گفتار ششم: آرمان

گفتار ششم: آرمان

آرمان نقطه ‌‌‌ای کانونی است که خویشکاری ‌‌‌ها به دور آن حرکت می ‌‌‌کنند. به این دلیل که می ‌‌‌توان خویشکاری را تغییر داد این خطر همیشه وجود دارد که فرد مدام از این شاخه به آن شاخه بپرد. اما در صورت وجود آرمان، این مرکزیت از پراکندگی اعمال و رفتارها پیشگیری خواهد کرد.

بنابراین آرمان رسالتی است که فرد برای خودش و تغییر هستی انتخاب می ‌‌‌کند و به خویشکاری جهت می ‌‌‌دهد. در چنین حالتی، حتی اگر خویشکاری ‌‌‌ تغییر کند آرمان آن را بر روی یک خط نگه می ‌‌‌دارد. به عبارت دیگر اگر در هنگام مرگ از فردی بپرسند در طول زندگی چه کردی پاسخش همان آرمان شخص خواهد بود.

خواست

رویارویی انسان با تنش و تلاش او برای رسیدن به وضعیت مطلوب چالشی همیشگی است. اما وضعیت مطلوبی که غایت حیات است چیست؟ انسان از زندگی چه می ‌‌‌خواهد و در هنگام مرگ، زندگی و زنده بودن ‌‌‌اش را چگونه توجیه می ‌‌‌کند؟

درباره ‌‌‌ی سلطان محمود غزنوی می ‌‌‌گویند: «تمام عمر جنگید، غارت کرد و دنیایی دور خودش انباشت، اما به ناچار رها کرد و رفت». پول ثروت، مدرک و دارایی ‌‌‌هایی از این دست نیکو و خوب است اما برای توجیه تلاش های عمر یک انسان کافی نیست.

اما چه چیزی ممکن است تلاش های انسان در زندگی را ، در لحظه‌‌‌‌‌‌ا ‌‌‌ی که با مرگ رو در رو می‌‌‌‌‌‌شود، توجیه ‌‌‌کند؟ به نظر می ‌‌‌رسد تراکم قلبم، رضایت از زندگیِ زیسته را بیشتر می ‌‌‌کند و هرچه قلبم بیشتری انباشته شود رضایت از زندگی افزون‌‌‌‌‌‌تر خواهد شد. چون غایتِ درونی سیستم قلبم است و اگر بتوان به گونه ‌‌‌ای زندگی کرد که هر لحظه سرشار از معنا، قدرت و شادکامیِ باشد زندگی رضایت ‌‌‌بخش خواهد بود و این خواست همگان است.

شگفت ‌‌‌ این که دعوا و منازعات همه ‌‌‌ی دستگاه ‌‌‌های نظری بر سر مفاهیم و واژه ‌‌‌هایی است که غایت سیستم انسانی را تعریف و تعیین می‌‌‌‌‌‌کنند. مثلاً گروهی فریادِ برابری و گروه دیگر شعارِ آزادی سر می ‌‌‌دهند و همواره بر سرِ رستگاری دنیوی و رستگاری اُخروی جنگ و جدال وجود دارد. با این حال اگر همه‌‌‌‌‌‌ی گفتمان ‌‌‌ها ‌‌‌ی غایت ‌‌‌گرا را از نظر محتوایی تحلیل کنیم، منظور و مقصودشان دستیابی به قلبم است.

همه‌‌‌‌‌‌ی غایت ‌‌‌هایی که دستگاهای نظری پیشنهاد می ‌‌‌کنند، صورت ‌‌‌هایی از قلبم (هر چهار متغیر یا تعدادی از آن) را مراد می ‌‌‌کنند. گفتمان نظری دستگاه ‌‌‌های اخلاقی نیز مبتنی بر قلبم است و انسان به ‌‌‌طور شهودی پویاییِ قلبم را محاسبه می ‌‌‌کند و به این شیوه رفتاری را خوب یا بد تشخیص می ‌‌‌دهد؛ اگر فرد قلبم اطرافیانش را افزایش دهد رفتار پسندیده ‌‌‌ای از او سر زده و فردِ خوبی است، و اگر از قلبم اطرافیانش بکاهد کاری ناپسند انجام داده و انسان بدی است. به عبارت دیگر، آ ‌‌‌ن ‌‌‌که خوشبخت است قلبم بیشتر و آ ‌‌‌ن ‌‌‌که بدبخت است قلبم کمتری دارد. پس، محور طبیعی همه‌‌‌‌‌‌ی گفتمان ‌‌‌ها قلبم است و فقط تفاسیر آن فرق می ‌‌‌کند. با این حال مخاطره هنگامی شکل می ‌‌‌گیرد که قلبم رمزگذاری می ‌‌‌شود.

حال، به وجوه دیگرِ ماجرا توجه کنید. این چهار غایت ممکن است در حالتی واگرا نسبت به یکدیگر قرار داشته باشند، هم ‌‌‌چنین ممکن است در یک جهت قرار بگیرند و مکمل هم باشند. مثلاً کلاس درسی را تصور کنید که در آن، در هنگام تدریس محورِ رفتار استاد معنا است اما از معاشرت با دانشجوها نیز لذت می ‌‌‌برد. از طرف دیگر به دلیل تحرکی که در زمان تدریس دارد، سلامت و بقای او هم بیشتر می ‌‌‌شود و طبیعی است که در جایگاه استاد، قدرتش هم در وضعیتی بیشینه است. با این حال آن چه سبب می ‌‌‌شود یک استاد در کلاس حاضر شود، معنایی است که هنگام تدریس بیشینه می ‌‌‌ ‌‌‌شود. اگر فقط تأکید بر سلامتی باشد راهِ بهتر دویدن است، با سخنرانی کردن قدرت بیشتری به دست خواهد آمد و اگر قصد استاد لذت بردن از معاشرت با دانشجو ‌‌‌ها باشد رفتن به کافه و نوشیدن قهوه در کنار هم لذت بیشتری نصیب‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌شان می ‌‌‌کند. به عبارت دیگر، محور رفتار به این معناست که هنگام انجام عملی یک یا تعدادی از اهداف برجسته ‌‌‌تر و مهم ‌‌‌تر باشند.

با این حال ممکن است در مواقعی رفتاری که برجسته ‌‌‌تر است بقیه ‌‌‌ی متغیرها را نقض ‌‌‌کند. مثلاً اگر شخصی به ‌‌‌خاطر پول چیزی را تدریس ‌‌‌کند که به آن اعتقاد ندارد، در این شرایط معنا را نقص کرده ‌‌‌ است. هم ‌‌‌چنین اگر استادی برای به کرسی نشاندنِ معنایی خشونت بورزد، به دلیل رفتار ناشایست قدرتش کم می ‌‌‌شود؛ یا به دلیل ناراحتی و عذاب وجدانی که گریبان ‌‌‌گیرش شده، رنج می ‌‌‌برد و از لذتش کاسته می ‌‌‌شود. به این ترتیب، همان ‌‌‌طور که گاهی یک غایت از قلبم برجستگی پیدا می ‌‌‌کند گاهی یکی از لایه ‌‌‌ ‌‌‌های قلبم در تقابل با لایه ‌‌‌ی دیگر قرار می ‌‌‌گیرد.

پویایی قلبم ــ چگونگی جریان یافتن قلبم در رفتارها ــ موضوعی جدی است که توجه نکردن به آن منجر به تناقض ‌‌‌های درونی قلبم و ایجاد اختلال ‌‌‌ در لایه ‌‌‌های سلسله ‌‌‌مراتبی وجود می ‌‌‌شود. اگر چه پرداختن به این بحث مجالی دیگر می ‌‌‌طلبد، اما در نمونه ‌‌‌های رفتارهای مطرح شده، پیش ‌‌‌فرض این است که هر چهار غایت در یک امتداد هستند و قلبم در هر چهار لایه ‌‌‌ به شکل همسان افزایش می ‌‌‌یابند. چنانچه در مثال کلاس، فرض شد با این که هدف استاد از تدریس بیشینه کردن معناست اما بیشینه شدن هر چهار غایت ممکن است و هم ‌‌‌چنین با این ‌‌‌که محورِ دویدن بیشینه کردن بقاست اما ممکن است لذت، معنا و قدرت را هم افزایش دهد. یعنی علاوه بر این که فعالیت بدنی پیوسته، به ترشح آندورفین و حس سرخوشی می ‌‌‌انجامد، انضباط فردی در عرصه ‌‌‌های دیگر زندگی نیز تعمیم می ‌‌‌یابد و قدرت فرد را افزون می ‌‌‌سازد.

نکته:

معمولاً فرض می ‌‌‌شود برای رسیدن به یک غایت نیاز است، غایت ‌‌‌های دیگر را قربانی کنیم. چنین پیش ‌‌‌فرض نادرستی نتیجه ‌‌‌ی ناآگاهی از چگونگی ارتباط غایت ‌‌‌های درونی سیستم است و ادامه دادن این روند قطعاً آن قربانی شدن را تشدید می ‌‌‌کند. یعنی نادیده گرفتن برخی غایت ‌‌‌ها نه فقط به افزایش امکان بیشینه کردن دیگری نمی ‌‌‌انجامد، بلکه با ضعیف و ناتوان کردن لایه ‌‌‌های دیگر،سیستم را به شکل کلی دچار مشکل و اختلال می ‌‌‌کند. شاید فرد زمان و اولویتی برای یافتن مسیر آشتی ‌‌‌ دادن چهار متغیر قلبم نداشته باشد و در شرایطی یکی از این متغیرها را بر دیگری ترجیح دهد و با ناسازگاری ‌‌‌شان کنار بیاید، اما درک این نکته مهم است که قدرت، بقا، لذت و معنا در نهایت غایت‌‌‌‌‌‌هایی یکپارچه برای سیستم ‌‌‌های تکاملی هستند و سوگیری ‌‌‌هایی درهم ‌‌‌تنیده دارند، بنابراین همیشه ناسازگاری و واگرایی ‌‌‌شان در سطحی دیگر ترمیم ‌‌‌پذیر است و باید در مسیر ترمیم آن حرکت کرد.

پاسخ به پرسش چرایی زندگی، مهارتی است که همه نیازمند آموختن آن هستند به عبارت دیگر همه باید توانایی پاسخ گفتن به این پرسش را داشته باشند که برای چه زندگی می ‌‌‌کنند و در ضمن بتوانند در لحظه ‌‌‌ی مرگ در یک جمله خویشکاری ‌‌‌شان را بیان کنند. اما اکثر آدم ‌‌‌ها می ‌‌‌میرند بدون این ‌‌‌که پاسخی برای این پرسش ‌‌‌ها داشته باشند. اما چه زمانی زندگی فرد توجیه ‌‌‌ ‌‌‌پذیر می ‌‌‌شود؟ مسلم است که تا لحظه ‌‌‌ی مرگ برای پاسخ به این پرسش زمان نداریم و نامعقول است برای رسیدن به این پاسخ تا آن زمان صبر کنیم، زیرا در نهایت ممکن است به این نتیجه برسیم که زندگی ‌‌‌مان ارزشی نداشته است و فرصتی هم برای تغییر باقی نمانده باشد.

بنابراین هنگام اندیشیدن پرسشِ بنیادی چرایی زیستن، «زمان» و «اکنون» اهمیت بسیاری دارند. زیرا فقط با داوری در اکنون مشخص می ‌‌‌شود کاری که انجام می ‌‌‌گیرد ارزشمند است یا خیر.

بازبینی میل

ماشینی به نام خواست و میل به چهارچوب رفتارها ی افراد و شیوه‌‌‌‌‌‌های انتخاب و تحلیل آن‌‌‌‌‌‌ها نیرو می ‌‌‌دهد و انتخاب ‌‌‌های رفتاری «من» را ممکن می ‌‌‌کند. همان ‌‌‌طور که بیان شد، انتخاب در لایه ‌‌‌ی روانی و به دست من انجام می ‌‌‌شود و در مدل زروان، من دارای اراده ‌‌‌ی آزاد است. البته این انتخاب‌‌‌‌‌‌ها متأثر از عوامل محدودکننده ‌‌‌ی بیرونی است، اما این شرایط متفاوت از جبر است. جبر در شرایطی حاکم می‌‌‌‌‌‌شود که عوامل محدودکننده‌‌‌‌‌‌ی بیرونی فقط یک انتخاب برای فرد باقی بگذارند. مثلاً عوامل بیرونی باعث این محدودیت شده که این متن به زبان فارسی نوشته شود، اما انتخاب کلمات و نحوه ‌‌‌ی استفاده از آن در اختیار نویسنده است. بنابراین بدیهی است که در شرایط اختیار هم محدودیت ‌‌‌هایی وجود دارد. اما محدودکنندگی رفتار، با جبر که یگانه گزینه‌‌‌‌‌‌ی پیشِ روی فرد باشد متفاوت است.

گزینه ‌‌‌های پیش روی انسان، که سیستمی پیچیده است، در وضعیت بیشینه قرار دارد و عوامل محیطی و سیستم‌‌‌‌‌‌های دیگر چون ساده ‌‌‌ترند می ‌‌‌توانند باعث محدودیتش شوند، اما نمی ‌‌‌توانند آن را به شکل کامل کنترل کنند. اصل مهمی در سیستم‌‌‌‌‌‌ها وجود دارد و آن این که یک سیستم در شرایطی می ‌‌‌تواند سیستم دیگری را کنترل کند که از آن پیچیده ‌‌‌تر باشد، و به این دلیل که همه‌‌‌‌‌‌ی سیستم ‌‌‌ها از انسان ساده ‌‌‌ترند، انسان به هیچ وجه کنترل‌‌‌‌‌‌پذیر نیست. حال پرسش این است که انسان بر چه مبنایی انتخاب می ‌‌‌کند؟ در دیدگاه زروان فرض بر این است که غایت انتخاب، بیشینه کردن قلبم است، اما چرا همه ‌‌‌ی انتخاب ‌‌‌ها قلبم را بیشینه نمی ‌‌‌کند و این اشتباه مرتب تکرار می ‌‌‌شود. قرار گرفتن در این تله را خود فرد انتخاب می ‌‌‌کند و در سرنوشت او نوشته نشده است، یعنی انسان دست به انتخابی می ‌‌‌زند که قلبم را کاهش می ‌‌‌دهد! یکی از روش ‌‌‌های پاسخ ‌‌‌گویی به این پرسش نگاه کردن به لایه ‌‌‌ی اجتماعی و همان عوامل محدودکننده است اما شیوه ‌‌‌ی بهتر نگریستن به من ‌‌‌هاست و این ‌‌‌که چگونه دست به انتخاب می ‌‌‌ ‌‌‌زنند.

اما من با تکیه بر چه سازوکاری دست به انتخاب می ‌‌‌زند؟ همان ‌‌‌طور که شرح داده شد، مغز انسان به دو شیوه ‌‌‌ی عاطفی هیجانی و عقلانی اطلاعات را پردازش می ‌‌‌کند و به کمک آن دست به انتخاب می ‌‌‌زند. از این رو، در دستگاه انتخاب ‌‌‌گر دو ماشین انتخاب وجود دارد: میل که پردازش عاطفی و هیجانی و خواست که پردازش عقلانی و منطقی را در اختیار دارد ، اما این دو گزینه با هم رخ می ‌‌‌دهند.

ایده ‌‌‌ی اسطوره ‌‌‌ای که از آرای افلاطون الهام گرفته این دو را در تضاد با هم می‌‌‌‌‌‌داند. بر مبنای این اسطوره، انسان بر روی گردونه ‌‌‌ای نشسته که یک اسب رام (عقل) و یک اسب سرکش ( احساسات و هیجانات) آن را می‌‌‌‌‌‌رانند و انسانی که معادل نفس یا روح (پسوخِه: ) است باید به یکی از آن‌‌‌‌‌‌ها لگام بزند و به دیگری میدان ‌‌‌دهد. این تصور بعدها به کلیسای کاتولیک راه یافت و مبنای انسان ‌‌‌شناسی قرون وسطا و بعد از آن نظریه ‌‌‌های مدرن درباره انسان قرار گرفت.

خواست و میل به تنهایی اهمیتی ندارند، بلکه سبب حرکت سیستم کنش‌‌‌‌‌‌گر می ‌‌‌شوند، یعنی فرد ابتدا جهان را شناخته و بعد انتخاب می ‌‌‌کند و آن ‌‌‌گاه دست به رفتاری می ‌‌‌زند که آمیخته با میل یا همراه با خواست است.

البته در مواقعی انسان تغییراتی در خواست و میل ایجاد می ‌‌‌کند، یعنی به خاطر بیشینه شدنِ یکی از دیگری می ‌‌‌کاهد یا برعکس، و این تعویق قلبمی که خواست-میل را کنترل می ‌‌‌کند، انضباط است. مفهوم انضباط (discipline) را به آن معنایی که امروز به کار می ‌‌‌رود اولین بار میشل فوکو مطرح کرد، اما در مدل زروان انضباط یعنی به تعویق انداختن قلبم برای دستیابی به قلبم بیشتر. مثلاً اگر دانش ‌‌‌آموزی به جای تفریح با دوستانش، در خانه درس بخواند و در نهایت به دانشگاه برود،قلبم بیشتری به دست می ‌‌‌آورد. گاهی تعویق لذت در یک لایه است، برای مثال کودکی یک شکلات را نمی ‌‌‌خورد تا چند دقیقه بعد دو شکلات به دست بیاورد، در شرایطی هم تعویق در لایه‌‌‌‌‌‌های متفاوت اتفاق می ‌‌‌افتد، یعنی فرد لذت نمی ‌‌‌برد تا در آینده به معنایی برسد. اما روی هم رفته تعویق لذت برای بیشینه کردن قلبم است و در محور زمان اتفاق می ‌‌‌افتد.

انضباط یا به تعویق انداختن قلبم به سودای قلبم بیشتر در آینده، ممکن است ادامه یابد، یعنی دانش ‌‌‌آموز دبیرستانی با تعویق لذت در دانشگاه پذیرفته ‌‌‌شود و بعد دوباره لذتش را به تعویق می ‌‌‌اندازد تا در مقطع بالاتری ادامه تحصیل دهد. در مواقعی هم ممکن است انضباط از بیرون تحمیل شود، مثلاً سربازی به اجبار ورزش ‌‌‌کند، در این شرایط لذتش به تعویق می ‌‌‌افتد اما سلامتی ‌‌‌اش افزایش می ‌‌‌یابد.

به ‌‌‌طور کلی انضباط سرکوب میل به ‌‌‌وسیله ‌‌‌ی خواست در نظر گرفته می ‌‌‌شود. یعنی به نظر می ‌‌‌رسد انضباط از خواست بیرون آمده و میل را محدود می ‌‌‌کند، اما انضباط لزوماً از خواست برنمی‌‌‌‌‌‌خیزد و ممکن است دلیل آن میل باشد. مثلاً ممکن است فردی برای لذتِ دیدن طلوع خورشید لذت خواب را به تعویق بیاندازد. نکته‌‌‌‌‌‌ی جالب این است که حتی خواندن کتاب هم نیاز به انضباط دارد، زیرا انسان که موجودی خشکی ‌‌‌زیست است برای این خلق نشده که مدتی در جایی بنشیند و به خطوط سیاهی بر سطح سفیدی نگاه کند. در چنین شرایطی تعویق قلبم رخ می ‌‌‌دهد اما انسان با میل دست به این کار می ‌‌‌زند. به ‌‌‌طور کلی بهترین و موفق ‌‌‌ترین نوع تعویق لذت آن است که با میل همراه باشد. پس این ایده اشتباه است که برای انضباط باید از میل گذشت و به خواست توجه کرد زیرا در این شرایط فقط انضباط بیرونی در نظر گرفته شده است. بسیاری از افراد از جمله فوکو چنین دیدگاهی دارند، و دلیل این امر اعتقاد نداشتن آن‌‌‌‌‌‌ها به من خودمختار است و میل را ساخته ‌‌‌ی اجتماع می ‌‌‌دانند. از دید فوکو انضباط از بیرون اعمال می ‌‌‌شود و همواره میل را سرکوب می ‌‌‌کند. اما تأکید مدل زروان بر انتخاب ‌‌‌هایی است که «من» آن را به انجام می ‌‌‌رساند و «من» هنگام محاسبه برای انتخاب، خواست و میل را در کنار هم دارد و این دو همواره با هم‌‌‌‌‌‌اند.

به این ترتیب، چون خواست و میل از جنس قلبم است، به ‌‌‌تعویق درآوردن آن‌‌‌‌‌‌ها شیوه ‌‌‌ای برای بیشینه کردن قلبم است. اما چگونه می ‌‌‌توان مطمئن شد با این کار افزایش قلبم رخ می ‌‌‌دهدیا به عبارت دیگر خواست و میل به کجا منتهی می ‌‌‌شوند؟

آن‌‌‌‌‌‌چه در بیشتر مواقع، مانع مطرح کردن این پرسش از خود می ‌‌‌شود، ترس از پاسخ آن است که ممکن است من را در این میان نادیده بگیرد. یعنی رسیدن به این پاسخ همواره ترسناک است که خواست و میل نمی ‌‌‌تواند به «من» مربوط باشد. چیزی که فوکو به آن معتقد است و خواست و میل را برساخته ‌‌‌ ‌‌‌ی اجتماع می ‌‌‌داند.

اما برخلاف چنین ایده‌‌‌‌‌‌ای«من» خواست و میل دارد، اگر چه نهاد نیز بر آن تأثیر می ‌‌‌گذارد. نهاد که سیستم تکاملی اجتماعی است، قدرت، رفتار و متغیرهای بسیار دیگری دارد، اما خودآگاه نیست و پردازش عاطفی و هم ‌‌‌چنین میل و خواست ندارد. این ‌‌‌ها به لایه ‌‌‌ی روان ‌‌‌شناسی مربوط‌‌‌‌‌‌اند و اگر تصور می‌‌‌‌‌‌کند خواست و میل فردی به خودش مربوط نیست، خودش اجازه‌‌‌‌‌‌ی آن را داده و انتخابش کرده است. بنابراین، می ‌‌‌توان درباره ‌‌‌ی خواست و میل حقیقی هر کس داوری کرد. از طرف دیگر نگاه کردن به خود سبب اغتشاش و چالش ‌‌‌های فکری می ‌‌‌شود که باید با آن روبرو شد.

نکته

پردازش عقلانی و هیجانی مختص انسان نیست و جانورانی که مغز بزرگ دارند از این دو دستگاه پردازش برخوردارند. هم ‌‌‌چنین این سازوکار مربوط به زبان و خودآگاهی هم نیست. برای مثال گربه و سنجاب مغزشان کوچک است اما خودآگاهند و در هنگام رفتار، نتیجه‌‌‌‌‌‌ی آن را محاسبه می ‌‌‌کنند. حتی ملخ هنگام پریدن چند بار تکان می ‌‌‌خورد تا با تغییر زاویه ‌‌‌ دیدش، نقطه‌‌‌‌‌‌ی فرود را محاسبه ‌‌‌ی کند. همین حشرات هنگام جفت ‌‌‌گیری به خاطر غلیان هورمونی، پردازش عصبی ‌‌‌شان تغییر می ‌‌‌کند و پنجره ‌‌‌ی توجهشان باریک می ‌‌‌شود و به همین دلیل در این هنگام راحت ‌‌‌ ‌‌‌تر شکار می ‌‌‌شوند، زیرا پردازش بخش هیجانی در این شرایط بر بخش عقلانی غلبه می ‌‌‌کند.

خواست و میل به شکل جالبی شبیه به هم هستند و این دلیل محکمی است که نشان می ‌‌‌دهد، اجتماع تأثیر زیادی بر خواست و میل افراد نمی ‌‌‌گذارد وگرنه باید اختلاف این دو بیشتر می ‌‌‌بود. حتی در هنگام مطالعه ‌‌‌ی متون باستانی در تمدن ‌‌‌های مختلف به راحتی می‌توان میل و خواست افراد را تشخیص داد. پس خواست و میل هسته ‌‌‌ای مشترک در همه‌‌‌‌‌‌ی انسان ‌‌‌ها دارد، زیرا قرار است قلبم همه را بیشینه کند. هم‌‌‌‌‌‌چنین راهبردهای افراد در این مسیر هم شبیه است، به همین دلیل می ‌‌‌توانند هماهنگ شوند، در هم گره بخورند و بدون تعارض همدیگر را تشدید کنند. بنابراین، بهترین شیوه ‌‌‌ی افزایشِ قلبم «من»، بیشینه کردن قلبم دیگران است. به عبارت دیگر درآمیخته شدن میل من و دیگری و هم ‌‌‌گرا شدن خواست من و دیگری که همان مهر است منجر به تشدید قلبم همگان می ‌‌‌شود. البته این افزایش متقارن و به یک اندازه ‌‌‌ی نخواهد بود.

اراده ‌‌‌ی آزاد، انتخاب کردن در اکنون یا همان کنش ورزیدن به سودای بیشینه کردن قلبم است، و کنشی که خواست و میل را با هم دارد احتمال موفقیت یا افزایش قلبم آن بیشتر است. ویژگی کنش این است که به کنش ‌‌‌های دیگر متصل می ‌‌‌شود و سیستم را تشکیل می ‌‌‌دهد. گاهی خواست و میل مانند نقطه ‌‌‌های پراکنده اند و فرد در پی رسیدن به این نقاط جداافتاده دست به عمل می ‌‌‌زند، اما اگر خواست و میل با هم همراه شوند این نقاط به هم متصل شده و خطی ترسیم می ‌‌‌شود که به کلیت رفتار فرد جهت می ‌‌‌دهد و عمل را به کنش تبدیل می ‌‌‌کند. در هر دو حالت سودای فرد بیشینه کردن قلبم است، اما گاهی هدف مانند بسته‌‌‌‌‌‌هایی جدا از هم است که از بیرون به ‌‌‌صورت خواست یا میل به او تحمیل می ‌‌‌شود و به هم ارتباطی ندارد، اما در شرایط دیگر این اهداف به ‌‌‌وسیله ‌‌‌ی خواست و میلی که از «من» برمی ‌‌‌خیزد به هم متصل شده و به ساختار تبدیل می ‌‌‌شوند. اما هم‌‌‌‌‌‌چنان ممکن است با این سوال ترسناک مواجه باشدکه آیا این خواست و میل ‌‌‌ به «من» تعلق دارد، به ‌‌‌ویژه اگر به خواست یا میل نهاد و دیگران شبیه باشد، چگونه باید فهمید این ‌‌‌ها درون ‌‌‌زاد هستند؟

شاخص ‌‌‌هایی برای تشخیصِ درون ‌‌‌زادی خواست و میل

با کمک سه شاخص می ‌‌‌توان از درون ‌‌‌زاد بودن خواست و میل اطمینان حاصل کرد:

  1. افزایش قلبم: بهترین شاخص برای اطمینان یافتن از درون ‌‌‌زاد بودن خواست و میل قلبم است، زیرا اگر انتخاب را «من» در جایگاه سیستم انجام دهد، احتمالاً درست انتخاب می ‌‌‌کند و اگر سیستم دست به انتخاب درستی بزند حتماً قلبم افزایش می ‌‌‌یابد، پس بهترین شیوه تشخیص درستی رفتار این است که بیشینه شدن قلبم را محک زد. البته در مواقعی خواست و میل کد قلبم را به گونه ‌‌‌ای نشان می ‌‌‌دهند که «من» به خطا می ‌‌‌افتد و گمان می ‌‌‌کند قلبم‌‌‌‌‌‌اش در حال بیشینه شدن است. پس همواره باید با دقت به خودِ قلبم نگریست و کد قلبم را از آن تفکیک کرد.
  2. سازگاری: اگر ماشین انتخاب درست کار کند، میل و خواست به هم گره می ‌‌‌خورند، چون من یکپارچه است و تعارض درونی ندارد. البته این ماشین لزوماً همیشه درست انتخاب نمی ‌‌‌کند، بلکه تعداد انتخاب ‌‌‌های درست بیشتر است. گاهی ممکن است من متقاعد شود که از بیرون خواست و میل به آن تحمیل شده و این دو با هم در تضادند. اگر به نظر می ‌‌‌رسد خواست من با خواست اجتماع در تضاد است فریبی وجود دارد زیرا خواستِ هر دو بیشینه کردن قلبم است.
  3. رها کردن: اگر خواست و میل مربوط به «من» باشد، فرد می ‌‌‌تواند آن تغییر داده و رها کند، پس چنان‌‌‌‌‌‌چه فردی نمی ‌‌‌تواند از خواست و میل ‌‌‌اش بگذرد و با سرسختی بر آن پافشاری می ‌‌‌کند، آن خواست و میل را جامعه به او تحمیل کرده است. اگر فرد به چیزی میل داشت و یا چیزی را خواست ولی با میل یا خواست بزرگتری مواجه شد آن را کنار می ‌‌‌گذارد، اما اگر خواست و میل را از بیرون به او تحمیل کرده باشند، توانایی رها کردنش را ندارد.

آرمان و هدف مانند خواست به زبان متصل ‌‌‌اند، زیرا خواست در لایه ‌‌‌ی اجتماعی توافق ایجاد می ‌‌‌کند و بیان ‌‌‌پذیر است بر خلاف میل که به راحتی بیان نمی ‌‌‌شود و فقط به خود فرد اختصاص دارد. پس هر رفتاری از یک لایه ‌‌‌ی عام (خواست) و یک لایه‌‌‌‌‌‌ی خاص (میل) تشکیل می ‌‌‌شود. در این روند میل ‌‌‌ها به هم متصل شده و سبب اتصال رفتارهای یک فرد می ‌‌‌شوند. به همین دلیل نباید آرمان جدا از میل تعریف شود چون نحیف و گسسته و شعارگونه می ‌‌‌شود. این کار نیاز به تمرین زیادی دارد چون معمولاً یاد گرفته ‌‌‌ایم میل و خواست را جدا از هم در نظر بگیریم.

میل و خواست هر دو در اکنون حضور دارند، اما اختلال دیگری وجود دارد که سبب می ‌‌‌شود این دو در تعارض با هم به نظر برسند. این اختلال به ارتباط میل به اکنون و ارتباط خواست به آینده مربوط است و از طرف دیگر فرض می ‌‌‌شود، چون خواست از گذشته اندرز می ‌‌‌گیرد و به آینده ارجاع می ‌‌‌دهد، پس با تعویق قلبم و انضباط مرتبط است. اما این ‌‌‌گونه نیست و ممکن است میل هم آینده ‌‌‌مدار باشد و هم ‌‌‌چنین تعویق میل هم صورت می ‌‌‌گیرد. این ‌‌‌ها دو شیوه ‌‌‌ی سیستم انتخاب ‌‌‌گرند و در اکنون رخ می‌‌‌‌‌‌دهند.

زمانمندیِ خواست

خواست به سرعت بر روی محور زمان می ‌‌‌نشیند، یعنی من خواستی دارد که در آینده آن را به دست خواهد آورد. در سرمشق زروان باید به سرعت تشخیص داد که خواست در کجای محور زمان قرار می ‌‌‌گیرد. تعیین خواست ‌‌‌ها به ‌‌‌وسیله ‌‌‌ی متغیر زمان آنها را به چهار دسته تقسیم می ‌‌‌کند:

  • نقشه: چشم ‌‌‌اندازی کوتاه ‌‌‌مدت، از چند روز تا چند ماه، است.
  • برنامه: چشم ‌‌‌اندازی میان ‌‌‌مدت، از چند ماه تا چند سال است.
  • هدف: چشم ‌‌‌انداز طولانی است که از چند ده سال شروع می‌‌‌‌‌‌شود و شاید از عمر او هم فراتر برود.
  • آرمان: تفاوت آرمان با بقیه آن است که زمان ‌‌‌مند و دقیق نیست. آرمان بیشتر به قطب ‌‌‌نمایی می ‌‌‌ماند که سمت و سو را تعیین می ‌‌‌کند و رسیدن به آن ممکن نیست، چون نقطه ‌‌‌ای خاص نیست، بلکه جهت و مسیری است که باید در راستایش حرکت کرد.

هر چه در محور زمان پیش ‌‌‌ بروید خواست مبهم ‌‌‌تر، کلان ‌‌‌تر و کم ‌‌‌شمارتر می ‌‌‌شود. به ‌‌‌سخن دیگر، هرچه افق دوردست ‌‌‌تر باشد، خواست‌‌‌‌‌‌های بزرگ‌‌‌‌‌‌تر و کم‌‌‌‌‌‌تری وجود خواهد داشت و هر چه فاصله نزدیک ‌‌‌تر شود، دامنه ‌‌‌ی خواست کوچک‌‌‌‌‌‌تر و دقیق ‌‌‌تر می ‌‌‌شود تا در نهایت به چیزهای کوچک روزمره مثل غذا خوردن، ورزش کردن، درس خواندن و… می ‌‌‌رسد.

بنابراین جدای از این ‌‌‌که فرد چه می ‌‌‌خواهد، باید تعیین کند آن چیز را برای کی ‌‌‌ می ‌‌‌خواهد. پرسیدن این سوال از خود سبب می ‌‌‌شود به تعدادی نقشه و برنامه و هدف دست یابیم.

نارسایی ‌‌‌های خواست

انطباق نیافتن بر زمان: ممکن است خواست منطبق بر محور زمان نباشد، مثلاً فرد قصد دارد در کوتاه ‌‌‌مدت به هدفی برسد یا نقشه ‌‌‌ای برای آینده ‌‌‌ی دور ترسیم کرده است یا خواست کوچکی برای آینده ‌‌‌ای دور دارد. مثلاً می ‌‌‌خواهد کتابی را یک روزی در آینده بخواند. این یک اختلال است، زیرا باید تصمیم بگیردکه آن کتاب را به ‌‌‌زودی بخواند یا نخواند. اولین گام برای حل این اختلال فهمیدن این است که خواست متعلق به چه زمانی است. البته برنامه ‌‌‌ریزی و تعیین زمان برای میل به این راحتی نیست چون بر اکنون مستقر است و رمزگذاری زمانی نمی ‌‌‌شود.

انسجام نداشتن: تصور کنید هدف فردی نویسندگی است، برنامه ‌‌‌هایش پول ‌‌‌دار شدن، مسافرت و رسیدن به ریاست و نقشه ‌‌‌هایش دیدن فیلم و ملاقات با دوستان. این ‌‌‌ گزینه‌‌‌‌‌‌ها ربطی به هم ندارند و به همین دلیل با گذشت زمان افق خواست‌‌‌‌‌‌های فرد تغییری نمی ‌‌‌کند و همواره دور خواهد ماند. در این صورت برنامه ‌‌‌ها واگرا است و برآورده نمی ‌‌‌شود و نقشه ‌‌‌ها حتی اگر برآورده شود به بقیه‌‌‌‌‌‌ی اهداف فرد ربطی ندارد.

این اختلال ‌‌‌ها نه فقط باعث می ‌‌‌شود خواست برآورده نشود، بلکه پیوند خواست و میل را از هم می‌‌‌‌‌‌گسلد. اما راه‌‌‌‌‌‌حل رفع این مشکل چیست؟

ساختار خواست تقریباً شبیه هرم است و کف آن که به اکنون متصل است، حجیم ‌‌‌تر است و از خواست ‌‌‌های خرد و ریز فراوانی تشکیل شده است. اگر محور زمان را از قاعده ‌‌‌ تا رأس آن ترسیم کنیم، هرچه زمان دورتر می ‌‌‌شود، دامنه ‌‌‌ی خواست ‌‌‌ها بزرگتر و تعدادشان کمتر می ‌‌‌شودتا آن که به نوک هرم برسیم که آرمان در آن‌‌‌‌‌‌جا قرار می‌‌‌‌‌‌گیرد. از آن جا که هرم همیشه بر روی قاعده ‌‌‌ی خود می ‌‌‌ایستد، خواست نیز همواره در اکنون مستقر شده است، اما شکل و ساختار خود را بر اساس محور زمانی تعیین می ‌‌‌کند که بر دوش ‌‌‌اش ایستاده و تا آرمان پیشروی می ‌‌‌کند.

امروزه آرمانخواهی امری نکوهیده تلقی می ‌‌‌شود، چون در عصری زندگی می ‌‌‌کنیم که شعارزدگی آرمان به شکل فراوانی دیده می‌‌‌‌‌‌شود و به همین دلیل شاید سرزنش کردن آرمان ‌‌‌خواهی توجیه ‌‌‌ ‌‌‌پذیر باشد، اما وجود آرمان ضرورت است، زیرا خواست ‌‌‌ها باید به چیزی منتهی شوند و برای رسیدن به آن‌‌‌‌‌‌ها باید افقی را در نظر گرفت آرمان افقی است که خواست در آن تحقق پیدا می ‌‌‌کند.

البته با این ‌‌‌که آرمان یک نقطه است اما در محور زمان خطی نمی ‌‌‌گنجد، به عبارت دیگرمربوط به اکنون نیست و در زمان خطی جای نمی‌‌‌‌‌‌گیرد، اما محور زمان را سازماندهی می ‌‌‌کند. یعنی آرمان هم ابتدا و هم انتهای محور زمان است.

چند نکته درباره ‌‌‌ی آرمان

  • آرمان مبهم، کلی و بزرگ است و خواست‌‌‌‌‌‌های کوچکتر،هدف یا برنامه یا نقشه‌‌‌‌‌‌اند.
  • آرمان دست ‌‌‌ ‌‌‌یافتنی نیست، زیرا افقی است که به خواست ‌‌‌ها جهت می ‌‌‌دهد و فرد هیچ ‌‌‌گاه به افق مورد نظرش نمی‌‌‌‌‌‌رسد، مانند کوهنوردی که از هر کوهی بالا می ‌‌‌رود کوه دیگری را پیش رویش می ‌‌‌بیند. برای این که کوهنوردی به رفتاری هدفمند تبدیل شود، قله ‌‌‌ای برای فتح انتخاب می ‌‌‌شود، اما در واقع کوهنوردی به مسیری که در کوه طی می‌‌‌‌‌‌کنیم گفته می‌‌‌‌‌‌شود، نه رسیدن به نقطه‌‌‌ای مشخص‌‌‌.نقطه‌‌‌ی مشخص دست‌‌‌‌‌‌یافتنی و تعریف شده، همان هدفی است که ممکن است بلندمدت هم باشد، اما آرمان جهت و مسیر بسیار بزرگی است که با وجود دست ‌‌‌یافتنی نبودن، اهداف را در امتداد خودش منظم و آن‌‌‌‌‌‌ها را دست ‌‌‌یافتنی می ‌‌‌کند. هدف هر چه قدر هم بزرگ باشد به خودی خود و بدون آرمان دست ‌‌‌یافتنی نیست چون بدون آرمان اهداف به برنامه و نقشه متصل نمی ‌‌‌شود. اگر آرمان وجود نداشته باشد، فرد فقط ممکن است مقداری خواست در ذهنش داشته باشد و رفتارهایی انجام می ‌‌‌دهد که به آن‌‌‌‌‌‌ها مرتبط نیست و به همین دلیل تأثیری بر افزایش قلبم نمی ‌‌‌گذارد اگر قلبم بیشینه نمی ‌‌‌شود فرد نخواسته آن را بیشینه کند چون کس دیگری نمی ‌‌‌تواند چنین خواستی را به ما ببخشد. وقتی معنای فرد در زندگی بیشتر نمی ‌‌‌شود، یعنی چنین خواستی نداشته و هیچ ‌‌‌کس دیگر هم نمی‌‌‌‌‌‌تواند معنایی برای او بیافریند یا به او آرمانی بخشد. به این ترتیب آرمان مهمترین داشته‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌ی یک فرد است و بزرگی یک فرد به بزرگی آرمانش بستگی دارد و به همان اندازه هم لذت می ‌‌‌برد، معنی پیدا می ‌‌‌کند یا تندرست و سالم باقی می‌‌‌‌‌‌ماند.
  • آرمان همواره یکی است اما ممکن است اهداف زیادی پیرامون آن جمع شود.
  • می‌‌‌‌‌‌توان آرمان بزرگ را به چند شاخه تقسیم کرد، اما همواره یک نقطه را هدف گرفت. برای مثال اسطوره ‌‌‌ی آرش، وضعیت انسان آرمانی را به درستی تصویر می ‌‌‌کند. او یک نقطه را هدف گرفت و همان یک نقطه را زد و همه‌‌‌‌‌‌ی عمرش در جهت به انجام رساندن همین آرمان سپری شد. پس اگر فردی یک نقطه را هدف بگیرد و همه‌‌‌‌‌‌ی عمرش در جهت رسیدن به آن حرکت کند فردی آرمانگراست.
  • آرمان اسمارت ‌‌‌پذیر (SMART) نیست، اما جهتش معلوم است و می‌‌‌‌‌‌توان آن را در یک جمله، کلمه یا خط بازگو کرد. مثلاً ممکن است آرمان فردی خرد، آزادی یا رفع فقر باشد. مشخص است که دستیابی کامل به هیچ ‌‌‌کدام از این آرمان ‌‌‌ها امکان ‌‌‌پذیر نیست، اما داشتن آرمان به زندگی معنا می ‌‌‌دهد.

تفاوت آرمان و ایدئولوژی

ممکن است در مواقعی ایدئولوژی مانند آرمان عمل کند و به همه‌‌‌‌‌‌ی خواست‌‌‌‌‌‌ها و اهداف فرد جهت ‌‌‌دهد، اما تفاوت آرمان و ایدئولوژی در این است که ایدئولوژی را جامعه به فرد می ‌‌‌دهد اما آرمان را خود او تعیین می ‌‌‌کند.

تفاوت آرمان و آرزو

آرزو از جنس خیال ‌‌‌پردازی است، اگرچه ممکن است زمینه ‌‌‌ای برای آرمان باشد. آرمان به ماشین خواست و میل وصل است و می‌‌‌‌‌‌توان بر مبنای آن برنامه ریخت و رفتار کرد، اما آرزو اغلب خیالپردازی ‌‌‌ایست که به رفتار مشخصی منتهی نمی ‌‌‌شود.

تمرین

۱) هرم خواست‌‌‌‌‌‌تان را ترسیم و روش خودتان در بیشینه کردن قلبم را مشخص کنید. به عبارت دیگر آرمانی را که ویژه ‌‌‌ی خودتان است پیدا کنید.

۲) نقشه ‌‌‌ها و برنامه‌‌‌‌‌‌ها و اهداف ‌‌‌تان را فهرست کنید و هم ‌‌‌گرا یا واگرا بودن آن را ارزیابی کنید. هر چند وقت یک بار، آن‌‌‌‌‌‌ها را دوباره بررسی کنید.

احتمالاً در ابتدا مشاهده خواهید کرد که نقشه ‌‌‌ها و برنامه‌‌‌‌‌‌ها و اهداف ‌‌‌تان واگرا هستند، اما وقتی در جهت آرمان حرکت کنید، کم‌‌‌‌‌‌کم بازآرایی شده و به هم متصل می ‌‌‌شوند، یعنی هرم خواست با بررسی و ویرایش پیوسته، شکل می‌‌‌‌‌‌گیرد، زیرا هنگام ویرایش خواست ‌‌‌هایی که جامعه تحمیل کرده است حذف می ‌‌‌شوند. در این شرایط میل ‌‌‌ها و خواست ‌‌‌های غیر واقعی مشخص و کنار گذاشته می ‌‌‌شود و خواست و میلِ حقیقی جایگزین آن می ‌‌‌گردد. خواست و میل بدون هرم خواست آشفته و نامنظم‌‌‌‌‌‌اند اما با هرم خواست منظم شده و یکدیگر را تشدید می ‌‌‌کنند.

معنا در هرمِ خواست

یکی از اصلی‌‌‌‌‌‌ترین خواست و میل‌‌‌‌‌‌های هر فردی معناست. نکته‌‌‌‌‌‌ی جالب این است که متصل شدن رفتارها در هرم خواست معنا تولید می ‌‌‌کند و هنگامی که این اتفاق رخ می ‌‌‌دهد، کیفیت قدرت، لذت و بقا متفاوت خواهد شد زیرا در این حالت معنا هم به آن اضافه می‌‌‌‌‌‌شود. معنا خودبه ‌‌‌خود ایجاد نمی ‌‌‌شود و میزان مطالعه، تحصیل، معاشرت و … تأثیر چندانی بر آن ندارد. تا هنگامی که درون خود فرد معنا، که همان آرمان است، وجود نداشته باشد زندگی او بدون معنا خواهد بود.

بنابراین هرم خواست منحصر به فرد است و باید پیوسته ویرایش شود. از طرفی نباید نگران تغییر آرمان بود زیرا این تغییر معمولاً در امتداد همان مسیر قبلی رخ می‌‌‌‌‌‌دهد و آرمان همواره عمیق ‌‌‌تر و پخته ‌‌‌تر می ‌‌‌شود. البته در ابتدا ممکن است تغییرات جدی ‌‌‌تر باشند و گاهی حتی آرمان فرو بریزد، اما این روند ادامه نخواهد یافت و خیلی زود آرمان در مکان مناسبی مستحکم خواهد شد. پس نباید از نقد آرمان هراسید چون هر چقدر بیشتر نقد شود، امکان فرو ریختن‌ش کاهش یافته و مستحکم‌‌‌‌‌‌تر می ‌‌‌شود.

سه پیشنهاد درباره ‌‌‌ی هرم خواست

۱) هر از چندی هرم خواست را مرور کنید و ببینید اهداف و برنامه ‌‌‌ها و نقشه ‌‌‌های ‌‌‌تان چقدر با میل و خواست ‌‌‌تان سازگارند. در بخش ‌‌‌هایی احتمالاً این سازگاری وجود ندارد و آن‌‌‌‌‌‌چه می‌‌‌‌‌‌خواهیم به اجبارِ نهادی یا هم‌‌‌‌‌‌چون وسیله و مقدمه ‌‌‌ای انتخاب شده اند، اما اگر بررسی هرم خواست را ادامه دهیم کم کم راه ‌‌‌هایی پیدا می ‌‌‌کنیم که بیشتر و بیشتر با میل ـ خواست ‌‌‌مان گره بخورد.

۲) ببینید اجزای هرم خواست به هم چفت می ‌‌‌شوند و لایه ‌‌‌های بالایی را با هم متحد می ‌‌‌کنند یا خیر؟ یعنی پیوسته آن را محک بزنید و ببینید که زنجیره ‌‌‌هایی واگرا و پراکنده می ‌‌‌سازند یا به یک حجم توپُر و محکم بدل می ‌‌‌شوند؟

۳) به آرمان ‌‌‌تان نگاه کنید و ببینید چه‌‌‌‌‌‌قدر واقعی است یا چه‌‌‌‌‌‌قدر به خودتان تعلق دارد؟ آیا نیاز به ویرایش دارد یا خیر و در نهایت به این توجه کنید که مبادا آن بالا جای آرمان خالی باشد!

بعد از مشخص کردن آرمان و طراحی هرم خواست باید آن را اعلام کرد. اگر هر کدام از بخش ‌‌‌های آرمان یا هرم خواست (نقشه، برنامه و هدف) به کسی مربوط بود باید آن را با او در میان بگذارید برای مثال اگر نقشه‌‌‌‌‌‌ی شما این است که دوستان قدیمی را ببینید، این را با آن‌‌‌‌‌‌ها در میان بگذارید. این رفتار در ابتدا از میل برخواسته، اما بعد از ملاقات با آن‌‌‌‌‌‌ها کم کم در شبکه‌‌‌‌‌‌ای از روابط معنا تولید می ‌‌‌کند و هرم خواست به آرمانِ بیشینه کردن قلبم متصل می ‌‌‌شود، زیرا روش بیشینه کردن آن مهر است و وقتی ملاقات دوستان به آن متصل شود تشدیدش می ‌‌‌کند، امری که شاید از قبل
پیش ‌‌‌بینی‌‌‌‌‌‌پذیر نباشد.

به همین دلیل دیگران برای یاری رساندن به هم با هم همراه می‌‌‌‌‌‌شوند. از آن‌‌‌‌‌‌جا که افراد تصور می ‌‌‌کنند آرمان ‌‌‌شان محقق نمی ‌‌‌شود معمولاً آن را اعلام نمی‌کنند و در امتداد آن حرکت نمی ‌‌‌کنند در صورتی که اگر تحقق آن را جدی بگیرند در مسیرش حرکت کرده و موفق می ‌‌‌شوند.

با توجه به این توضیحات، درباره‌‌‌‌‌‌ی آرمان باید این اقدامات را در پیش گرفت: آرمان تعریف کنید، هرم خواست ترسیم کنید، هرم خواست را پیوسته محک بزنید و ویرایش کنید، هرم خواست را به دیگران اعلام کنید.

نکته

فردی که آرمان دارد حتماً صاحب خویشکاری است، یعنی در حال به انجام رساندن کاری در هستی است. ویژگی «من» داشتن خویشکاری است و اگر من‌ی خویشکاری نداشته باشد من نیست، یعنی وزنه‌‌‌‌‌‌ای که من را به من تبدیل می ‌‌‌کند به خویشکاری آن مربوط است. اتفاق خطرناکی که ممکن است برای هر شخصی پیش بیاید، این است که بعد از افزایش سن آرمان زدوده شود. یعنی در شرایطی که می ‌‌‌تواند خویشکاری داشته باشد، به این نتیجه برسد که نمی ‌‌‌تواند کاری انجام دهد. در دیدگاه زروان به این حالت چلفتگی القایی گفته می ‌‌‌شود، یعنی، فرد می‌‌‌‌‌‌آموزد که برای تغییر هستی دست و پا چلفتی باشد. البته این حالت از بیرون القا شده و به همین دلیل بسیار راحت ‌‌‌تر از آن‌‌‌‌‌‌چه به نظر می ‌‌‌رسد می ‌‌‌توان آن را کنار گذاشت.

 

 

ادامه مطلب: گفتار هفتم: خویشکاری

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب