست. یعنی هیولایی است که با زایندگی و آبادانی دشمنی می‌ورزد.

در ایران شرقی و منابع اوستایی این هیولا به سرعت به پادشاهی ستمگر و ویرانگر دگردیسی یافته و محور اصلی داستان‌اش یعنی مارگونگی و شکست خوردن از فریدون را نیز حفظ کرده است. در این میان روشن است که داستان به شدت با جهان‌بینی زرتشتی پیوند خورده است. یعنی تاکیدی هست که آژیدهاک مخلوق اهریمن است و برای تباهی آفریده‌های نیکوی اهورایی فراز آمده است.

در وندیداد که جدیدترین بخش از اوستاست و تاریخ بخش‌هایی از آن احتمالا تا ابتدای عصر هخامنشی پیش می‌آید، اشاره‌ی دیگری داریم که به پیوند میان آژيدهاک و جلوه‌ی انسانی شاهی ستمگر اشاره می‌کند. در فرگرد نخست این کتاب که به تقلید از مهریشت نوشته شده، سرزمین‌های آریایی توصیف شده و در آنجا دو اشاره به آژیدهاک می‌بینیم. یکی در وصف ایرانویج که در آن ضحاک اژدهایی است ویرانگر که در کنار زمستان جای دارد و جلوه‌ی انسانی ندارد،[11] اما کمی بعدتر در وصف سرزمین وَرنَه که احتمالا گیلان است، می‌بینیم که فریدون «فروکوبنده‌ی آژیدهاک» در آنجا زاده شده است، و این جایی است که اهریمن در آن در مقابل وی «بیدادگری فرمانروایان بیگانه» را آفرید. یعنی به همان ترتیبی که فرهمندی شاهنشاه و تبلورش در فریدون از این قلمرو برخاسته، آژیدهاک نیز با آنجا پیوندی دارد و نقش سیاسی‌اش از ستمگری شاهان مهاجم برمی‌آید.

انگار این جلوه‌ی سیاسی و انسانی از نوعی آمیختگی با شخصیتی تاریخی برخاسته باشد. چنین ترکیبی در همان لایه‌ی کهن اوستایی نیز دیده می‌شود. چون گاه صفت‌هایی نیکو به ضحاک نسبت داده شده که با جوهره‌ی مطلقا شر او در مقام آفریده‌ی اهریمن سازگاری ندارد. این صفت‌ها البته بیشتر به قدرت نظامی اشاره دارند و به انگاره‌ی او در مقام شاهی ستمگر مربوط می‌شوند.

دیدیم که ضحاک «دارای هزار چستی و چالاکی» دانسته شده،[12] و در همان بندی از زمیاد یشت که کشمکش ضحاک و آذر بر سر فرّه را شرح می‌دهد، صفت (بیژی‌وَنْگْهَه) به او داده شده[13]، که جلیل دوستخواه آن را به «سهمگین» ترجمه کرده، اما «بسیار جنگاور و دلیر» هم معنی می‌دهد. مهم اینجاست که این کلمه در همین یشت به خودِ آذر هم منسوب شده، و بنابراین صفتی اهریمنی نبوده است. صفتی مشابه در «روایت‌ پهلوی» به ضحاک منسوب شده و آن «بسیار جستجوگر» است.[14] این صفت قاعدتا به همین رقابت او با آذر بر سر فره باز می‌گردد و کنایه‌ایست برای کوشش او برای جستن و به دست آوردن فرهمندی. تکاپوی صدساله‌ی ضحاک برای به چنگ آوردن جمشید و شیوه‌ی غیرعادی کشتن او -با اره کردن‌اش به دو نیم- نیز شاید نمودی از همین جستجوی فرهمندی و کوشش برای جذب آن باشد، که این بار با شکار کردن شاهنشاه فرهمند و فروشکافتن‌اش همراه شده است.

احتمالا در پیوند با همین شیفتگی به فره است که در روایت‌های قرون بعدی این عنصر نامنتظره را در داستان آژیدهاک می‌بینیم که در پایان عمر تصمیم می‌گیرد در مورد دادگستر بودن خویش از مردم گواهی بگیرد. کاری که از سویی نشان می‌دهد توانایی تفکیک دادگری و ستمگری را داشته و از سوی دیگر از سر فریب یا اشتباه خود را دادگر می‌پنداشته است، یا قصد داشته خود را چنین وابنماید.

با همه‌ی اینها آژیدهاک در اساطیر ایرانی برجسته‌ترین شخصیتی است که از فرهمندی محروم است. انسانی شدن ضحاک هم او را به شاهی دیویسن و پلید تبدیل کرده، و هم طبعا بر فرهمند نبودنش تاکید می‌کرده است. طوری که ضحاک در مقام تباه‌ترین شاه اساطیری ایرانی در میانه‌ی دو شاهنشاه بسیار فرهمند (جمشید و فریدون) قرار می‌گیرد و نمادی است برای شرایط غیاب فره. این هم باز بر سویه‌ی سیاسی و انسانی او تاکید دارد و در اوستا اشاره‌هایی بدان را می‌بینیم.

کهن‌ترین و در ضمن مفصل‌ترین گزارش از آژیدهاک در مقام جستجوگر فرهمندی را در «زمیادیشت» می‌بینیم. آنجا وقتی داستان گسستن فره از جمشید روایت می‌شود، سرنوشت سومین بخش از فرهِ جمشیدی مبهم باقی می‌ماند. آخرین اطلاعی که در مورد این فره داریم، آن است که آماجِ نیروهایی اهریمنی و اهورایی می‌شود که هردو برای به دست آوردنش خیز برمی‌دارند. صحنه، با رویارویی ضحاک و ایزدِ آذر به اوج می‌رسد، در جایی که هریک از این دو هماورد، دیگری را تهدید می‌کند که اگر به فره دست یازد، توسط دیگری به قتل خواهد رسید. نیروی این دو برابر بوده، و از این رو هردوی این حریفان از به دست آوردن فره در می‌مانند.[15]

در اینجا با آن که «آژی» مشتاق به دست آوردن فره است و در صفت «سهمگین/ دلیر» بودن با آذر شریک است، همچنان جلوه‌ای غیرانسانی دارد. چندان که آذر هنگام تهدید کردنش می‌گوید که «اگر تو این فره ناگرفتنی را به چنگ بیاوری، آنگاه من تو را از بیخ می‌سوزانم و بر پوزه‌هایت آتش برمی‌افروزم، چنان که دیگر نتوانی برای تباه کردن گیتی سامان‌مند (با اشه) بر زمین اهورا آفریده گام بگذاری».[16]

با مرور فهرست هماوردانی که برای داشتن فره با هم درگیر شده بودند، می‌بینیم که در یک سو وهومن، اردیبهشت، و آذر قرار دارند، که دو تای آخرشان از ایزدان کهن ایرانی و فرشتگان مهم زرتشتی هستند. وهومن نیز ابداع بزرگ زرتشت است که بعدها نقش‌اش در اساطیر سامی به گابریل یا جبرئیل محول می‌شود. در مقابل ایشان، اکومن و خشم و ضحاک صف آراسته‌اند. اکومن و خشم، از دیوهای کهن ایرانی هستند و خاستگاهی زرتشتی دارند. اکومن هماوردِ وهومن است، و خشم با اردیبهشت می‌ستیزد.

از این رو چنین می‌نماید که درگیری این سه زوج، کشمکش سه دیو با سه ایزد باشد. به این ترتیب، می‌بینیم که ضحاک در اینجا همچون دیوی در برابر آذر نموده شده است. این ارتباط نزدیک ضحاک با خدایان و دیوان در اساطیر کهن ایرانی، نشانگر آن است که ضحاک در آغاز شخصیتی تاریخی نبوده، و حتا بعد از آن که جلوه‌ای انسانی یافته و با پادشاهی و فرهمندی مربوط شده، همچنان در قالبی دیوسان در کنار خشم و اکومن قرار می‌گرفته است.

این نکته هم جای توجه دارد که در روایت‌های آخرالزمانی زرتشتی اکومن و خشم از سپاهبدان نیرومند اهریمن هستند که همراه با او در پایان زمان کرانمند بر زمین می‌تازند و همه‌جا را ویران می‌کنند. اما جالب اینجاست که دیو دیگری با ایشان همراه است و او آز است. یعنی شاید داستان رویارویی سه فرشته و سه دیو برای دستیابی به فره، در اصل به سه دیو بزرگ یعنی خشم و بدخواهی (اکومن) و آز مربوط بوده باشد، و نسخه‌ی «زمیادیشت» روایتی را ثبت کرده باشد که در آن آز با ضحاک جایگزین شده است. به زودی نشان خواهم داد که او به راستی با دیوهای زرتشتی و به ویژه آز پیوند دارد و اینها همگی نیروهای هیجانی ویرانگر و منفی هستند که در ذهن مردمان رخنه می‌کنند و به کردارهای اهریمنی دامن می‌زنند. آموزه‌ي اصلی زرتشت آن بود که این برانگیختگی‌های نفسانی غیراخلاقی باید در انسان کامل نابود شده و زیر فرمان خرد و دین (وجدان) قرار بگیرند. به همین خاطر هم در گاهان زرتشت مدعی چنین موقعیتی است و هم هفت قرن بعد داریوش بزرگ در کتیبه‌ی نقش رستم خود را همچنین توصیف می‌کند.

در این تعبیر، آژیدهاک همزمان با دگردیسی یافتن به انسان، همچون نوعی پادنمود تجلی یافته و به تصویری از انسان ناکامل و پلید بدل شده که مقابل انسان کامل (جمشید و فریدون) قرار می‌گیرد. انسانی بدکار که اگر حریفش مثل جمشید فره خود را باخته باشد، نابود خواهد شد و اگر مثل فریدون فرهمند باشد، نابودش خواهد کرد.

حدسم آن است که نام آژیدهاک از همین زمینه‌ی زرتشتی گرفته شده باشد. درباره‌ی بخش آغازین آن یعنی «اَژي» (در اوستایی: اَژیش ) تردیدی در کار نیست و می‌دانیم که به معنای «اژدها، مار بزرگ» بوده است. در دوران‌های بعدی هم این معنا باقی بوده و مثلا ثعالبی در «غرر السیر» به درستی گفته که آژیدهاک از «اژدهاک» به معنای «مار بزرگ» گرفته شده است.[17]

اما بخش دوم این نام جای بحث دارد. درباره‌ی بخش دوم این نام یعنی «دَهاک» چند نظر ابراز شده که مشهورترین‌اش همان است که در «مجمل‌التواریخ» آمده به این شرح که این کلمه ترکیبی است از «ده» و «آک». در متون دوران اسلامی چنین تفسیری بر باقی نظرها برتری داشته است. خوارزمی در «مفاتیح العلوم» می‌گوید خودِ ضحاک ده عیب داشته و به این خاطر چنین نامی پیدا کرده،[18] و حمزه‌ی اصفهانی نوشته که او مبلغ و رواج دهنده‌ی ده عیب بوده که «اینجا جای ذکرش نیست».[19]

با این حال چنین توضیحی قانع کننده نیست و بعید است عبارت اوستایی «دَهاکَه» چنین دلالتی داشته باشد. البته هردو ریشه‌ی «ده» و «آک» در زبان اوستایی وجود داشته است. اما برگرداندن نام‌های انتزاعی حالات روانی به صفت شمارشی به نسبت جدید است و در دوران‌های کهن اسم‌های مرکب با اعداد به چیزهای عینی اشاره می‌کرده‌اند. نام پدر ضحاک یعنی بیوراسپ نمونه‌ی آن است که «[دارنده‌ی ] ده‌ هزار اسب» معنی می‌دهد، یا فریدون که شکل اوستایی نامش «ثْرَیْئُوتَنَه» و «ثْریتَه» است[20] به معنای «سومین [پسر/ فرزند]». نام مشابه دیگری که در عصر هخامنشی ثبت شده و به سرداری دلیر تعلق داشته، «ثْری‌توخْمَک» است که یعنی «سه‌تخمه» و احتمالا صفتی اغراقی در اشاره به مردانگی و بنابراین دلاوری بوده است. با این حال دلالتی نزدیک به «ده عیب» در اشاره‌های آغازین به آژیدهاک اوستایی دیده نمی‌شود و حدسم آن است که این تعبیری دیرآیند و مبتنی بر ریشه‌شناسی عامیانه باشد.

از سوی دیگر بندی در یسنه وجود دارد که می‌تواند معنای این کلمه را روشن سازد. در این متن کسانی که از هدایای هوم می‌دزدند، نفرین شده‌اند، و تهدید شده‌اند به این که در خانه‌شان دینیار و برزیگر و رزمنده زاده نشوند، بلکه مورَکَه و ورشنَه و دهاکَه زاده گردند. این دهاکه را استاد پورداوود در حاشیه‌ای که بر ترجمه‌ی یسنا نوشته، با واژه‌ای پهلوی مترادف گرفته که در تفسیر همین بخش به کار رفته، و «دَخشَک کاهِنیتار» خوانده می‌شوند و معنای آن «کاهنده از نشانه‌ی مقدس» است.

این عبارت در ترجمه‌ی سانسکریت «یسنا» به صورت «دارنده‌ی علامت خاص» یا «داغ خورده» برگردانده شده است. در ضمن این واژه در جاهای دیگر همچون صفتی در برابر روحانیونِ آتوربان‌ها به کار گرفته شده، که خویشکاری‌شان حفظ نمادها و نشانه‌های مقدس بوده است. نتیجه آن که دهاکه، جدای از اسم آژیدهاک وجود داشته و به تنهایی واژه‌ای دینی بوده به معنای داغ خورده یا کسی که تابوی نمادهای قدسی را می‌شکند. با توجه به آن که ضحاک نظم اجتماعیِ بنا نهاده شده توسط جمشید و قواعد مقدسِ حاکم بر روزگار زرین را بر هم زد، این لقب برایش شایسته می‌نماید. پس احتمالا آژیدهاک یعنی «مارِ ویرانگرِ امر قدسی».

ضحاک نمونه‌ای از شخصیت‌هایی است که در آنها پدیده‌ی تداخل خیال و خاطره، یا همپوشانی اسطوره و تاریخ را می‌بینیم. این الگو عبارت است از رفت و برگشتی میان روایت‌های اساطیری و گزارش‌های تاریخی، به شکلی که زندگینامه‌ی شخصیت‌های تاریخی بر اساس روایت‌های اساطیری بازنویسی ‌شود و خود اسطوره هم بر اساس کردارهای واقعی بازیگران میدان تاریخ دستخوش دگرگونی گردد و بازبینی ‌شود.

درباره‌ی آژیدهاک چنان که دیدیم چنین آمیختگی‌ای در دورترین دوران‌ها و در متن اوستا دیده می‌شود و به احتمال زیاد به زمان سرایش آبان‌یشت و عصر پیشازرتشتی تعلق دارد. این همان زمانی است که اژدهای سه سر کهن آریایی به شاهی پلید و ویرانگر دگردیسی یافت و برای پیروزی بر هماورد خود به سبک شاهان برای آناهیتا قربانی گزارد. بر این اساس باید آن را یکی از کهن‌ترین نمونه‌های این پدیده‌ی همپوشانی اسطوره-تاریخ دانست. با مرور سویه‌های تاریخ‌مند این تداخل می‌توان درباره‌ی زمان شکل‌گیری این پدیده نیز حدس‌هایی زد. یعنی به تصویری رسید از نخستین شخصیت تاریخی‌ای که همتای ضحاک پنداشته شده است.

برای پی بردن به زمان این تداخل خیال و خاطره، باید به عنصری دیگر در داستان آژیدهاک بنگریم، و آن گرشاسپ است. گرشاسپ پهلوانی نامدار و شکل اولیه‌ی رستم است که در ضمن به خاطر جنگیدن و کشتن دیوها و هیولاهایی نیرومند نامبردار شده است. این نکته بسیار اهمیت دارد که ضحاک را نیز باید در میان‌ همین هیولاهای هماورد گرشاسپ جای داد. چون بنا به متون دیرآیندتر گرشاسپ به همراه کاوه‌ی آهنگر یکی از دو سپهسالار فریدون بوده و در نسخه‌های آخرالزمانی هم اوست که در نهایت بر ضحاک غلبه می‌کند.

با فرضِ معاصر بودن گرشاسپ و ضحاک، این حدس برجسته می‌شود که شاید این دو در دوران پیشازرتشتی و عصر اوستایی شاهانی محلی در ایران شرقی بوده‌اند، که مثل شاه ماد و دیگران در اعصار بعدی، با روایت‌های اساطیری کهن درآمیخته و جلوه‌ای تاریخ‌مند از ایشان را به دست می‌داده‌اند. زمان این کهن‌ترین لایه‌‌ی درآمیختگیِ اسطوره با تاریخ را باید در یکی دو قرنِ منتهی به زمان زایش زرتشت قرار داد. چون گرشاسپ زرتشتی نبوده، اما انگار خودش و خاندانش با پهلوانان زرتشتی که شاهان بلخ بوده‌اند، ‌کشمکشی داشته‌اند. چنان که می‌گویند گرشاسپ با فریبکاری پری‌ای آتش مقدس آتشکده‌ی کابل را با گرز خود فرو می‌کوبد و خاموش می‌کند[21] و مایه‌ی برانگیخته شدن خشم فرشته‌ی آذر می‌شود، و نواده‌اش رستم هم اسفندیار را که مهمترین پهلوان دین زرتشتی است از پای در می‌آورد. در «گرشاسپ‌نامه» هم اشاره شده که گرشاسپ به دین برهمنی بوده است و این بدان معناست که به کیش آریایی‌های پیشازرتشتی پایبند بوده است. این دین البته شاخه‌ی ایرانی و اوستایی کهن بوده و نه هندی، چون گرشاسپ در پیوند با خدایانی مثل آناهیتا[22] و وای[23] تصویر شده که به شاخه‌ی ایرانی تعلق دارند و نه هندویی.

خاندان گرشاسپ به ویژه با آیین پرستش هوم نسبتی داشته‌اند. چون پدرش اتریت سومین کسی است که هوم را می‌فشارد و مراسم بزرگداشت این گیاه مقدس را رواج می‌دهد و به همین خاطر موهبت داشتن فرزندی مثل گرشاسپ نصیبش می‌شود.[24] بنابراین گرشاسپ اگر بخواهد بر محور تاریخ جایگذاری شود، به دوران پیشازرتشتی، و زمانی نزدیک به ظهور زرتشت مربوط می‌شود و اولین جلوه‌ی تاریخ‌مند ضحاک (لایه‌ی قدیمی آبان‌یشت) را نیز باید در همین مقطع تاریخی جای داد.

درباره‌ی مکان این دو نیز حدس‌هایی می‌شود زد. پایگاه جغرافیایی گرشاسپ منطقه‌ی هرات تا کابل بوده است. این قدری با جایگاه سنتی خاندان زال یعنی سیستان و زابل تفاوت دارد و نسبت به آن جنوبی‌تر است، با این حال در دوران‌ اشکانی که همپوشانی اساطیری-تاریخی مشهور گرشاسپ-رستم رخ داده، این قلمرو یکپارچه بوده و یکسره به خاندان سام منسوب شده است.

پس چنین می‌نماید که در حدود زمان زندگی زرتشت خاندان گشتاسپ که شاهان بلخ بوده‌اند زرتشتی شده و خاندان سام که گرشاسپ و رستم نماینده‌شان هستند، در مناطق جنوبی‌تر مستقر بوده و نسبت به گسترش دین نو مقاومتی نشان می‌داده‌اند. اما با این حساب قلمرو آژیدهاک کجا بوده است؟

در روایت‌های دیرآیندتر ضحاک شاهنشاه کل ایران زمین قلمداد شده و بابل و اصفهان نیز زیر فرمان اوست. اما در متن اوستا به ایران غربی اشاره‌ای نشده و تنها به پیوند آژیدهاک با سرزمین بَوری و کوشش او برای فتح هفت سرزمین اشاره رفته است. در آبان‌یشت می‌بینیم که آناهیتا خواسته‌ی او برای فتح گیتی را برآورده نمی‌کند. بنابراین در این بافت آژیدهاک شاهی محلی است و نه شاهنشاهی قدرقدرت مثل جمشید و فریدون که گستراننده‌ی زمین بودند یا بر هفت سرزمین فرمان می‌راندند.

در روایت‌های دیرآیندتری مثل شاهنامه و کوش‌نامه می‌بینیم که نوادگان ضحاک در قلمرو کابل و شمال هند مستقر شده‌اند. همچنین تاکیدی هست که فریدون از سرزمین ورنه می‌آمده که شاید با گیلان برابر باشد، اما جنگ‌هایش با ضحاک در این قلمرو نبوده و دور از ورنه رخ می‌دهد. بنابراین این حدس قوت می‌گیرد که شاید بستر جغرافیایی درگیری ضحاک و گرشاسپ همان منطقه‌ی کابل و پیرامون آن بوده باشد.

به گزارش اسدی توسی، گرشاسپ در زمان ضحاک پهلوانی نیرومند بوده و از او گسسته و به فریدون پیوسته و به همراه کاوه‌ی آهنگر فرماندهی سپاهیان فریدون را بر عهده داشته است. این دو نماینده‌ی اقوام شورشی ایران غربی و شرقی هستند که بر حاکمیت ضحاک طغیان می‌کنند. در «تاریخ سیستان» هم چنین روایتی را داریم با این تفاوت که به جای گرشاسپ لقبش نریمان همچون اسم پهلوانی مستقل آمده است.[25]

از سوی دیگر گرشاسپ پهلوانی فرهمند بوده و با جمشید پیوند داشته و پنجمین زاده از پشت اوست. او همچنین مشروعیتی سیاسی و حقی بر تاج و تخت داشته است، چون در اوستا پس از مرگ جمشید یکی از سه بهره‌ی فره وی را دریافت می‌کند.[26] این که گرشاسپ دارنده‌ی فره جمشیدی است و آژیدهاک جوینده‌ی آن بوده، نشان می‌دهد که کشمکش میان این دو درگیری‌ای سیاسی بوده و هردو مدعی اقتداری بوده‌اند که برای گرشاسپ مشروع و برای ضحاک نامشروع قلمداد می‌شده است. یعنی این که گرشاسپ سردار ضحاک و بعدتر سردار فریدون بوده افزوده‌ای دیرآیندتر است و در شکل اصلی‌ اوستایی‌اش گرشاسپ و فریدون دو شاه-پهلوانی هستند که با ضحاک می‌جنگند.

اگر این سه تن شخصیت‌هایی تاریخی هم بوده باشند و به شاهانی در ایران شرقی چفت و بست شده باشند، تصویری شفاف‌تر از این داستان حاصل می‌آید. یعنی اسطوره‌ی پهلوان اژدهاکش اوستایی که نمادین است و مربوط به نبرد فریدون و آژيدهاک (هوم‌یشت)، بعدتر با شخصیت‌هایی تاریخی پیوند خورده (آبان‌یشت) و در این مرحله آن روایت‌های نمادین کهن بر کشمکش امیرانی محلی در ایران شرقی سوار شده است. در این تفسیر به احتمال زیاد آژیدهاک و گرشاسپِ تاریخی شاهانی محلی در منطقه‌ی کابل بوده‌اند. آژیدهاک شاهی نامشروع و ستمگر بوده که تاج و تخت شاه محبوب و مشروع پیشین (جمشید) را غصب کرده، و با سرکشی و مقاومت فرزند یا نواده‌ی جنگاور او (گرشاسپ) روبرو شده است.

در این بین انگار گرشاسپ در دوران پس از ضحاک نمی‌پاید و غیابش همچون جادو شدن و به خواب فرو رفتن تفسیر شده باشد. آن شاه-پهلوانی که بر ضحاک غلبه می‌کند و پس از او به پادشاهی می‌رسد فریدون است. از این رو دشمنی گرشاسپ و ضحاک جنبه‌ای آخرالزمانی پیدا می‌کند.[27] اسدی توسی می‌گوید گرشاسپ در زمانِ فراز آمدن فریدون از میدان خارج شد و بنابراین گویا در جریان نبرد با ضحاک از میان رفته باشد. در «گرشاسپ‌نامه» مرگ او استنباط می‌شود و نه به خواب رفتن‌اش، و فریدون کسی است که رهبری مراسم عزای او را بر عهده می‌گیرد. همچنین آمده که با مرگ وی خورشید گرفتگی رخ داد و نمودهای قهر طبیعت ظاهر شد.

اما در بندهش تصریح شده که گرشاسپ نمرده و به خواب فرو رفته است، چون بوشاسپ که دیو خواب و سستی است بر او چیره آمده است.[28] این با گزارش کهن‌تر اوستایی هم سازگار است که می‌گوید موازی با ضحاک که در دماوند در بند کشیده شده، گرشاسپ نیز با طلسم دیو بوشاسپ بر فراز کوهی در هرات به خواب رفته[29] و تا آخرالزمان با نگهبانی ۹۹۹۹۹ فروهر زنده و بی‌گزند خواهد ماند و در آن هنگام برخواهد خاست[30] تا ضحاک را نابود کند.

نامیرا بودن ضحاک صفتی غیرعادی برای ضدقهرمانان است. چون در روایت‌های زرتشتی بی‌مرگ بودن صفتی است که از هوم برمی‌خیزد و ویژه‌ی مقدسان و پارسایانی مثل پشوتن یا قهرمانانی آخرالزمانی مثل گرشاسپ است. در این بین گرشاسپ به طور خاص پیوندی با ایزد هوم دارد و پدرش یکی از سه بنیانگذار آیین فشردن هوم است. از این رو شاید در بستر آیین کهن هوم بوده که نامیرا قلمداد می‌شده و این ویژگی او پیش از زرتشت نیز به وی منسوب بوده است. اگر چنین بوده باشد، نامیرایی ضحاک نیز شاید با همین سنت کهن پیشازرتشتی پیوند داشته باشد.

در کتاب دیگری[31] این حدس را مطرح کرده‌ام که نامیرا پنداشتن گرشاسپ و آژیدهاک احتمالا به واقعیتی تاریخی باز می‌گشته و بازتابی بوده از این حقیقت که در بافتی تاریخی پیکر‌های ایشان مومیایی شده و در برابر چشم مردم قرار داشته است. بر این مبنا حدسم آن است که گرشاسپ در اصل پهلوان تیره‌ی سکاهای هوم‌خوار بوده است. یعنی از منطقه‌ای برخاسته که مومیایی‌های طبیعی یاد شده در آن بسیار یافت شده‌ است.

مطالعه‌ی دقیق روایت‌های مربوط به گرشاسپ نشان می‌دهد که به راستی پیوندی میان بافت اجتماعی پرورنده‌ی او و مومیاگری برقرار بوده است. مثلا در «گرشاسپ‌نامه» دو اشاره‌ی جالب توجه می‌بینیم که در آن به پیوند او و آیین مومیایی کردن مردگان اشاره شده است. یکی آن که در سفرش به هند به آرامگاه سیامک پیشدادی می‌رسد که جسد مومیایی‌ شده‌اش در آنجا بی‌گزند باقی مانده است. دیگر آن که در جریان ماجراجویی‌هایش به طنجه می‌رود و آنجا دخمه‌ای می‌یابد که درونش

«در او تختی از زر و مردی دراز          بر آن تخت بُد مرده از دیرباز

گرفته همه تنْش در قیر و مشک         گهر برْش و از زیر کافور خشک»

اینها نشان می‌دهد که با یک مومیایی دست‌ساز و غیرطبیعی سر و کار داریم، که با شیوه‌ای متفاوت از مومیایی‌های مصری آماده شده است. مومیایی سیامک و مرد طنجه نوارپیچ نشده و در تابوتی در مقبره‌ای زیرزمینی پنهان نبوده‌اند، بلکه بدن‌شان با ظاهری زنده و سالم بر تختی نشسته و برابر چشم بازدید کنندگان بوده و سطح بدنشان را با قیر و مشک (و احتمالا صمغ) عایق‌کاری کرده بودند.

جالب آن که گرشاسپ در نهایت هنگام مرگ وصیت می‌کند تا:

«چو رخشنده تیرم ز تاری نیام         برآید شود لاله‌ام زردفام

تنم را به عنبر بشوی و گلاب         بیاکن تهیگاهم از مشک ناب»[32]

در گزارش مورخان آغازین مثل بلخی نیز اشاره‌ای هست به این که پیکر ضحاک و گرشاسپ را مومیایی کرده بوده‌اند. بنابراین شاید بتوان روند نخستین تداخل بین اسطوره‌ی آژيدهاک و تاریخ را چنین بازسازی کرد که در دورانی نزدیک به زرتشت و کمی پیش از او (احتمالا قرن بیست و یکم تاریخی/ ق ۱۳ پ.م) شاهی محلی در کابل به قدرت می‌رسد که ستمگر و خونخوار بوده و سیمای او با آژیدهاک اوستایی که پیشاپیش هیولایی اژدهاگون بوده، همسان انگاشته می‌شود. یکی از نوادگان شاه محبوب پیشین یعنی گرشاسپ که پهلوانی نامدار بوده و با یکی از پهلوانان اژدهاکش اوستایی همسان انگاشته شده، با این آژیدهاک جنگیده و در تضعیف او نقش مهمی داشته است. اما انگار در جریان همین جنگ‌ها یا زمانی نزدیک به آن درگذشته است و کسی که تاج و تخت آژيدهاک را برگرفته، پهلوانی از قلمرو ورنه بوده به اسم فریدون، که وی نیز در اوستا در سیمای پهلوان اژدهاکش حضور دارد.

پس در اصل (در حدود قرن هجدهم/ ق ۱۶پ.م ) دو روایت مربوط به دو پهلوان اژدهاکش متفاوت (فریدون و گرشاسپ) داشته‌ایم که در میان‌شان تنها فریدون با آژیدهاک و دیو خشکسالی پیوند داشته است. این دو روایت پس از سه قرن در منطقه‌ی کابل با هم ترکیب شده و محور این ترکیب شاهی ستمگر و خونریز بوده است. با توجه به نامیرا قلمداد شدن آژيدهاک و گرشاسپ احتمالا نوادگان هردو تا مدتها بعد در این منطقه حضور داشته‌اند و پیکرهای مومیایی شده‌شان هم در آرامگاه‌هایی سلطنتی جای داشته است، خواه در جلوه‌ای نمایش‌گونه چنان که در گرشاسپ‌نامه و بهمن‌نامه آمده، یا به همان شکلی که در گورتپه‌های سکاها در مناطق شمالی‌تر می‌بینیم.

روایتی از آژيدهاک که تا پیش از دوران کوروش بزرگ رواج داشته، به این ترتیب در آمیختگی خاطره و خیال شکل گرفته و در زمینه‌ی متون اوستایی و افسانه‌های محلی تثبیت شده است. جغرافیای این داستان‌ها ایران شرقی است و به ویژه بر گوشه‌ی جنوب شرقی ایران زمین تمرکز یافته است. بستر زبانی‌اش اوستایی است و متون بازمانده از آن در بستر دین زرتشتی تثبیت شده و حفظ شده‌اند.

دوران زمانی شکل‌گیری این روایت احتمالا چهار قرن بوده و دو گذار عمده را شامل می‌شده است. یکی گذار از خیالِ اژدهای سه سر حبس کننده‌ی آبها به خاطره‌ی آژيدهاک شاهِ ستمگر، و دیگری گذار از خاطره‌ی پهلوان اژدهاکش اساطیری به شاهان محلی‌ای که با آژیدهاک ستمگر می‌جنگیده و به دست او کشته شده یا او را می‌کشته‌اند. بستر اجتماعی این روند دولتشهرهای کهن آریایی ایران شرقی بوده که تداومی دودمانی را پشتیبانی می‌کرده و مومیایی شدن شاهان و حفظشان در برابر چشم مردمان را ممکن می‌ساخته است. زمینه‌ی فرهنگی این گذار نیز دین زرتشتی بوده که به کل این همپوشانی اسطوره-تاریخ عمقی اخلاقی بخشیده و آژيدهاک را همچون آفریده‌ای اهریمنی و شکلی از دروغ تفسیر کرده است.

 

 

  1. هوم‌یشت، هات ۹-۱۱ (اوستا، ج.۱، ۱۳۷۵: ۱۳۸).
  2. زمیاد یشت، بند ۳۷ (اوستا، ۱۳۷۶، ج.۱: ۴۹۱).
  3. وندیداد، فرگرد یکم، بند ۳ (اوستا، ۱۳۷۶، ج.۲: ۶۵۹).
  4. سرکاراتی، ۱۳۸۵: ۱۰۴.
  5. آبان‌یشت، کرده‌ی هشتم (اوستا، ج.۱، ۱۳۷۵: ۳۰۳-۳۰۴).
  6. رام یشت، ۶، ۲۳-۲۴.
  7. گوش یشت، ۳، ۱۳-۱۴.
  8. حصوری، ۱۳۸۷: ۴۵.
  9. سفر پیدایش، باب سوم، آیه‌ی ۱۵.
  10. سوره‌ی اعراف، آیه‌ی ۱۶۰.
  11. وندیداد، فرگرد یکم، بند ۳ (اوستا، ۱۳۷۶، ج.۲: ۶۵۹).
  12. هوم‌یشت، هات ۹-۱۱ (اوستا، ج.۱، ۱۳۷۵: ۱۳۸)؛ آبان‌یشت، کرده‌ی هشتم (اوستا، ج.۱، ۱۳۷۵: ۳۰۳-۳۰۴).
  13. زمیاد یشت، کرده‌ی هفتم، بند ۴۸ و ۵۰ (اوستا، ۱۳۷۶، ج.۱: ۴۹۳).
  14. روایت پهلوی، ۴۷، ۱۲-۵۷.
  15. زمیاد یشت، کرده‌ی هفتم، بند ۴۸ – ۵۰ (اوستا، ۱۳۷۶، ج.۱: ۴۹۳).
  16. زمیاد یشت، کرده‌ی هفتم، بند ۵۰ (اوستا، ۱۳۷۶، ج.۱: ۴۹۳).
  17. پریش‌روی، ۱۳۹۷: ۴۶.
  18. خوارزمی، ۱۳۶۲: ۹۹.
  19. حمزه اصفهانی، ۱۳۶۷: ۳۱-۳۲.
  20. یسنای نهم.
  21. وندیداد، فرگرد نخست، ۱۰.
  22. آبان یشت، ۱۰، ۳۷-۳۹..
  23. رام یشت، ۷، ۲۷-۲۹.
  24. یسنا، هات ۹، ۱۰.
  25. تاریخ سیستان، ۱۳۶۶: ۵.
  26. زمیاد یشت، ‌۶، ۳۴-۴۱.
  27. کریستن‌سن، ۱۳۷۶: ۱۷.
  28. بندهش، ۲۹، ۷.
  29. بندهش، ۲۹، ۷.
  30. فروردین یشت، ۶۱.
  31. وکیلی، ۱۴۰۰.
  32. اسدی توسی، ۱۳۱۷: ۴۶۵.

 

 

ادامه مطلب: گفتار پنجم: آژیدهاک و آستیاگ

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب