گفتار هفتم: تنش و تبدیل عمل به کنش

گفتار هفتم: تنش و تبدیل عمل به کنش

برای رسیدن به عملکرد بهینه ‌‌‌ی سیستم انسانی و قلبم بیشتر تبدیل کردن کنش به عادت با تمرین و ممارست یک ضرورت است. با این حال در بیشتر مواقع شرایط محیط رفتار افراد را به سمت عمل هدایت می ‌‌‌کند و خروجی و کارکرد آن چندان مفید و بهینه نخواهد بود.

تبدیل کردن عمل به کنش با چند قدم آگاهانه و هدفمند ممکن است. اما پیش از آشنایی با این گام ‌‌‌های عملی بهتر است با کلیدواژه ‌‌‌ی دیگری آشنا شویم که در دیدگاه زروان برای توضیح رفتار سیستم انسانی کاربرد زیادی دارد.

تنش

همان ‌‌‌طور که شرح داده شد افراد در رویارویی با موقعیتی خاص یا عمل می ‌‌‌کنند یا دست به کنش می ‌‌‌زنند. هر کدام از این موقعیت ‌‌‌ها ممکن است نویدبخش افزایش قلبم یا تهدیدی برای کاهش آن باشد و افراد نیز مجبور به انتخاب رفتاری هستند که ممکن است هر کدام از این دو حالت را رقم بزند.

در چنین موقعیتی با یک «تنش» روبروایم. بیماری، فروپاشیِ اقتصادی و طلاق شکل ‌‌‌های مختلفی از تنش ‌‌‌های شناخته شده هستند.

از سوی دیگر «من» سیستم پیچیده ‌‌‌ی خودآگاهی است که در پی افزایش قلبم است و به همین خاطر می ‌‌‌تواند وضعیت مطلوبی را تصور کند که در آن تصویر قلبم بیشتر از وضعیت موجود است. مثلاً فردی که به یک زبان مسلط است، می ‌‌‌تواند تسلط بر پنج زبان را تصور کند، یا بهترین دونده ‌‌‌ی شهر می ‌‌‌تواند موقعیتی را تصور کند که در آن بهترین دونده ‌‌‌ی کشور است. چنین فاصله ‌‌‌ای بین قلبم موجود با تصویر قلبم مطلوب نیز یک موقعیت تنش‌‌‌‌‌‌‌‌زاست

به عبارت دیگر تنش شکاف میان وضعیت موجود و وضعیت مطلوب است.

ویژگی تنش حرکت به سوی امکان ‌‌‌های جدید است. گاه این امکان ‌‌‌های جدید تهدیدی را دفع می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند که کاهش قلبم را به دنبال دارد. مثلاً وقتی دزدی به خانه ‌‌‌ای دستبرد می ‌‌‌زند، وضعیت مطلوب تصور دستگیری دزد است.

نکته:

  • هر چه شکاف میان وضعیت موجود و وضعیت مطلوب عمیق ‌‌‌تر باشد تنش بزرگ ‌‌‌تر است.
  • تنش یک اصطلاح عمومی است که برای هر چهار لایه ‌‌‌ی فراز (زیستی، روانی، اجتماعی و فرهنگی) کاربرد دارد، اما به طور اختصاصی ‌‌‌ تنش در سطح اجتماعی بحران نامیده می ‌‌‌شود و چالش برچسبی برای تنش در سطح روانی است.

سیستم ‌‌‌های پیچیده همواره با تنش همراه‌‌‌‌‌‌‌‌اند و سیستمی وجود ندارد که تنش نداشته باشد. بدن همواره با امکان نابودی و مرگ روبرو است، سیستم اجتماعی همیشه امکان دستیابی به قدرت بیشتر را دارد و فروپاشی قدرت نیز در هر نهادی ممکن است، سطح روانی هم درهمه حال به دنبال لذت بیشتر است. با این حال عمدتاً تنش را در شکل منفی آن تصور می ‌‌‌کنند و در پی ‌‌‌ ریشه ‌‌‌کن کردن آن هستند. البته این، تا حدودی، درست است؛ چون انسان در شرایط تنش دست به «عمل» می ‌‌‌زند و چون عمل محافظه ‌‌‌کارانه است امکان شکست را افزایش می ‌‌‌دهد. به همین دلیل، انسان آموخته تنش را در حالت منتهی به شکست تجربه کند. در صورتی که تنش امکانی است که فرد می ‌‌‌تواند در آن به «کنش» دست بزند. با این که کنش هم ممکن است گاهی به شکست منتهی شود، اما در صورت پیروزی، فرد کنش ‌‌‌گر تجربه ‌‌‌ی ارزشمندی را از سر گذرانده است.

از طرف دیگر ممکن است فرد در شرایط تنش دست به عمل بزند و موفق شود، اما به صورت آماری امکان موفقیت کنش بیشتر است و در نهایت قلبمِ بزرگ ‌‌‌تری به همراه خواهد داشت. مثال قابل درک برای انتخاب نوع رفتار در این شرایط، بحران ‌‌‌های اقتصادی است. بحران اقتصادی به خودی خود شکست یا موفقیت نیست. زیرا در بحران ‌‌‌های اقتصادی افراد زیادی ثروتمندتر می ‌‌‌شوند و البته داراییِ تعداد بیشتری از افراد بر باد می ‌‌‌رود. پس، نتیجه ‌‌‌ی مواجهه با تنش به رفتار فرد بستگی دارد و باید تحلیل کرد که چه عمل ‌‌‌ها یا چه کنش ‌‌‌هایی در مواجهه با تنش سبب موفقیت یا شکست شده است.

واکنش به تنش

سیستم تکاملی همواره در وضعیت تنش قرار دارد و فقط هنگامی که می ‌‌‌میرد تنش ‌‌‌هایش از بین می ‌‌‌رود. افراد در هنگام رویارویی با تنش به دو شیوه ‌‌‌ی متفاوت رفتار می ‌‌‌کنند:

۱. گریز: حفظ وضعیت موجود؛ در این شرایط فرد به هر بهانه ‌‌‌ای از تنش فرار می ‌‌‌کند و با وجود ثابت ماندن وضعیت، فرض می ‌‌‌کند تنش از بین رفته است.

۲. سازگاری: سازگار شدن جدا شدن از وضعیت موجود و حرکت به سمت وضعیت مطلوب است. در این حالت فرد جدا از نتیجه ‌‌‌ ‌‌‌ای که حاصل خواهد شد به سمت رفع تنش حرکت می ‌‌‌کند.

فردی که از تنش می ‌‌‌گریزد، در واقع آن تنش را همواره همراه خود دارد و ایستایی در وضعیت موجود، عواطف و هیجانات منفی مثل ترس و آز را در او پرورش می ‌‌‌دهد. در صورتی که از نظر آماری حرکت به سمت سازگاری با تنش، امکان پیروزی و افزایش قلبم بیشتری به همراه دارد، اگر چه امکان شکست نیز در این اقدام وجود دارد. اگر سازگاری با تنش موفقیت ‌‌‌آمیز باشد، تنش از بین می ‌‌‌رود، فرد در موقعیت جدیدی قرار می ‌‌‌گیرد و قلبمِ او افزایش می ‌‌‌یابد.

البته در موقعیت جدید فرد باز هم با تنش جدیدی روبرو می ‌‌‌شود، زیرا در هر موقعیتی که قرار بگیرد، برای او شرایط بهتری قابل تصور است. از آن جا که احتمالاً موقعیت جدید فرد از موقعیت قبلی پیچیده ‌‌‌تر است، تنش جدید هم پیچیده ‌‌‌تر از تنش قبلی خواهد بود.

برای مثال، پاسخ گفتن به یک پرسش، که کوچک ‌‌‌ترین تنش در سطح معناست، همان سازگاری با تنش است و پاسخ ندادن هم به معنای گریز از تنش. اما پس از سازگاری پرسش ‌‌‌ها تمام نمی ‌‌‌شوند بلکه به شکل معمول،پرسشی عمیق ‌‌‌تر جای آن را می ‌‌‌گیرد. به عبارت دیگر تنش ــ در دستگاه نظری زروان ــ بستر افزایش پیچیدگی و زمینه و شرط کسبِ قلبم است.

با این حال باید به این نکته توجه کرد که سازگاری در شرایطی ممکن است مخاطره ‌‌‌آمیز باشد و باعث کاهش قلبم شود. برای مثال، هنگام مواجهه با یک زورگیر اگر به سمت او حمله کنیم ممکن است مورد ضرب و شتم قرار بگیریم. به عبارت دیگر تضمینی وجود ندارد که فرد بعد از حرکت از وضعیت موجود حتماً به وضعیت مطلوب برسد. اما احتمال پیروزی در سازگاری بیشتر است، زیرا فرد با سازگار شدن «می ‌‌‌آموزد» و مهارت ‌‌‌هایی را کسب می ‌‌‌کند که با ماندن در وضعیت موجود هرگز به دست نخواهند آمد. جمله ‌‌‌ی مشهور نیچه که «هر چیزی که مرا نکشد قوی ‌‌‌ترم می ‌‌‌کند» به شکلی این حرکت و سازگاری را تفسیر می ‌‌‌کند. پس، تنش «امکانی» مخاطره ‌‌‌آمیز برای قلبم بیشتر است و پیامد سازگاری با تنش در اغلب اوقات قلبمِ بیشتر است.

نکته:

  • سازگاری این فرصت را به فرد می ‌‌‌دهد که خودش وضعیت مطلوب را انتخاب کند.
  • فرد هیچ ‌‌‌گاه به وضعیت مطلوبی که در ابتدا تصور کرده نمی ‌‌‌رسد، چون تصویر اولیه از وضعیت مطلوب، معمولاً تخیلی است و با نزدیک شدن به آن تغییر می ‌‌‌کند و واقعی ‌‌‌تر می ‌‌‌شود. پس نباید به تصویر اولیه چسبید، بلکه باید با هر قدمی آن را بازتعریف کرد. در این مسیر باید از وضعیت مطلوب ذهنی گذر کرد و بر اساس تغییرات واقعی آن را ویرایش و بازتعریف کرد.

یکی از تله ‌‌‌هایی که معمولاً در جامعه بر سر راه افراد قرار می ‌‌‌گیرد، ترس از کمال ‌‌‌گرایی و آرمان ‌‌‌خواهی با القای این تفکر است که کمال ‌‌‌گرایی باعث اضطراب و نگرانی از شکست می ‌‌‌شود. راضی بودن به شرایط موجود ترمز و مانع پیشرفت است. بنابراین نباید از شرایط موجود خیلی راضی بود و همان مقدارکه جایگاه شخص پذیرفته شود کافی است. با نفی شرایط موجود مسیر پیشرفت هویدا می ‌‌‌شود و انسان همواره می ‌‌‌تواند پیشرفت کند. گاهی اوقات فرد به ‌‌‌خاطر ترس از شکست دچار نوعی فلج می ‌‌‌شودو از حرکت بازمی ‌‌‌ماند. راهبرد چنین ترس ‌‌‌هایی داشتن «آرمان» و پیش چشم داشتن همیشگی آن است.

رضایت از وضعیت موجود باعث ایستایی و چسبندگی به شرایط می ‌‌‌شود. برای مثال ممکن است فردی ترجمه ‌‌‌ی متنی چینی را بخواند و از شرایط موجود راضی باشد، زیرا متن جدیدی خوانده و چیزی آموخته است. اما برای فهم دقیق متن نیاز است که متن به زبان چینی خوانده و درک شود یا متن ‌‌‌هایی دیگر در کنارش قرار گیرند. حال او از شرایط موجود راضی نیست و ممکن است به سمت یادگیری زبان چینی حرکت ‌‌‌کند.

افراد زیادی به دلیل ترس از اضطراب و با توجیه مناسب بودن شرایط موجود، کمال و آرمان را مفاهیمی ذهنی به حساب می ‌‌‌آورند. به عبارت دیگراز تنش ‌‌‌های موجود می ‌‌‌گریزند. آرمان داشتن که همواره با انتقاد از وضعیت موجود همراه است فرایندی لذت ‌‌‌بخش است، و به افزایش قلبم منجر می ‌‌‌شود، بر خلافِ وضعیت موجود که هیچ ‌‌‌گاه کاملاً لذت ‌‌‌بخش نیست.

تنش ‌‌‌ها در سطوح مختلف سلسله ‌‌‌مراتبی وجود انسان جریان دارند و حتی در جزئی ‌‌‌ترین فرایندهای زیستی هم دیده می ‌‌‌شوند. برای نمونه، در سطح بدنی تنفس نوعی تنش است. وقتی دی اکسید در بدن از حدی بیشتر می ‌‌‌شود تنش اتفاق می ‌‌‌افتد و بدن به طور خودکار به آن پاسخ می ‌‌‌دهد و عمل دم و بازدم صورت می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد. این رفتار کنشی است که به عادت تکاملی تبدیل شده و دیگر به آن فکر نمی ‌‌‌کنیم. یعنی انسان رفتارهای کوچکی دارد که به نظر بدیهی می ‌‌‌رسد اما پاسخ به تنش است و در طول تکامل آن را آموخته ‌‌‌ است. این عادات قلبم را افزایش می ‌‌‌دهند. بدن این وضعیت موجود را همواره حس می ‌‌‌کند، چون وضعیت موجود همواره بد نیست و باید وجود داشته باشد تا وضعیت مطلوب از آن مشتق شود.

نهاد نیز که در سطح اجتماعی یک سیستم پیچیده ‌‌‌ی تکاملی است، همواره با تنش روبروست و در رویارویی با گزینه ‌‌‌هایی قرار دارد که ممکن است قلبم را افزایش دهند. من ‌‌‌ها در نهاد، برای بیشینه کردن قدرت تلاش می ‌‌‌کنند، بنابراین قدرت ‌‌‌شان در بطن نهاد تعریف می ‌‌‌شود و فرد به تنهایی فاقد قدرت است. در سطح نهاد هم، ماندن در وضعیتِ موجود مانع پیشرفت می ‌‌‌شود و باید با کنش ‌‌‌ورزی به سمت وضعیت مطلوب حرکت کرد.

برخی از افراد محیط را مانع دستیابی به وضعیت مطلوب می ‌‌‌دانند، اما نباید به شرایطی که در آن قرار گرفته ‌‌‌ایم اکتفا کرد. این شیوه ‌‌‌ی تفکر کمک می ‌‌‌کند تا در پروژه ‌‌‌ی تغییر «من» موفق شویم. مثال مناسب در این زمینه، ماجرای ساخت مجسمه ‌‌‌ی «داوود» به دست میکل ‌‌‌آنژ است. او از دلِ سنگ بزرگی مجسمه ‌‌‌ی داوود را تراشید. به این نکته توجه کنید که او اجازه ‌‌‌ نداشت اشتباه کند و اگر قسمتی از بدن به هر دلیلی کوچک ‌‌‌تر یا بی ‌‌‌تناسب طراحی می ‌‌‌شد، امکان افزودنِ سنگی وجود نداشت. جمله ‌‌‌ی زیبای مشهوری در این باره از او نقل شده است: «مجسمه درونِ سنگ زندانی است و کار مجسمه ‌‌‌ساز آزاد کردنِ آن است». ساخت مجسمه ‌‌‌ی داوود شاید در ابتدا غیرممکن و رنج ‌‌‌بار به نظر می ‌‌‌رسید، اما نوع نگاه میکل ‌‌‌آنژ آن را به روندی لذت ‌‌‌بخش تبدیل کرد. به عبارت دیگر او پتانسیل داوود را درونِ سنگ دید. همه ‌‌‌ی انسان ‌‌‌ها مانند یک مجسمه ‌‌‌ساز، سنگی به نامِ «من» در اختیار دارند که کارشان تراشیدنِ «منِ آرمانی» از آن است. از این رو، نباید درباره ‌‌‌ی تصویر آرمانی خود فروتن بود، زیرا در همه ‌‌‌ی عمر بزرگ ‌‌‌ترین کار انسان تغییر من است، پس، باید آن را به بهترین شکل انجام دهد.

برای تغییر من یقیناً موانع کوچک و بزرگی بر سر راه انسان قرار می ‌‌‌گیرد. بعضی از این موانع در درون انسان و برخی دیگر در محیط بیرونی، مسیر تغییر را ناهموار می ‌‌‌کنند. در چنین حالتی انتخاب ‌‌‌ ‌‌‌ها سخت اما بسیار اثربخش خواهند بود. در مدل زروان مراد از جفت متضاد معنایی این است که هر رفتاری به متضاد خودش وصل است و هیچ رفتاری تک ‌‌‌افتاده نیست، اما باید میان این دو قاطعانه دست به انتخاب زد تا مسیر تغییر به روشنی نمایان شود. برای مثال اگر عقیده داریم که رفتار صادقانه بهتر است باید آن را انتخاب کنیم، اگر چه این به معنای محو شدن دروغ نخواهد بود، بلکه به معنی دیدن امکان راستی و دروغ و انتخاب بین آن ‌‌‌هاست. چنین انتخاب ‌‌‌هایی معمولاً به این دلیل صورت نمی ‌‌‌گیرند که تصویر روشنی از نتیجه ‌‌‌ی کارها پیش روی شخص نیست و یا نتیجه ناممکن به نظر می ‌‌‌رسد. در همین مثال، به تجربه ثابت شده که بازی کردن بر اساس راستی به پیروزی منتهی می ‌‌‌شود، بنابراین در لحظه ‌‌‌ی ظریف انتخاب، با پیش چشم داشتن نتیجه می ‌‌‌شود گزینه ‌‌‌ی صحیح را برگزید. با این حال دروغ همواره در کمین است و پرهیز از آن نیاز به مراقبت جدی و اعتقاد عمیق به پیروزی راستی دارد. البته نباید درباره ‌‌‌ ‌‌‌ی راست ‌‌‌گویی تعصب داشت. مثلاً در مواقعی که جان افراد در خطر است می ‌‌‌توان دروغ گفت. اما این شرایط بسیار به ‌‌‌ندرت اتفاق می ‌‌‌افتد و در مابقی مواقع دروغ ‌‌‌گویی ضرورتی ندارد.

البته اگر در جامعه ‌‌‌ای همه چیز بر اساس دروغ پیش بر ‌‌‌ود، فردی که راستی را انتخاب می ‌‌‌کند، خواه ناخواه با کشمکش مواجه می ‌‌‌شود. با این حال اگر روشی درست و سنجیده در پیش بگیرد، پیروز خواهد شد. با چنین شیوه ‌‌‌ی اندیشیدنی، تنش به جای نفرین به موهبتی برای او تبدیل می ‌‌‌شود، زیرا تمامی قلبم ‌‌‌ها از دلِ تنش بیرون می ‌‌‌آیند.

نکته ‌‌‌ی اصلی این است که فرایندِ تراشیدن مجسمه یا برساختن «من» فرایندی لذت ‌‌‌بخش است. یعنی به جای آ ‌‌‌ن ‌‌‌که این انتخاب را امکانی رنج ‌‌‌بار در نظر بگیریم، می ‌‌‌توانیم آن را مانند جنگی ببینیم که هر گامش لذت ‌‌‌بخش است و نهایتش پیروزی است.

گام ‌‌‌های تبدیل عمل به کنش

حال که با مفهوم تنش و شیوه ‌‌‌سازگار شدن با آن آشنا شدیم به بحث تبدیل عمل به کنش برمی ‌‌‌گردیم و گام ‌‌‌های گذر از عمل به کنش را برمی ‌‌‌شمریم:

۱. به رفتارتان نگاه کنید، با نگاه به رفتار وضعیت موجودی که در آن قرار دارید و وضعیت مطلوبی که به دنبالش هستید، از هم متمایز می ‌‌‌شوند؛

۲. ارزیابی کنید که اکنون و در وضعیت موجود چه ‌‌‌قدر قلبم به ‌‌‌دست می ‌‌‌آورید و در صورت رسیدن به وضعیت مطلوب میزان قلبم چه تغییری خواهد کرد؛

۳. برای گذر از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب یا سازگار شدن با تنشی که در مقابل شما قرار دارد راهبردی پیدا کنید.

عمل کردن بر اساس چنین الگویی، تبدیل عمل به کنش است.

نادیده گرفتن تنش و عادی ‌‌‌انگاری شرایط، دلیلی برای خوب بودن اوضاع نیست. تنش، با دیدن، آغاز می ‌‌‌شود و پس از مواجهه با تنش، مهم است که چه رفتاری در پیش گرفته شود. در ضمن، تحول عمل به کنش هیچ ‌‌‌گاه تمام نمی ‌‌‌شود و همیشه امکان بهبود رفتار وجود دارد. پس، وقتی به تنش از زاویه ‌‌‌ی دیگری نگاه شود، راه حل مناسب برای مواجهه با آن پیدا می ‌‌‌شود. مثلاً اگر در طول روز زمان زیادی را صرف کارهای شخصی مثل غذا خوردن و دوش گرفتن و پاسخ دادن به تلفن همراه و… می ‌‌‌کنیم، به کمک چند راهبرد می ‌‌‌توان این اعمال را به کنش تبدیل کرد. به این ترتیب که برای مثال هنگام غذا خوردن به موسیقی گوش کرد. یعنی لذت و شاید معنای دیگری را به لذت و تندرستیِ غذا خوردن افزود. به این ترتیب، قلبم هم ‌‌‌گرا و عمل به کنش تبدیل می ‌‌‌شود و با تکرار آن کنش به عادت بدل خواهد شد.

امروزه با همه ‌‌‌گیر شدن استفاده از تلفن همراه شرایط جدیدی بر رفتار انسان ‌‌‌ها حاکم شده و این ابزار ارتباطی شکل رفتار افراد را تعیین می ‌‌‌کند. اما بخشی از این رفتارها درست شبیه رفتار انسان در زمانی است که امکان ارتباط تلفنی این چنین در دسترس و آسان نبود. در گذشته وسیله ‌‌‌ی ارتباط صوتی، تلفن ثابت بود، همه شماره ‌‌‌ی تلفن یکدیگر را نداشتند و هنگام تماس مخاطب حتماً باید در خانه می ‌‌‌بود تا بتواند پاسخ دهد. پس ارتباط به راحتیِ امروز نبود، به همین دلیل اگر فردی تلفن می ‌‌‌زد به سرعت به آن پاسخ داده می ‌‌‌شد. اما اکنون با همان روش، هر بار که تلفن زنگ می ‌‌‌خورد یا پیامی می ‌‌‌آید به سرعت به آن پاسخ داده می ‌‌‌شود. در صورتی که برقراری ارتباط بسیار راحت ‌‌‌تر و گسترده ‌‌‌تر از گذشته است و نیازی نیست تماس ‌‌‌ها حتماً به سرعت پاسخ داده شوند. اما افراد بی ‌‌‌توجه به این موضوع به سرعت هر پیام یا زنگی را پاسخ می ‌‌‌دهند. در واقع این شکلی از عمل است که از طرفی به طرفِ دیگر سرریز می ‌‌‌شود.

اما به ‌‌‌راحتی می ‌‌‌توان این عمل را به کنش تبدیل کرد و جالب این ‌‌‌که افراد با آن سازگار می ‌‌‌شوند، مثلاً می ‌‌‌توان ساعتی خاص را برای پاسخ دادن به پیام ‌‌‌ها در نظر گرفت و آن را با دوستان در میان گذاشت. به این ترتیب همه رعایت می ‌‌‌کنند و چون با صداقت با آن ‌‌‌ها در میان گذاشته شده، کسی ناراحت نمی ‌‌‌شود. از طرف دیگر همیشه نیاز نیست عملی را که دیگران از ما انتظار دارند انجام دهیم. یعنی اگر برنامه ‌‌‌ی کاریِ فردی دقیق و متراکم است می ‌‌‌تواند تلفنش را جواب ندهد، اما باید دلیلش را با اطرافیان در میان بگذارد.

دومین مرحله ارزیابی عمل است. یعنی باید مشخص شود که عمل انجام شده، قلبم را کم یا زیاد کرده است و فرق وضعیت موجود و مطلوب، بر مبنای قلبم، محاسبه شود. ارزیابی به ‌‌‌واسطه ‌‌‌ی قلبم بسیار مهم است، چون وضعیت مطلوب را حقیقی می ‌‌‌کند. برای مثال ممکن است فردی فکر ‌‌‌کند وضعیت مطلوب او با به ‌‌‌دست آوردن پول محقق می ‌‌‌شود، اما با محاسبه ‌‌‌ی قلبم پی ‌‌‌می ‌‌‌برد که اولویت او برای رسیدن به وضعیت مطلوب، تحصیل است.

در مورد رفتارهای اجتماعی هم همین ‌‌‌طور است. مثلا‌‌‌ وقتی عملی مثل عصبانیت از ما سر زد ابتدا باید به آن نگاه و قلبم آن را محاسبه ‌‌‌کنیم. مثلاً ممکن است این پرخاش سبب به ‌‌‌هم خوردن یک معامله و در نهایت کاهش قلبم شود. پس، وضعیت مطلوب را که کنترل هیجانات منفی از جمله عصبانیت است تصور و در مرحله ‌‌‌ی بعد کنشی برای آن طراحی می ‌‌‌کنیم. مثلاً از این به بعد هنگام عصبانیت چند دقیقه درنگ می ‌‌‌کنیم. این روند تصویر کردن وضعیت مطلوب و حرکت به سمت آن همان تبدیل عمل به کنش است. اما این همه ‌‌‌ی ماجرا نیست و در هنگام کنش فرد متوجه می ‌‌‌شود که وضعیت مطلوب ممکن است تغییر ‌‌‌کند، پس لازم است تغییرات دیگری در رفتارش بدهد. مثلاً مجبور شود زمان درنگ را افزایش دهد یا آن را با لبخند یا جدیت همراه کند و یا اصلاً پاسخی به رفتار طرف مقابل ندهد. پس برای رسیدن به وضعیتِ بهینه چند بارکنش تمرین می ‌‌‌شود. کنش، با تکرار، تثبیت می ‌‌‌شود و کم ‌‌‌کم می ‌‌‌تواند به عمل، یعنی اجرای ناخودآگاه رفتار، بدل ‌‌‌شود و زیربنای وضعیت موجود بعدی را بسازد. در شرایطِ آرمانی، لازم است هرازگاهی اعمال مورد بررسی قرار گیرند تا معلوم شود چه راهبردهایی می ‌‌‌تواند باز هم بیشتر قلبم را افزایش دهد.

 

 

ادامه مطلب: بخش دوم: قدرت – گفتار نخست: تعریف قدرت

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب