گفتار ششم: قدرت در نظریه ‌‌‌ی بازی ‌‌‌ها

گفتار ششم: قدرت در نظریه ‌‌‌ی بازی ‌‌‌ها

چارچوب ‌‌‌های مدیریتی و بازی ‌‌‌هایی که در روابط افراد شکل می ‌‌‌گیرد، همان تغییرات قلبم است و چگونگی جابه‌‌‌‌‌‌جایی قلبم به شیوه ‌‌‌ی بازی میان افراد در روابط متقابل بستگی دارد. به ‌‌‌طور کلی چهار شیوه‌‌‌‌‌‌ی بازی وجود دارد.
بازی برنده ـ برنده؛ یعنی من قلبم به دست می ‌‌‌آورم و دیگری هم قلبم به ‌‌‌دست می ‌‌‌آورد. بازی بازنده ـ بازنده یعنی درست است که من قلبم به دست نمی ‌‌‌آورم اما نمی ‌‌‌گذارم دیگری هم قلبم به دست آورد. در بازی‌‌‌‌‌‌های بازنده ـ برنده و برنده ـ بازنده هم یک طرف قلبم تصاحب می ‌‌‌کند و طرف دیگر چیزی به دست نمی ‌‌‌آورد. این بازی ‌‌‌ها در نهاد رخ می ‌‌‌دهد و همیشه به قدرت متصل می ‌‌‌شود. برای تبادل قلبم نمی ‌‌‌توان به تنهایی بازی کرد، بنابراین روابط متقابل برای تصاحب قدرت همواره در سازمان‌‌‌‌‌‌ها رخ می ‌‌‌دهند. «نظریه ‌‌‌ی بازی ‌‌‌» روش بسیار مناسبی برای تحلیل قلبم است، اما قبل از آن باید این نظریه را شناخت و مشکل عمده ‌‌‌ای که در آن وجود دارد را برطرف کرد.

مبدأ شکل‌‌‌‌‌‌گیری نظریه ‌‌‌ی بازی، اواخر دهه ‌‌‌ی پنجاه میلادی و نهاد قمارخانه است. بعد از جنگ جهانی و شکوفایی اقتصاد آمریکا پدیده ‌‌‌ای به نام لاس ‌‌‌وگاس در این کشور به ‌‌‌وجود آمد، یعنی زمانی که طبقه ‌‌‌ی متوسط آمریکا ناگهان به پول می‌‌‌‌‌‌رسد و راه‌‌‌‌‌‌هایی برای مصرف این پول ‌‌‌ها و تفریحات تازه جست‌‌‌‌‌‌و جو می‌‌‌‌‌‌کند. یکی از تفریحات مورد علاقه ‌‌‌ی آمریکایی‌‌‌‌‌‌ها در این زمان، بازی در قمارخانه ‌‌‌ها است. با رونق این کسب و کار، صاحبان قمارخانه ‌‌‌ها بر آن شدند تا راهی مطمئن برای باخت مردم در هنگام بازی و کسب سود بیشتر پیدا کنند و برای رسیدن به این هدف ریاضی ‌‌‌دانانی برای تحقیق و کشف راهکارهایی عملی استخدام کردند. بنیان ‌‌‌گذار چنین نظریه‌‌‌‌‌‌هایی، ریاضی ‌‌‌دانی به نام جان نش[1] است که فیلم «ذهن زیبا» [2]بر اساس زندگی او ساخته شده است. او بسیاری از این روش ‌‌‌ها را بر اساس بازی در قمارخانه‌‌‌‌‌‌ها برد و باخت در آن ‌‌‌ها ابداع کرد. حتی نام شیوه ‌‌‌های استفاده شده در این نظریه- مانند «روش مونت کارلو»- هم به قمارخانه مربوط است.

به این ترتیب، سرمشقی از روی شیوه ‌‌‌های بازی در قمارخانه ‌‌‌ها به ‌‌‌وجود آمد که بعد از مدتی مشخص شد در شاخه ‌‌‌های دیگر هم کاربرد دارد و قواعد آن در بسیاری از شرایط مثل روابط بین ‌‌‌الملل و جنگ هم ممکن است حکم ‌‌‌فرما باشد. از نظریه ‌‌‌ی بازی ‌‌‌ها برای اولین بار در زمان جنگ سرد و در سال ۱۹۶۸ میلادی استفاده شد. در آن زمان مردم چکسلواکی بر ضد حکومت کمونیستی خود قیام کرده بودند و روس ‌‌‌ها در حمایت از دولت حاکم با تانک به آن‌‌‌‌‌‌ها حمله و سرکوب ‌‌‌شان کردند، اما سیاست آمریکا در آن زمان، یعنی دوران زمامداری نیکسون، بر تنش ‌‌‌زدایی با روسیه تمرکز داشت. در چنین موقعیتی چین هم به معادلات اضافه می ‌‌‌شود. پس آمریکایی ‌‌‌ها به این فکر افتادند که سود و زیان سیاست خود را در مقابل این نیروها محاسبه کنند. به این ترتیب نظریه ‌‌‌ی بازی ‌‌‌ها وارد روابط بین الملل شد. بعد از این تجربه و در سال ۱۹۹۱ میلادی در جنگ کویت نظریه ‌‌‌ی بازی وارد معادلات جنگ شد و استراتژی ‌‌‌های جنگی در این نبرد بر مبنای معادلات ریاضی ‌‌‌ای طراحی شد که از نظریه ‌‌‌ی بازی ‌‌‌ها به دست آمده بود.

به این ترتیب نظریه ‌‌‌ی بازی ‌‌‌ها جایگاه محکم ‌‌‌تری در تحلیل ‌‌‌ها و معادلات ریاضی پیدا کرد و لایه‌‌‌‌‌‌لایه گسترش یافت. مثلاً در زیست ‌‌‌شناسی تکاملی بسیاری از تحلیل ‌‌‌ها بر مبنای نظریه ‌‌‌ی بازی ‌‌‌ها انجام می ‌‌‌شود و به کمک این نظریه می ‌‌‌توان شکل لانه ‌‌‌ی مورچه یا رفتار آدم ‌‌‌ها را بررسی و روابط و ساخت اجتماعی را مدل کرد. از این رو، نظریه ‌‌‌ی بازی ‌‌‌ها سرمشقِ مفیدی است اما باید در استفاده از آن، به چند نکته توجه کرد.

چند نکته درباره ‌‌‌ی نظریه ‌‌‌ی بازی ‌‌‌ها

نظریه ‌‌‌ی بازی ‌‌‌ها بر چند پیش ‌‌‌فرض بنا شده است. مهمترین پیش‌‌‌‌‌‌فرض این است که: «حاصل جمع بازی صفر است». یعنی اگر برد و باخت و سود و زیان را جمع کنید حاصل آن صفر می ‌‌‌شود. به عبارت دیگر یکی می ‌‌‌برد، یکی می ‌‌‌بازد و نقطه ‌‌‌ی تعادل بازی صفر است، یعنی همان ‌‌‌جایی که کار شروع شده است پایان می ‌‌‌یابد. مثلاً در قمار هر فرد با مقداری پول در بازی شرکت می ‌‌‌کند و جدای از نتیجه، در پایان میزان پول همان مقدار است که در ابتدا بوده و پولی زاییده نمی ‌‌‌شود.

اما قمار یک سیستم ساده است. شواهد نشان می ‌‌‌دهد در سیستم ‌‌‌های پیچیده، مثل سیستم ‌‌‌های اقتصادی، زیست ‌‌‌شناسی و جنگ، چیزی در میان بازی زاده می ‌‌‌شود و حاصل جمع معمولاً مثبت است. اگر چنین جریانی به قلبم ترجمه شود، در جریان بازی قلبم زیاد می ‌‌‌شود. برای توضیح این مسأله مثال غریبی می ‌‌‌توان ذکر کرد. جنگ به ظاهر سبب کاهش قلبم می ‌‌‌شود، اما تجربه نشان داده است که هر جنگ بزرگ از نظر تکنولوژیکی به جهش فن ‌‌‌آورانه ‌‌‌ی بزرگی منتهی شده است. تقریباً همه‌‌‌‌‌‌ی فن ‌‌‌آوری ‌‌‌های مهم امروزی، مثل رباتیک و سیبرنتیک ریشه در جنگ جهانی دوم دارد. پس اگر به جنگ به شکل یک پدیده‌‌‌‌‌‌ی کلی نگاه کنیم در جنگ ‌‌‌جهانی، قدرت فراوانی تولید شده است.

هم ‌‌‌چنین جنگ ‌‌‌جهانی منجر به تغییرات بزرگ فرهنگی و هنری نیز شده است. البته بر خلاف دیدگاه مرسوم بیشتر شدن معنا در دهه ‌‌‌های بعد از جنگ ‌‌‌جهانی، جای چون و چرای فراوان دارد. در آن زمان زبان علمی که در حال تبدیل شدن به زبان آلمانی است، دوباره به سمت زبان انگلیسی گردش می‌‌‌‌‌‌کند و جمعیت فرهیخته ‌‌‌ و نخبه ‌‌‌ی اروپا که اکثراً آلمانی‌‌‌‌‌‌اند، با رضایت یا به زور به جوامع انگلوساکسون مهاجرت و در بافت جوامع انگلوساکسون معنا تولید می ‌‌‌کنند؛ در نتیجه همه‌‌‌‌‌‌ی شخصیت ‌‌‌های مهم فاشیست و لیبرال، آلمانی هستند. جنگ باعث شد جریان فرهنگی غالب در غرب به فرهنگ انگلوساکسونی تبدیل شود و از آن جا که انگلیسی ‌‌‌ها بیشتر تاجرند، شرایط جهان منطبق و هم‌‌‌‌‌‌جهت با این فرهنگ به سمتی که امروز در آن قرار دارد حرکت کرد. اما ممکن بود حالت ‌‌‌های دیگری رخ دهد، مثلاً لیبرال ‌‌‌ها با فاشیست ‌‌‌ها و بر ضد کمونیست ‌‌‌ها متحد شوند و یا احتمال وخیمی که در آن فاشیست ‌‌‌ها و کمونیست ‌‌‌ها علیه لیبرال ‌‌‌ها متحد شوند. در هر حال، گزینه‌‌‌‌‌‌ای از بین این سه حالت امکان تحقق پیدا کرد که، با توجه به این که جهان کنونی هم جهان جذابی نیست، نمی ‌‌‌توان گفت بهترین یا بدترین حالت است.

منابع قلبم نامحدود است

شواهد نشان می ‌‌‌دهد در سیستم ‌‌‌های پیچیده با زایش منابع مواجهیم. اما با توجه به این شواهد چرا در نظریه ‌‌‌ی بازی ‌‌‌ حاصل جمع بازی ‌‌‌ها صفر در نظر گرفته می ‌‌‌شود؟ به نظر می ‌‌‌رسد دلیل آن ‌‌‌پیش ‌‌‌فرض گرفتن محدود و پایان ‌‌‌پذیر بودن منابع است. یعنی چیزی به آن چه وجود دارد، اضافه و کم نمی ‌‌‌شود. به همین دلیل برد و باخت مهم است. اما در واقعیت منابع پایان ‌‌‌پذیر نیست و به این دلیل در شرایط بازی قلبم بیشینه می ‌‌‌شود و قاعده ‌‌‌ی صفر بودن نتیجه ‌‌‌ی بازی در جهان واقعی رخ نمی ‌‌‌دهد.

برای روشن شدن بحث، چگونگی حضور منابع را در چهار لایه ‌‌‌ی «فراز» بررسی می ‌‌‌کنیم.

در طبیعت منابع زیستی پایان ‌‌‌پذیرند، یعنی بقا، خوراک و زیستگاه در طبیعت بیرونی محدود است. به این ترتیب، اگر فقط یک لیوان آب یا یک جفت یا یک خانه وجود داشته باشد، فقط امکان دستیابی یک نفر به آن امکان‌‌‌‌‌‌پذیر است. اما این شرایط فقط در طبیعت غیراجتماعی صدق می ‌‌‌کند. هم‌‌‌‌‌‌چنین انسان، در مسیر تکامل بر اساس این پیش ‌‌‌فرض برنامه ‌‌‌ریزی شده که منابع پایان ‌‌‌پذیر است. حیات در جوامع انسانی به شکل کنونیِ آن از پنج ‌‌‌هزار سال پیش شروع شده ‌‌‌ در حالی که عمر گونه ‌‌‌ی «انسانِ خردمند»[3] بین صدوپنجاه ‌‌‌ تا دویست ‌‌‌هزار سال است. پس این سبک از زندگی دو درصد از عمر گونه ‌‌‌ی انسان را شامل می ‌‌‌شود. البته گونه ‌‌‌ی انسان از پنج میلیون سال پیش به آدم شبیه شده و از شصت میلیون تا چهار میلیارد سال پیش گونه ‌‌‌ی «نخستی ‌‌‌ها»[4] وجود داشته است. پس، برنامه ‌‌‌ریزی بسیار قدیمی ‌‌‌ ‌‌‌ای در تکامل انسان وجود دارد که بر اساس کمبود شکل گرفته، زیرا در طبیعت منابع محدود بوده و انسان برای بقا باید این اصل را در نظر می ‌‌‌گرفته است.

حال دقیق ‌‌‌تر به این موضوع نگاه کنیم که آیا اکنون نیز منابع بقا پایان پذیرند؟

جدای از کیفیت زندگی و منابعی که در اختیار انسان است ، به نظر نمی ‌‌‌رسد در شرایط کنونی با فقدان منابع قلبم به ‌‌‌طور جدی دست به گریبان باشیم. یعنی مسکن هر چقدر هم کم باشد باز در حدی نیست که انسان بدون آن بمیرد یا غذا به اندازه ‌‌‌ی سیر شدن وجود دارد. امروزه تولید غذای جهان برای جمعیت انسان ‌‌‌ها نه فقط کافی بلکه بیشتر از نیاز است، البته مشکل توزیع آن وجود دارد. از طرفی جفت هم به اندازه ‌‌‌ی کافی وجود دارد. یعنی انسان با این پیش ‌‌‌فرض که منابع پایان ‌‌‌پذیر است در جوامعی زندگی می ‌‌‌کند که حتی منابع زیستیِ اولیه هم پایان ‌‌‌پذیر نیست.

در شرایطی که منابع پایان ‌‌‌پذیر باشد بازی برنده ـ بازنده رخ می ‌‌‌دهد.

مثلاً حیوانی مثل بز مبارزه می ‌‌‌کند تا جفت پیدا کند و آن‌‌‌‌‌‌ها که شکست می ‌‌‌خورند بدون جفت می ‌‌‌مانند، در گله ‌‌‌ی میمون ‌‌‌ها هم جمعیت زیادی از نرهای بالغ بدون جفت می ‌‌‌مانند و ژن ‌‌‌شان منتقل نمی ‌‌‌شود. یا اگر شیری دندانش را از دست بدهد و نتواند شکار کند شیر دیگری غذای او را تصاحب می ‌‌‌کند. پس انسان با مغزی تصمیم‌‌‌‌‌‌گیری و رفتار ‌‌‌می ‌‌‌کند که پیش فرض آن کمبود منابع و بازی برنده ـ بازنده برای بقا است. اما این پیش ‌‌‌فرض که به نظریه ‌‌‌ی بازی ‌‌‌ها هم سرایت کرده غلط است و منابع در نتیجه ‌‌‌ی انباشت جمعیت و پیچیده شدن نظام اجتماعی افزایش پیدا می ‌‌‌کند. به عبارتی منابع هم ‌‌‌افزا هستند. برای مثال، وقتی چهل نفر کنار هم غذا می ‌‌‌خورند، حجم غذایی که اضافه می ‌‌‌آید برای سیر کردن چند نفر دیگر هم کافی است. اما در شرایطی که دو نفر با هم غذا می ‌‌‌خورند، ممکن است یک نفر هم سیر نشود. در جامعه‌‌‌‌‌‌ای که پانزده میلیون دختر و پسر در آن برای جفت ‌‌‌گیری وجود دارند، احتمال این ‌‌‌که همه صاحب جفت شوند بیشتر از روستایی است که پانزده پسر و دختر در آن زندگی می ‌‌‌کنند. پس پیچیده شدن سیستم محدودیت منابع را از بین می ‌‌‌برد.

درباره‌‌‌‌‌‌ی لذت که منبع آن روان ‌‌‌شناختی است نیز می‌‌‌‌‌‌توان محدود بودن قلبم را ارزیابی کرد. آیا اگر کسی در میان جمعی لذت زیادی ببرد ممکن است از لذت دیگران کم ‌‌‌شود؟ آیا اگر کسی به جوکی بخندد دیگران به آن نخواهند خندید؟ جواب این سوال‌‌‌‌‌‌ها یقیناً منفی است. لذت امری واگیردار است و خودش را تشدید می ‌‌‌کند. بنابراین حضور در جمعی که دیگران در آن لذت می ‌‌‌برند باعث لذت ما می ‌‌‌شود.

در خصوص بحثِ اصلی این متن یعنی قدرت هم اگر با دید ساختارگرایانه، یا همان نگاه نظریه ‌‌‌ی بازی ‌‌‌ها که بر مبنای محدود بودن منابع شکل گرفته به آن نگاه کنیم، فرض بر این قرار می ‌‌‌گیرد که قدرت ثابت است و در یک میز ریاست متمرکزشده، پس فرد رقابت می ‌‌‌کند تا به آن برسد. اما اگر قدرت مانند مدار ترسیم شود هر فرد که اضافه می ‌‌‌شود یک مدار قدرت جدید هم به نهاد افزوده می ‌‌‌شود و در این شرایط قدرت پایان ‌‌‌پذیر نیست. البته در واقعیت هم این ‌‌‌گونه است و وقتی فرد جدیدی بدون تغییر سلسله ‌‌‌مراتب وارد سازمانی می ‌‌‌شود نه فقط قدرت دیگران را کم نمی ‌‌‌کند، بلکه فرد تازه ‌‌‌وارد امکانات جدیدی از جنس قدرت می ‌‌‌آورد، چون مدارهای جدیدی با خود به همراه آورده است که باعث پیچیده شدن مدارهای قبلی می ‌‌‌شود. مهم ‌‌‌تر این ‌‌‌که مراکز قدرت در جایی که سازمان ‌‌‌ها تعیین می ‌‌‌کنند قرار ندارند بلکه پویاتر، پیچیده ‌‌‌تر و متعددتر از آن چیزی هستند که به نظر می‌‌‌رسند.

چنین سنجه ارزیابی‌‌‌‌‌‌ای را درباره ‌‌‌ی معنا نیز می‌‌‌‌‌‌توان انجام داد. آیا اگر «من» چیزی بداند و آن را به دیگری یاد بدهد دانش ‌‌‌اش کم می ‌‌‌شود؟ مشخص است که این ‌‌‌گونه نیست و تدریس باعث تسلط بیشتر بر بحث و در نتیجه افزایش معنا می ‌‌‌شود.

تجربه ‌‌‌ی شخصی من هنگام تدریس در مدرسه ‌‌‌ی تیزهوشان این است که در میان آن‌‌‌‌‌‌ها الگوی پایان ‌‌‌پذیر بودن منابع، شکل غالب بود. به این ترتیب که بعضی ‌‌‌ با همین الگوی پایان ‌‌‌پذیر بودن منابع اگر به کتاب جزوه ‌‌‌ی خوبی دست می ‌‌‌یافتند، آن را به تنهایی می ‌‌‌خواندند و به این ترتیب می ‌‌‌توانستند از دیگران پیشی بگیرند.

اما من به کمک بچه ‌‌‌ها دست به آزمایشی زدم تا فرضیه‌‌‌‌‌‌ی محدود نبودن منابع معنا را نشان دهم. به این صورت که گروه ‌‌‌های مطالعاتی ‌‌‌ای تشکیل دادیم تا همگی منابع را با هم شریک شوند و در نتیجه همه ‌‌‌ی شاگردان موفق شدند رتبه ‌‌‌های بالایی در کنکور بدست آورند. با این حال دانش ‌‌‌آموزان درسخوان ‌‌‌تری که در جمع وجود داشتند رتبه‌‌‌‌‌‌ی بهتری کسب کردند، زیرا معنا تکثیر می ‌‌‌شود و این افراد علاوه بر به اشتراک گذاشتن منابع خود، از منابع دیگران هم استفاده ‌‌‌کردند و به این ترتیب بهره ‌‌‌وری‌‌‌‌‌‌شان نسبت به رقیبان ‌‌‌شان افزایش یافت. بر این اساس چون منابع دانایی تشدید می ‌‌‌شود و به ‌‌‌طور کلی منابع قلبم هم ‌‌‌افزاست، خطاست که بازی برنده ـ برنده راهبردی غلط است.

هم‌‌‌‌‌‌چنین نباید برای دستیابی به قدرت رقابت کرد چون در جریان رقابت قدرت تولید نمی ‌‌‌شود، بلکه کدهای قدرت به تصاحب درمی ‌‌‌آید. درباره ‌‌‌ی قدرت، بازی برنده ـ بازنده، که پایان ‌‌‌پذیری منابع را پیش ‌‌‌فرض می ‌‌‌گیرد، به سلسله ‌‌‌مراتب سازمانی و رقابت برای تصاحب جایگاه منتهی می ‌‌‌شود، بدون این ‌‌‌که واقعاً قدرتی در آنجا وجود داشته باشد چون قدرت در جایگاه نیست و در مدار جریان دارد. اگر به این اصل توجه نشود فرد مشغول رقابتی بی ‌‌‌ثمر می ‌‌‌شود، دراین حالت ممکن است فرد دیگری وارد نهاد شده و مدارهای قدرت را به سمت خود جذب ‌‌‌کند چون روش بازی او برنده ـ برنده است.

البته رقابت با وضعیت رقابتی متفاوت است. به ‌‌‌طور کلی رقابت چیز بدی نیست. رقابت یعنی تخصصی شدن سیستم و لزوماً برنده ـ بازنده نیست و ممکن است برنده ـ برنده باشد اما در حین رقابت برنده ـ بازنده بازی کردن اشتباه است. نمونه ‌‌‌ی بارز چنین وضعیتی رقابت بین هیلاری کلینتون و دونالد ترامپ برای تصاحب پست ریاست جمهوری آمریکا است. بعد از آخرین مناظره ‌‌‌ ‌‌‌ی آنها روزنامه ‌‌‌ی «اشپیگل» تصویری از هر دو چاپ کرد[5] که تمام صورت ‌‌‌شان گل ‌‌‌مالی شده بود، زیرا آن‌‌‌‌‌‌ها در طول مناظره به بازی برنده ـ بازنده روی آوردند و سعی ‌‌‌کردند به هر طریقی فرد مقابل را شکست دهند و این امر منجر به توهین و مشاجره ‌‌‌های فراوانی میان‌‌‌‌‌‌شان شد.

نکته:

بازی‌‌‌‌‌‌های برنده ـ برنده پایدار و بازی‌‌‌‌‌‌های بازنده ـ بازنده ناپایدارند. بازی‌‌‌‌‌‌های برنده ـ بازنده یا بازنده ـ برنده یا در انتها به بازی برنده ـ برنده تبدیل شده و پایدار می ‌‌‌شوند یا به بازی بازنده ـ بازنده منجر شده و رابطه پایان می ‌‌‌ ‌‌‌پذیرد. پس فقط بازی برنده ـ برنده معقول است و بازی برنده ـ بازنده نه فقط عاقلانه نیست، بلکه اغلب به بازی بازنده ـ بازنده تبدیل می ‌‌‌شود. نمونه‌‌‌‌‌‌های بسیاری در اطراف ‌‌‌مان می ‌‌‌بینیم که سرنوشت بازی ‌‌‌های برنده ـ بازنده، مثل مشاجره ‌‌‌ی زبانی و درگیری ‌‌‌های بدنی به قطع ارتباط دو طرف و کم شدن احتمال آشتی و از سر گرفتن مجدد رابطه منجر می‌‌‌‌‌‌شود. در قمار هم قمارباز در آخر می ‌‌‌بازد، اما مردم به این فرض که بالاخره خواهند برد، هم‌‌‌‌‌‌چنان به بازی ادامه می ‌‌‌دهند، یعنی به دلیل واگرا شدن لایه ‌‌‌ها، ‌‌‌ ممکن است سطح معنا توجیه ‌‌‌کند که احتمال بُرد وجود دارد یا گاهی واگرایی لذت دلیل ادامه ‌‌‌ی بازی است. یعنی فرد می ‌‌‌داند که می ‌‌‌بازد اما به ‌‌‌خاطر لذت قمار به آن ادامه می ‌‌‌دهد.

به نظر می ‌‌‌رسد، همه‌‌‌‌‌‌ی بازی ‌‌‌ها یک برنده و یک بازنده‌‌‌‌‌‌ی قطعی دارند، اما در شرایط واقعی و خودِ قلبم این ‌‌‌گونه نیست. در رقابت بر سر کد قلبم یک برنده و یک بازنده وجود دارد. مثلاً رقابت در یک مسابقه‌‌‌‌‌‌ی ورزشی بازی بر سر کد تندرستی است و مدال طلا دلیل تندرستیِ بیشتر نیست.

آیا ممکن است بتوان سیستمی طراحی کرد که همه در آن برنده ـ برنده بازی کنند؟

در میان رقابت ‌‌‌های ورزشی هنرهای رزمی از همه خشن ‌‌‌تر است، اما بهترین مبارزها همواره کسانی هستند که برنده ـ برنده بازی می ‌‌‌کنند. مانند تختی که دلیل شهرتش نه مهارت، بلکه شیوه ‌‌‌ی مبارزه ‌‌‌ ‌‌‌ی اخلاقی اوست. دو متغیر اصلی برای خشونت ‌‌‌ورزی جوانی و مردانگی است، زیرا سطح تستسترون در مردان جوان بیشتر است و این هورمون سبب خشونت می ‌‌‌شود و به همین دلیل اغلب مردان جوان در جنگ ‌‌‌ها و انقلاب ‌‌‌ها شرکت می ‌‌‌کنند. اما در ایران نظامی اخلاقی بر مبنای جوانمردی وجود داشته است که جوانان را بر مبنای بازی برنده ـ برنده تربیت می ‌‌‌کرده است. آخرین چهره ‌‌‌ای که از این دستگاه اخلاقی بیرون آمد تختی است.

پس، هم در جایگاه مدیریتی و هم اخلاقی، حتی با فردی که خارج از نهاد است، برنده ـ برنده بازی کنید. اغلب، افرادِ بیرون از نهاد را ندیده می ‌‌‌گیرند، اما تمرین بازی برنده ـ برنده در نهاد کمک می ‌‌‌کند تا این شیوه‌‌‌‌‌‌ی بازی به همه‌‌‌‌‌‌ی افراد در هر شرایطی تعمیم پیدا کند. اگر به این شیوه ‌‌‌ی رفتار در نهاد عادت کنیم در بقیه‌‌‌‌‌‌ی روابط هم طبق آن عمل خواهد شد. مبنای سنجش رابطه ‌‌‌ی برنده ـ برنده قلبم است که متغیری عینی است و باید سخت ‌‌‌گیرانه ارزیابی شود. زیرا همه از کودکی یاد می ‌‌‌گیرند همه چیز را به نفع خودشان ببینند و از این رو افراد همواره تصور می ‌‌‌کنند که رفتارشان اخلاقی است. از طرف دیگر ممکن است فردی اخلاقی رفتار کند، اما دیگران متوجه آن نشوند. به همین دلیل تنها شیوه ‌‌‌ی درست ارزیابی روابط، قلبم است و باید مدام قلبم خود و دیگران را بررسی کرد. تندرستی فرد را می ‌‌‌توان از ظاهر او تشخیص داد و با دقت در رفتار او می ‌‌‌توان فهمید که معنا و قدرتش چه تغییری کرده، مثلاً کتاب می ‌‌‌خواند یا احترام دیگران به او بیشتر شده است؟ برای سنجش لذت به گزارش افراد می ‌‌‌توان اعتماد کرد، زیرا لذت بی ‌‌‌واسطه درک می ‌‌‌شود و اگر فردی احساس شادی می ‌‌‌کند، پس لذتش بیشینه شده است. البته استثنا ‌‌‌هایی وجود دارد که در آنها گزارش ‌‌‌ها مختل است، مانند فرد معتادی که دستگاه لذتش تخریب شده است.

احتمالاً دیگران متوجه بازی برنده ـ برنده می‌‌‌‌‌‌شوند، یا اگر شیوه ‌‌‌ی شخصی بازی ‌‌‌ شرح داده شود حتماً دیگران متوجه می ‌‌‌شوند. مهم ‌‌‌ترین اصل در روابط متقابل، قرارداد میان افراد است. زیرا رابطه ‌‌‌ی اجتماعی یعنی تبادل قلبم، بنابراین باید قراردادی بر آن حاکم باشد. البته گاهی قراردادها ناگفته است. وقتی در تاکسی سوار می ‌‌‌شوید فرض شما این است که راننده شما را تا انتهای مسیر می ‌‌‌برد و راننده هم دادن کرایه را پیش ‌‌‌فرض می ‌‌‌گیرد. معمولاً همه‌‌‌‌‌‌ی قراردادهایِ عرفی برنده ـ برنده است، اما در مواقعی نیاز به تصریح دارد.

تله: قراردادی بر مبنای بازی برنده ـ برنده، در روابط متقابل حاکم نیست.

راهبرد: قرارداد ‌‌‌ها را به شیوه ‌‌‌ ‌‌‌ای شخصی و به شکل برنده ـ برنده تعریف کنیم.

تمرین:

نخست: در محیط کار یک نفر را که روابط متقابلش بر مبنای بازی برنده ـ برنده نیست انتخاب کنید، شرایط کار را برایش شفاف کنید و قراردادی بر مبنای بازی برنده ـ برنده با او وضع کنید. اما قبل از آن باید به تصویری روشن از انتظارات خود رسیده باشید و همین طور به شکل روشن بدانید که شیوه‌‌‌‌‌‌ی بازی او برنده ـ بازنده است. آنگاه تصمیمی قاطع درباره ‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش بگیرید.

دوم: رابطه ‌‌‌ی خود را با یکی از اطرافیان، که بر مبنای بازی برنده ـ بازنده است، قطع کنید.

بعد از وضع و تعیین قرارداد، لازم است پیوسته افزایش یا کاهش قلبم را بررسی کرد، زیرا ممکن است بعد از مدتی بهره ‌‌‌وری رفتار کم شود. گاهی افراد از این کار می ‌‌‌ترسند. مثلاً بیمناکند از این که از کارمندشان بپرسند: «آیا با رفتن به شرکت دیگر، شرایط کاری ‌‌‌ات بهتر می ‌‌‌شود؟» یقیناً در یک سازمان قدرتمند، پاسخ کارمندان به این پرسش منفی است. البته پاسخ به این پرسش هم باید بر مبنای قلبم سنجیده شود و دقیق باشد. اگر کارمندان درباره ‌‌‌ی قرارداد خود توجیه شوند، می‌‌‌‌‌‌توانند به راحتی محک بزنند که وضعیت ‌‌‌شان در سازمان چگونه است و میزان قدرت خود را ارزیابی کنند. البته نیاز نیست در همه‌‌‌‌‌‌ی نهادهایی که در آن حضور داریم قدرتمند باشیم، زیرا قدرت هرفرد مجموع قدرت او در نهادهای مختلف است. ممکن است فرد به کمک شغلش در خانواده قدرت بیشتری به دست آورده باشد یا به ‌‌‌طور کلی مهارت فرد در به ‌‌‌کارگیری قدرت افزایش یافته باشد.

هم ‌‌‌چنین می ‌‌‌تواند میزان تغییر و افزایش معنایش را ارزیابی کند. یک شاخص مهم برای سنجش معنا حجم اطلاعات جمع‌آوری شده است. البته میزان اطلاعات نشان ‌‌‌دهنده ‌‌‌ی کیفیت دانش نیست. به ‌‌‌طور کلی نظام آموزشی بر مبنای جمع کردن اطلاعات طراحی شده است و به همین دلیل امتحانات و مدرک ‌‌‌ها فقط نشان می ‌‌‌دهند که فرد حجمی از اطلاعات را خوانده و جمع ‌‌‌آوری کرده است. به عبارت دیگر کمی شدن دانش سبب اُفت کیفیت آن شده است. البته فردی که این داده ‌‌‌ها را جمع می ‌‌‌کند، حتماً معنایی را به دست می ‌‌‌آورد، اما اگر موضع و دستگاه نظری منسجمی نداشته باشد، کیفیت این معنا اندک است.

کیفیت معنا را با شاخصی مثل انسجام اطلاعات می ‌‌‌توان اندازه ‌‌‌گیری کرد. انسجام دستگاه معنایی فرد -یا همان گفتمان- به درجه ‌‌‌ی همخوانی یا ضد و نقیض بودن سخنان و ایده ‌‌‌های فرد مربوط است متأسفانه اغلب افراد گفتمان منسجمی ندارند. برای نمونه همان کارمند را در نظر بگیرید که در پیوند با فضای سازمانی که در آن کار می ‌‌‌کند، سالی چند رمان می ‌‌‌خواند. نخست باید مطمئن شد که آیا به سبب حضورش در سازمان چنین رفتاری را از او می ‌‌‌بینیم؟

مثلاً اگر گروه کتاب ‌‌‌خوانی در سازمان وجود داشته باشد، چنین تأثیری را تأیید می ‌‌‌کند. هم ‌‌‌چنین باید بررسی شود که اگر خارج از آن سازمان بود کتاب بیشتری می ‌‌‌خواند یا خیر؟ به این ترتیب، حجم داده ‌‌‌ها و معنایی را که به ‌‌‌واسطه ‌‌‌ی حضورش در سازمان به ‌‌‌دست آورده مشخص می ‌‌‌شود. اما انسجام معنایی رفتارش را بازخوردی تعیین می ‌‌‌کند که دیگران می ‌‌‌دهند. مثلاً شاید همه بر این عقیده باشند که او بعد از حضور در سازمان، انسان عمیق ‌‌‌تری شده است. متغیر مهم دیگر برای ارزیابی معنا پرسش است. هر چه پرسش ‌‌‌های افراد عمیق ‌‌‌تر باشد معنای بیشتری کسب کرده ‌‌‌اند و این معنا کیفیت بیشتری دارد. متأسفانه پرسش ‌‌‌های مشترک بیشتر مردم، درباره ‌‌‌ی راه ‌‌‌های به ‌‌‌دست آوردن کدهای قلبم است. مثلاً بسیاری از افراد درباره ‌‌‌ی کد ساده ‌‌‌ ‌‌‌ای مثل پول پرسش می ‌‌‌کنند و می ‌‌‌خواهند بدانند چگونه پولدار شوند. این موضوع نشانگر آن است که فرد فقط با کد قلبم آشناست و به موضوعاتی مثل قدرت به شکل عمیق نیندیشیده است.

شاخص ‌‌‌بندی کمک می ‌‌‌کند تا تغییرات قلبم افراد را دریابیم. اما در شاخص ‌‌‌بندی قلبم حتماً لازم است این سه شرط در نظرگرفته شود:

  1. متناسب با زیست ‌‌‌جهان افراد انجام شود. مثلاً اگر فردی مشکل حرکتی دارد، برای افزایش تندرستی باید ورزشی مناسب به او پیشنهاد کرد؛
  2. شاخص‌‌‌‌‌‌بندی باید ساده و قابل فهم باشد. مثلاً همه می ‌‌‌دانند ورزش برای تندرستی مفید است؛
  3. شاخص ‌‌‌هایی که یکدیگر را تشدید می ‌‌‌کنند انتخاب شوند. مثلاً انتخاب ورزش جمعی هم فرد را تندرست می ‌‌‌کند و هم در سطح اجتماعی تأثیر می ‌‌‌گذارد و زمینه‌‌‌‌‌‌ی معاشرت او را حین ورزش با دیگران فراهم می ‌‌‌کند.

بنابراین، نیازمند وضع قوانینی در جهت افزایش قلبم در نهادها هستیم، برای تعیین و سنجش قلبم نیز ابتدا باید آن را شاخص ‌‌‌بندی کنیم. هم ‌‌‌چنین باید متغیر اصلی، یعنی قلبم را با دیگران در میان گذاشت و به شکل پیوسته نوسانات آن را محک زد. اگر قلبم شخصی در سازمان افزایش نمی ‌‌‌یابد و بیرون از آن قلبم بیشتری به دست می ‌‌‌آورد به نفع مجموعه است که آن را ترک کند، زیرا او مانند رابطی سازمان را با سازمان ‌‌‌های دیگر مرتبط می ‌‌‌کند و به پایگاهی بیرون از مجموعه تبدیل می ‌‌‌شود. پس نباید نگران بود از این ‌‌‌که افراد سازمان را ترک کنند، چون این امر باعث افزایش پایگاه در بیرون از نهاد می ‌‌‌شود و قدرت سازمان را افزایش می ‌‌‌دهد. از طرف دیگر چون چنین افرادی سازمان را محل رشد و ارتقای اولیه‌‌‌‌‌‌ی خود می‌‌‌‌‌‌شناسند، وفادارانه خود را به آن متصل می ‌‌‌دانند.

چنین راهبردی برای افزایش قدرت کارمندان پیشنهاد می‌‌‌‌‌‌شود، نه افزایش رضایت ‌‌‌مندی شغلی. رضایت ‌‌‌مندی شغلی مفهومی ‌‌‌ است که نقد زیادی به آن وارد است. ممکن است فردی به دلیل ساعت کاری ‌‌‌ کم و تعطیلی مکرر شرکت رضایت‌‌‌‌‌‌مندی شغلی داشته باشد، اما در این حالت یقیناً بهره ‌‌‌وری شرکت بسیار پایین خواهد بود. اگر هدف اصلی شرکت به جای دیدن قلبم افراد و توجه به آن به رضایت ‌‌‌مندی کارمندان تقلیل پیدا کند، چنین سیاست رفتاری‌‌‌‌‌‌ای باعث کاهش قدرت شرکت و کارکنان می ‌‌‌شود. در صورتی که اگر به جای رضایت ‌‌‌مندی، افزایش قلبم افراد در نظر گرفته شود، خودبه ‌‌‌خود رضایت ‌‌‌مندی نیز حاصل خواهد شد.

ممکن است سازمان برای ایجاد رضایت در کارمندان، پاداشی برای آنان در نظر بگیرد که معمولاً به شکل کد قلبم است، مثل پول، بُن خرید و هزینه‌‌‌‌‌‌ی سفر و …که باعث ایجاد رقابت در بین افراد می ‌‌‌شود. در مواقعی سازمان نادانسته بستری برای رقابت و بازی برنده ـ بازنده ، مهیا می ‌‌‌کند و این یعنی ممکن است افراد برای به دست آوردن آن پاداش دست به هر کاری بزنند. پس خطر بازی برنده ـ بازنده همیشه وجود دارد. از این رو، گروهی از مدیران ترجیح می ‌‌‌دهند دیگران با هم بازی کنند، به جای این ‌‌‌که به بازی با آن‌‌‌‌‌‌ها دست بزنند. به عبارت دیگر بر اساس اندیشه‌‌‌‌‌‌ی«تفرقه بینداز و حکومت کن» عمل می‌‌‌‌‌‌کنند. اما ضروری است چنین شیوه‌‌‌‌‌‌هایی را کنار گذاشت و راهبردهای دیگری را جایگزین کرد که سازمان را نیرومند می ‌‌‌کند. توجه کنید که آدم ‌‌‌ها چون در جایگاهی قرار دارند قدرتمند نیستند، بلکه چون قدرت دارند باید در جایگاهی قرار بگیرند، همین‌‌‌‌‌‌طور باید به ‌‌‌خاطر مدارهایی که می‌‌‌‌‌‌سازند پاداش بگیرند، نه کد قلبم.

تمرین:

قوی ‌‌‌ترین فرد را ، چه در خانه و چه در سازمان، انتخاب و بازی‌‌‌‌‌‌های او را بررسی کنید. ببینید که پیش ‌‌‌فرض او چیست، آیا منابع را پایان ‌‌‌پذیر می ‌‌‌داند، هنگام تبادل قلبم بر کدام متغیر متمرکز است، با چه منابعی سروکار دارد و از همه مهم ‌‌‌تر الگوی بازی او چیست؟

پیش ‌‌‌بینی:

قوی ‌‌‌ترین فرد پیرامون ‌‌‌تان که از قدرت واقعی برخوردار است و نه کد قدرت، یعنی گزینه ‌‌‌های پیش ‌‌‌رویش زیاد و احتمال تحقق آن‌‌‌‌‌‌ها زیاد است، از نظر آماری برنده ـ برنده بازی می ‌‌‌کند.

همان ‌‌‌طور که گفته شد، هر نظریه ‌‌‌ی علمی‌‌‌‌‌‌ای برای محک خوردن باید بتواند پیش ‌‌‌بینی کند، یکی از راه‌‌‌‌‌‌های محک زدن نظریه ‌‌‌ی زروان هم پیش ‌‌‌بینی ‌‌‌های آن است. این پیش ‌‌‌بینی ‌‌‌ها فرصتی برای ارزیابی این دیدگاه و پی بردن به درستی یا نادرستی گزینه‌‌‌‌‌‌های آن است.

یک پیش ‌‌‌فرض اشتباه در نظریه ‌‌‌ی بازی ‌‌‌ها و به ‌‌‌طور کلی نظریه ‌‌‌های این ‌‌‌چنینی ایده ‌‌‌ی ناظر لَخت است. در این موقعیت، فرض می ‌‌‌شود کسی که بازی را تعریف و جایگاه بازیگران را مشخص کرده است، خود هیچ علاقه و جهت ‌‌‌گیری شخصی ‌‌‌ای ندارد و فقط ناظری بیرونی است. اما برخلاف چنین طرز تفکری، مشاهده ‌‌‌گر و کسی که بازی را تعریف می ‌‌‌کند، همیشه سوگیری و منافعی دارد، که البته به ‌‌‌خودیِ خود چیز بدی نیست. اما به ‌‌‌طور کلی باید این پیش ‌‌‌فرض نادرست را که درباره ‌‌‌ی علم نیز وجود دارد و بر طبق آن ناظر لَخت در حال تولید معناست، کنار گذاشت. در حالی که ناظر همواره منافعی دارد و شیوه ‌‌‌ی درست این است که سوگیری خود را بدانید و آن را اعلام کنید تا محک بخورد.

اما در زمان اعلام موضع باید به شکل علمی و دقیق عمل کرد تا مخالفان هم قانع شوند. به ‌‌‌طور کلی زمانی می ‌‌‌توان دیدگاهی قانع‌‌‌‌‌‌کننده را ابراز کرد که شخص موضع خود را بشناسد و این موضع ‌‌‌گیری را با شجاعت اعلام کند. برای مثال من در مباحث تاریخی، از موضع ایرانی ‌‌‌ها درباره ‌‌‌ی جنگ ‌‌‌های ایران و روم می ‌‌‌نویسم و معتقدم ایرانی ‌‌‌ها به ‌‌‌طور کلی اخلاقی ‌‌‌تراز رومیان می ‌‌‌جنگیدند[6]. من این گزاره را در جایگاه یک ایرانی مطرح می ‌‌‌کنم. خوانندگان کتاب‌‌‌‌‌‌های من به کمک داده ‌‌‌ها و منابعی که معرفی کرده‌‌‌‌‌‌ام می ‌‌‌تواننددیدگاه مرا نقد کنند. با این روش حرف من می‌‌‌‌‌‌تواند به کرسی بنشیند.

درباره ‌‌‌ی نظریه ‌‌‌ی بازی‌‌‌‌‌‌ها هم کسی به عنوان داور معتبر است که با وجود نظارت از بیرون، بداند منافع ‌‌‌اش چیست و سوگیری ‌‌‌هایش را مشخص کند. داوری‌ی که در هوا شناور باشد وجود ندارد. در کنش متقابل کسی به عنوان داور انتخاب می ‌‌‌شود که موضع دارد اما داوری ‌‌‌اش منصفانه است، یعنی بر مبنای حقیقت داوری می ‌‌‌کند، که این امر با مفهوم ناظر لَخت متفاوت است.

 

 

  1. . John Nash
  2. 6. A Beautiful Mind
  3. 7. Homo Sapiens
  4. . Primate
  5. . NR.45,5/11/2016
  6. ۱۰. برای آگاهی در این مورد بنگرید به: «تاریخ سیاسی شاهنشاهی اشکانیان»، شورآفرین، ۱۳۹۶. در این کتاب جنگ های ایران و روم به صورت کامل شرح داده شده است.

 

 

ادامه مطلب: گفتار هفتم: قدرت و خودآگاهی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب