گفتار سوم: فرهمندی
سیستم های پیچیده تکاملی معمولاً تک خطی نیستند و همواره تعدادی سیستم تکاملی در حال افزودن بر پیچیدگی خود هستند و محور تحرک پیچیدگی را تشکیل می دهند. با این حال همیشه در اطراف این سیستمها «نوفه» وجود دارد. به عبارت دیگر در سیستم های پیچیده، همواره جهش هایی میرا شکل می گیرد که به مرور زمان از بین می روند. مثلاً در نهاد دانشگاهی تعداد زیادی نظریه ی بی اساس و ضعیف وجود دارند که از بین می رود و نظریهها ی جدی، باقی می ماند یا در صنعت تعدادی شرکت قوی پایدار میماند و در مقابل شرکتهای ضعیف نابود میشوند. بنابراین نباید به خاطر نوفه ها تلاش و کوشش را فروگذاشت، مثلاً به این دلیل که ممکن است دیگران برنده ـ بازنده بازی کنند بازی برنده ـ برنده را رها کرد. طبیعی است که وقتی مدارهای قدرت درستی خلق شود که پایدار، پیچیده و انباشتی است در کنار آن نوفه هایی شکل بگیرد، اما این نوفه ها همان طور که به راحتی می آیند به آسانی هم می روند و نباید نیروی زیادی صرفشان کرد.
این احتمال وجود دارد که نوفه ها بر رفتار اصلی سیستم غلبه کنند و به همین دلیل باید مراقب زمینههای پدید آمدن چنین موقعیتهایی بود. البته مشکل امروز جوامع، آمدن و رفتن نوفه ها یا به عبارت دیگر وجود امور سطحی و بدون اصالت نیست، بلکه کمبود امور اصیل است. برای مثال فراگیر شدن هنرهای سطحی به دلیل رفتار عوامفریبانهی برخی، امروزه معضل بزرگی در عرصهی فرهنگ است، اما منع کردن هنرهایی از این دست راه حل درستی برای پیشگیری از رشد و نمو آن نیست. در تاریخ همیشه افرادی بودهاند که آثاری سطحی و سخیف تولید میکردهاند، اما هیچیک ماندگار نشده است. در عوض فردی مانند حافظ در همان شرایط شاهکارهایی ماندگار و ارجمند می سراید. این شرایط در صنعت، سیاست و عرصههای دیگر نیز مصداق دارد، یعنی اگر امری واقعی و با اصالت پدید آید، از دیگران پیشی می گیرد. بنابراین مسألهی اصلی غیاب آن امر حقیقی و با اصالت است، زیرا عوام فریبی خطری است که همواره وجود داشته است، اما اگر نیروی مقتدری در مقابل آن شکل بگیرد آن را کنار میزند و خودش پایدار می ماند. به طور کلی تاریخ، سرگذشتِ افراد و نیروهای پایدار است و نه نوفه ها، زیرا نوفه ها بعد از مدتی فراموش میشوند. بر این اساس می توان قدرتی نیرومند و پایدار خلق کرد که بر نیروهای دیگر غلبه کند و باقی بماند.
یکی از مفاهیمی که در سدههای اخیر رواج بسیاری پیدا کرده و آن را میتوان شاخصی برای شناسایی نوفهها به شمار آورد، کاریزما است. مفهوم مدرن کاریزما را که میتوان آن را در شخصیتهایی مثل استالین و گاندی مشاهده کرد، برای اولین بار جامعه شناسی به نام ماکس وبر در اوایل قرن بیستم مطرح کرد. وبر میگوید، مدرنیته و نظام اجتماعی مانند قفسی است که به افراد تعدادی نقش و جایگاه می دهد و آنها مجبورند درون همین چارچوب به وظایف شان عمل کنند، بنابراین فاقد آزادی و خفقان آور است.کارکرد نظام های سیاسی نیز همین است. اما برای شکسته شدن این قالب و رهایی از این نظام اجتماعی،هر چند و قت یک بار شخصیتی ظهور می کند که قواعد را به هم می زند و قدرت را در خودش متمرکز می کند. چنین فردی صاحب کاریزما است. به عبارت دیگر شخصی خارج از نهاد پیدا می شود که انباشت قدرت در پیرامون او رخ می دهد و همه به طور مستقیم با او ارتباط برقرار میکنند. بعضی بر این عقیده اند که این ایده در واقع ظهور هیتلر را پیشگویی کرد، زیرا هیتلر دقیقاً بر مبنای همین الگو رفتار کرد، به همین دلیل سخنرانی های هیتلر بسیار پرمخاطب بود. اما این شکل از ارتباط مدرن حالتی توده ای و ماشینی دارد.
در دنیای امروز، یکی از شاخص های رهبران و مدیران موفق کاریزماتیک بودن شخصیت آنهاست، اما مشکل این شاخصه، همان مصنوعی و مکانیکی بودن آن است. یعنی به جای جوششی درونی، از انباشت کدها و علامتهایی جذاب و فریبنده تشکیل شده است. در مقابل چنین مفهومی در تمدن ایرانی، مفهوم «فره» قرار دارد که نمودهای قابل قبول تر وطبیعیتری دارد. با بررسی نمونه های افراد فرهمند در تاریخ ایران مشخص می شود که قدرت این افراد از خودشان برآمده و ساختگی نیست. به عبارت دیگر قدرت شان از تکثیر مکانیکی یک علامت به وجود نیامده است. نکته ی بعد این که مفهوم فره پیچیده تر و از نظر تاریخی کهن تر است، پس مفاهیم بیشتری بر روی آن انباشت شده است.
پس در تبیین تفاوت کاریزما و فره پیش از هر چیز باید به منشأ پدید آمدن قدرت توجه کرد. ایرانیان بر این عقیده بودند که فره مانند نیرویی خاص در بعضی از افراد وجود دارد، اما کاریزما در مفهوم مدرن آن، ساختگی است و از دل سازمان بیرون می آید یا بر اساس تعریف وبر در مقابل سازمان قرار می گیرد. با این حال دوباره سازمان آن را کنترل و بازسازی می کند، مثلاً تبدیل به یک حزب می شود. اما قدرت فرد فرهمند از درون خودش می آید.
شاید بتوان گفت هیتلر بین افراد قدرتمند قرن بیستم یگانه فرد واقعاً کاریزماتیک بود زیرا دیگران با خود او ارتباط برقرار می کردند که دلیل عمدهی آن تسلطاش بر فن سخن وری بود. برخلاف چرچیل که لکنت زبان داشت و با این که متون خوبی می نوشت اما در بیان با مشکلی جدی مواجه بود. هم چنین هیتلر عاطفه و هیجان جمعی را خوب درک می کرد، از این رو هنگام سخنرانی حرفی را می زد که میانگین جمعیت مخاطبانش خواستار شنیدن آن بودند و به همین دلیل مردم به دورش جمع می شدند. نکتهی جالب دیگر دربارهی هیتلر این است که او ویژگی شخصیتی خاصی نداشت، مثلاً نه از خانوادهای اشرافی برآمده بود، نه سواد چندانی داشت و نه ظاهر جذابی داشت، به همین دلیل فرایند پیشرفت او در نظام قدرت بسیار غیرطبیعی است. هیتلر عضو سازمانی نبود و صعود از پلههای قدرت را به صورت فردی طی کرد، اما توانست نهاد بیافریند. با این حال قدرتی که به دست آورد مثل بسیاری از شخصیتهای مهم و تأثیرگذار سدههای اخیر خالی از فرهمندی بود و به همین دلیل آنچه آفریده بود به بیراهه رفت و به آیینی مدرن و تبلیغاتی تبدیل شد و در نهایت فروپاشید.
تاکنون بیشتر بر این نکته تأکید کردیم که فرهمندی چه چیزی نیست، یعنی تظاهر و تبلیغ نیست و به وسیله ی صنعتی اجتماعی حمایت نمی شود تا به صورت مصنوعی نمایش داده شود. اما در ادامه از نشانهها و شاخصههای فرهمندی سخن خواهیم گفت.
نشانه های فرهمندی
به طور کلی دو نشانه ی بیرونی برای شناخت فرد فرهمند در ایران وجود داشته است. نخست آن که، اشخاصی که انباشت قدرت بر روی آنها بوده و سازمان های بزرگ خلق می کردهاند، فرهمند قلمداد می شدند و دیگری درخشندگی ظاهر این افراد است و کلیدواژه ی «خورنه» به معنی درخشش بر همین اساس از ویژگیهای فرد فرهمند دانسته میشده است. به همین دلیل در آثار هنری فره را به صورت هاله ی نوری به دور فرد فرهمند ترسیم می کردند که تداوم این برداشت تا امروز هم دیده میشود.
اما به شکل عینی فرهمندی دارای علایم و ویژگی های خاصی است که جمع شدن همه ی آنها در یک نفر سبب می شده همگان او را فردی فرهمند بدانند این ویژگی ها به این شرح است:
بی نقص بودن: یکی از نشانههای فرهمندی نداشتن نقص جسمانی بوده است. به همین دلیل مدعیان پادشاهی را کور می کردند یا گوش شان را می بریدند، زیرا با چنین نقصهایی دیگر نمی توانستند شاه شوند. البته جنبه ی اصلی بی نقص بودن اخلاقی است که نقص بدنی علامت آن است. از این رو، دروغگویی نقصی جدی به شمار میرفته است و به همین دلیل پادشاهان در کتیبه ها بر راست گویی خود و دروغ گویی دشمنان تأکید می کردهاند تا نقص آنها را یادآور شوند و شایستگیشان را برای تصاحب تخت سلطنت ناکافی قلمداد کنند.
مهربان بودن: ویژگی فرد فرهمند، تولید مهر در هر دو معنی است؛ یعنی، محبوبیت دارد، و به پیمانها پایبند است و به همین دلیل سازمان در اطرافش شکل می گیرد. چنین سازمانی صرفاً اقتصادی نیست که بر مبنای داد و ستد شکل گرفته باشد، بلکه شکل خاصی از قرارداد در آن شکل میگیرد که حتی اگر در آن طرفین دچار ضرر شوند، از پیمان شان دست نمی کشند.
بختیار بودن: بخت یا شانس همواره با فرد فرهمند همراه است. این موضوع بر اساس یک جهانبینی مطرح شده است، به این ترتیب که قانونی عقلانی و اخلاقی بر جهان که ساز و کاری خردمندانه دارد، حکم فرماست . به این قانون «اشه» می گویند. فردی فرهمند است که این قوانین را می شناسد و رعایت می کند، پس به عبارتی پارساست و از طرف دیگر چون قوانین را رعایت می کند طبیعت با او همراهی می کند و بختیار است.
در اساطیر آمده است کسانی که بر اثرحوادث تصادفی می میرند، بخت شان را از دست دادهاند. نمونهی چنین
روایتهایی، داستان مرگ یزدگرد بزهکار است. یزدگرد پدر بهرام گور شاه مقتدری بود که بیست سال بر ایران حکومت کرد، اما در اواخر عمرش با اشراف اختلافاتی پیدا کرد که به بی نظمی هایی در سراسر کشور منجر شد. مشهور است که چون او به ادیان دیگر گرایش داشت بزرگان زرتشتی به او لقب یزدگرد بزهکار داده بودند. داستان مرگ او را این گونه روایت کرده اند که روزی در هنگام شکار، در نزدیکی خراسان، اسبی را میبیند که از درون رودخانه بیرون می آید. چون بنا بر این بوده که شاهان حتماً باید پهلوان نیز باشند یزگرد از دیگران می خواهد دست نگه دارند تا خودش اسب را رام کند، اما اسب با لگدی او را می کشد. اما چنین حادثهای در آن زمان بر همراهی نکردن طبیعت و فرهمند نبودنش حمل میشود. هم چنین فرض بر این بوده که اگر شخصی مریض شود یا بر اثر بدشانسی بلایی سرش بیاید، یعنی بختیار نبوده و به این ترتیب فره نداشته است.
همواره پیروز بودن: فرد فرهمند باید همواره در جنگ پیروز شود پس اگر پیروز نشود فرهمند نیست.
برای محاسبهی قدرت سیاسی یک دولت، باید طول زمان حکمرانی یک سلسله را در مساحتی که بر آن حاکم بوده ضرب کرد. بر این اساس اشکانیان که بیش از پانصد سال بر همهی مساحت ایران زمین حکم راندهاند، قدرتمندترین سلسله ی تاریخ هستند و بعد از آن هم ساسانیان با چهار و نیم قرن فرمانروایی بر ایران زمین دومین نظام سیاسی قدرتمند جهان محسوب می شوند. اما نکتهی جالب این است که برای انتقال قدرت از نظام سیاسی عظیم اشکانیان به نظام سیاسی عظیم ساسانیان یک جنگ در گرفت که در آن جنگ یک نفر از ساسانیان با یک نفر از اشکانیان جنگید. البته دو نفر از هر دو طرف مدعیان سلطنت را همراهی می کردند. در شرایطی که دو ارتش در دارابگرد روبروی هم ایستاده بودند، اردوان پنجم و اردشیر بابکان، که ادعای سلطنت داشتند و هر دو پهلوانانی بزرگ بودند، به همراه دو تنِ دیگر به میدان آمدند و با هم به نبرد پرداختند. در این نبردِ تن به تن اردشیر اردوان را کشت، به عبارت دیگر این پیروزی نشانهی فرهمندی او بود و به این ترتیب سلسله ای به سلسله دیگر تبدیل شد. شرح این نبرد بر دیوار نقش رستم حک شده است. پس از آن و در شرایطی که خاندان اشکانی که تا آن زمان پانصد سال بر ایران حکومت کردهاند و هنوز حاکم ارمنستان و مناطق دیگری از ایران هستند، می پذیرند که خاندان دیگری بر ایران حکومت کند. البته بعدها بین این دو خاندان پیوندهای بسیاری رخ میدهد، برای مثال خود اردشیر بابکان نیز با دختری از خاندان اشکانیان ازدواج می کند. بنابراین اگر شخصی ادعای قدرت دارد علاوه بر نشان دادناش باید آن را به کرسی بنشاند.
درباره ی جنگ باید نکتهای را متذکر شد و آن این است که جنگ یک بازی برنده ـ بازنده است و با این که لازم است چنین بازیهایی حتماً قطع شوند دربارهی این بازیها چنین امکانی وجود ندارد. مثلاً وقتی فردی با تفنگ مورد حمله قرار می گیرد، این رابطهی برنده ـ بازنده را نمی توان قطع کرد، بلکه این رابطه زمانی به پایان میرسد که یک طرف نابود شود و این همان تعریف جنگ است. رابطه ای بحرانی مثل جنگ، همواره رابطهای برنده ـ بازنده و آمیخته با مرگ است. جنگ اتفاق خوبی نیست اما واقعیت دارد، بنابراین ساده لوحانه است اگر بازی برنده ـ برنده را فراگیر و همیشه قابل اجرا در نظر گرفت ، زیرا مواردی وجود دارد که باید در آن برنده ـ بازنده بازی کرد، اما آن شرایط استثنایی است و در این شرایط باید از خود دفاع کرد. به همین دلیل جنگیدن کوتاه ترین بازی برنده ـ بازنده است و بعد از چند دقیقه یک طرف دعوا خواهد مرد.
نمونه های دیگر، خسرو پرویز است که مانند خسرو انوشیروان چهل سال حکومت کرد و این دو آن چنان مقتدر بودند که سلسله ی ساسانیان را به نام آنها «اکاسره» ــ جمعِ کسری که معرب واژه ی خسرو است ــ می شناسند. در این میان خسرو پرویز ادعای فرهمندی داشت و برای به کرسی نشاندن این ادعا بسیار کوشید. به ویژه در میدان نبرد، چون پیروزیهای بسیاری به دست آورد به او لقب پرویز که به معنی پیروز است، داده شد. دلیل او برای ادعای فرهمندی فتح قلمرو هخامنشیان بود که آن را به سرانجام رساند، یعنی آناتولی، آسورستان و حتی مصر را فتح کرد و همهی قلمرو هخامنشیان را به به زیر پرچم خود درآورد، اما نتوانست آن را حفظ کند. دلیل ادامه نیافتن پیروزیهای خسرو پرویز ، دسیسه چینیاش بود که باعث شد سردارانش برعلیه او شورش و او را محاکمه و اعدام کنند.
نکته ی جالب دیگر چگونگی به قدرت رسیدن اوست. خسرو پرویز رقیبی جنگاور و نیرومند از خاندان اشکانی به نام بهرام چوبین داشت که این موضوع نشان میدهد اشکانیان تا آن زمان هنوز در سیاست وزنه ی سنگینی بودند. بهرام چوبین هپتالیان را شکست داده بود و قهرمان جنگی محسوب می شد و به همین دلیل پس از مرگ شاه قبلی ادعای سلطنت کرد و خسرو پرویز را از کشور بیرون راند. خسرو به روم گریخت و با سپاهی که فراهم کرده بود بازگشت تا با بهرام چوبین بجنگد. جنگ هم در آن زمان تعیینکنندهی فرهمندی بود. خسرو پرویز در جنگ با بهرام پیروز شد و بعد از آن بر سکه هایی که ضرب کرد خودش را «خسرو پرویز فره افزون» نامید. به عبارت دیگر او بر روی سکه ها تأکید می کرد که بهرام هم فرهمند بوده اما او فره بیشتری داشته است. این واقعه ی تاریخی شاخص چهارم فرهمندی، یعنی پیروزی، را به خوبی بیان می کند. به این ترتیب که فرهمندی دارای کمیت است و امکان دارد فردی بیشتر از دیگری فرهمند بوده و فره افزون باشد.
پس چند نشانه برای فرهمند شناختن فرد وجود دارد که مهمترین آن پارسایی اخلاقی است. تبلور پارسایی بی نقص بودن یا به عبارت دیگر، راستگویی و از طرف دیگر توانایی بدنی و جنگی است. داریوش در کهنسالی بر کتیبهی نقش رستم خود را سوارکار و کمانگیر ماهری مینامد. با توجه به سناش احتمالاً داریوش در این زمان دیگر به کمانگیری نمی پرداخته است، بلکه مرادش فرهمندی است. مشخصهی دیگر برای فرهمندی چگونگی پیروزی فرد در بازی ها و روابط سازمانی است. جنگ همواره در میدان نبرد اتفاق نمی افتد و گاه در گفتار و روابط دیپلماتیک هم صورت می گیرد و ممکن است شخصی در گفت وگو و مذاکره شکست بخورد. برای مثال بهرام چوبین در جنگ با خسرو پرویز کشته نمی شود، بلکه خسرو پرویز موفق می شود هواداران او از جمله خواهرش را به سمت خودش جلب کند و به این ترتیب بهرام فرار می کند و به دست ترکان یا هپتالی ها کشته می شود.
آنچه درباره ی فرهمندی مهم است جنبه ی اکتسابی آن است، به عبارت دیگر فرهمندی به ارث نمی رسد، بلکه با اعمال شخص به دست می آید. به عبارت دیگر فرد فرهمند، چیزهایی می آموزد و آنها را به کار می بندد و به همین دلیل ممکن است آن چه را به دست آورده، از دست بدهد. جمشید فرهمندترین شخصیت اساطیری است. در اساطیر آمده است که او به قدری فرهمند بود که در زمانهاش هیچ انسان و رمه ای پیر نمی شد، با این حال به دلیل دروغگویی و ادعای خدایی فره اش را از دست می دهد و بعد به دست ضحاک کشته میشود. نمونه ی تاریخی چنین سرنوشتی هم خسرو پرویز است. او شاهی فرهمند و پر قدرت است که از مقامش فرو میافتد و بعد از دستگیری به دست فرزندش شیرویه محاکمه می شود. متن دفاعیه ی او در شاهنامه و متون دیگر آمده است. از جمله دلایل به زیر کشیده شدن خسرو پرویز در این محاکمه، دسیسه کردن او و ایجاد اختلاف و دشمنی بین سردارانش و همچنین کشتن چند تن از سرداران و درباریان ذکر شده است که فره و شایستگی پادشاهی را از او سلب میکند.
سرمشق های مختلفی برای توصیف افراد کاریزماتیک وجود دارد، سرمشق هایی که از اساطیر یونانی و رومی برای توصیف ویژگی های شخصی و دسته بندی های آنها استفاده می کنند یا مدل هایی که بر مبنای روانکاوی، شخصیت افراد را تحلیل می کنند.این روشها با این که بسیار جالب و خواندنی هستند،اما با واقعیت بیرونی هم خوانی ندارند. برای نمونه چارلز هندی[1] از جمله افرادی است که در این زمینه کار کرده است. او در کتاب «خدایان مدیریت»[2] الگوهایی از اساطیر یونان برای دستهبندی مدیران وام میگیرد و آنها را به زئوسی، آپولونی و مشابه اینها تقسیم میکند. نقدی که به کتاب میتوان وارد کرد این است که بر اساس اصول علمی و واقعیت بیرونی نوشته نشده است. مدیری که کاملاً زئوسی باشد وجود ندارد. افراد گاهی زئوسی و گاهی آپولونی هستند و به تعبیری شخصیت انسانها وجوه مختلفی دارد. در این سرمشق، وقتی فرد با یک تیپ شخصیتی هم خوانی ندارد برای همسانسازی آن متغیرهایی قائل می شوند، در صورتی که یا باید قالبی درست کرد که افراد با آن هم خوان باشند یا شاخصهایی تعیین کرد و بر مبنای آن ها شخصیت فرد را تعریف نمود. به عبارت دیگر، شیوه ی عمل یا باید بر اساس الگو (تیپ) باشد یا بر اساس شاخص (فاکتور). مدل های مدیریتیای که از اسطوره شناسی وام گیری می کنند، نگاه تیپ شناسانه دارند بنابراین باید به این قالب ها وفادار بمانند، یعنی نمی توانند یک تیپ تحلیل کنند و بعد به آن متغیرها را هم اضافه کنند. به عبارت دیگر اگر تیپ شخصیتی تعیین شد حتماً افراد باید با یکی از تیپ ها هم خوانی داشته باشند اما معمولاً چنین دقتی در این شیوهی تحلیل وجود ندارد و به نسبت آن شیوه ای که بر متغیرها استوار باشد، دقیق تر و ریشه ای تر است.
با توجه به آنچه تا کنون به آن اشاره شد می توان متغیرهایی برای فرد فرهمند از فرهنگ ایران استخراج کرد و از آن برای اهداف تحلیلی و کاربردی بهره گرفت.
تشخیص فرهمندی
فرهمندی را میتوان در زندگی امروز با این شاخصهها و متغیرها تشخیص داد:
دستگاه اخلاقی: فرد فرهمند دستگاه اخلاقی روشنی دارد. این که این دستگاه چیست، چندان اهمیتی ندارد، فقط باید روشن باشد و به آن عمل شود. اصول اخلاقی همان شیوه ی پایبندی فرد به بازی برنده ـ برنده است، یعنی اگر فردی بخواهد به بازی برنده ـ برنده پایبند باشد باید دستگاهی اخلاقی داشته باشد. از شیوه ی بازی، دستگاه های اخلاقی متفاوتی حاصل می شود. ممکن است دستگاه اخلاقی فردی زاهدانه باشد و از ترس بازی برنده ـ بازنده، به طور کلی بازی را رها کرده و در کنج عزلت بنشیند. دستگاه اخلاقی فرد دیگری، ممکن است سوداگرانه باشد و برای رسیدن به سود بیشتر چیزهایی چشم پوشی کند. برای مثال شکل عمومی ادیان سوداگرانه است، یعنی مؤمنان دینی خاص در دنیا دست به کارهایی می زنند یا از اعمالی پرهیز می کنند تا در بهشت چیزی به دست آورند. یک نوع دیگر از دستگاههای اخلاقی، جنگاورانه است. جنگاور برنده ـ برنده بازی می کند و رابطه ی برنده ـ بازنده را قطع می کند، اما پاسخ جنگ را با کشتن دشمن می دهد. پیشنهاد این متن هم دستگاه اخلاقی جنگاورانه است. بنابراین باید به دستگاهی اخلاقی پایبند بود چون پیامد داشتن دستگاه اخلاقی این است که دیگران می توانند به برنده-برنده بازی کردن با فرد اطمینان داشته باشند.
خردمندی: همان طور که گفته شد در دیدگاه زروان، لایه ی روانی وجود انسان از سه سیستم شناسنده، انتخابگر و کنشگر تشکیل شده است که من با کمک این سه سیستم دست به انتخاب خودآگاهانه می زند. پردازش اطلاعات در این سیستم ها دو گونه است: عاطفی ـ هیجانی و عقلانی ـ منطقی، که در هر سه سیستم وجود دارد. یعنی من هم به شکل عقلانی و هم به صورت هیجانی، اطلاعات را پردازش و گزینه ها را انتخاب و اجرا می کند، اما بسته به این که کدام حالت غالب باشد رفتار و تصمیمات فرد متفاوت است. برای مثال، فرد خشمگین جهان را متفاوت از فرد هراسناک می بیند. در هر مورد، افراد با موضوعی متفاوت مواجهاند که هیجانی خاص ایجاد میکند اما از اساس امر بدی نیست .همچنین مهر و شادی هم از جنس هیجاناند. هیجان و احساسات اغلب جفت هستند؛ یعنی، به صورت مثبت و منفی وجود دارند، مانند شادی و غم.
تکرار این مقدمه به این سبب بود که تشریح کنیم اگر دو سیستم هیجانی و عقلانی با هم کار کنند فرد خردمند است، و خردمندی در ایران به همین معنی است. یعنی دو سیستم با هم هم جهت شده و به اصطلاح چوب لای چرخ هم نمی گذارند. بنابراین، اگر فقط سیستم عقلانی کار کند، معنای آن خردمندی نیست. فرد فرهمند علاوه بر عملکرد عقلانی، نباید هیجانات منفی داشته باشد. برای مثال نباید بترسد. در شاهنامه ضحاک و افراسیاب با این که بسیار قدرتمندند همیشه با ترس همراهاند. داریوش در کتیبهی بیستون تأکید می کند که «من خشمگین نمی شوم، زیرا فرد خشمگین بی خرد است». از طرفی نباید پردازش هیجانی مغز خاموش هم باشد زیرا در این صورت مهر هم وجود ندارد. پس هوش تحلیلی و هیجانی باید با هم کار کند تا فرد خردمند باشد.
هنرمندی: هنر واژه ای قدیمی است به معنای مرد نیک است. مراد از هنر این است که فرد استعدادهایش را بالفعل کرده باشد یعنی، با آموزش مهارت کسب کرده باشد. فرد هنرمند به شکل هدفمند آموزش می بیند و برای تواناییهایش برنامه دارد، او یادگیرنده است و استعدادهایش به شکل پیوسته در حال بالفعل شدن است.
پیروزی: فرهمند پیروز است، به عبارت دیگر، به آنچه انتخاب می کند تحقق می بخشد، یعنی در انتها موفق می شود. در ضمن رسیدن به هدفی که فرهمند انتخاب می کند، حتماً دشوار است و نباید تحقق کاری ساده را علامت پیروزی در نظر گرفت.
مهربانی: فرهمند مهر و پیمان دارد و به آن پایبند است.
نکته:
حدی برای خردمندی و هنرمندی و ویژگیهای دیگری که ذکر شد وجود ندارد و فرض بر این است که آ ن که برخوردارترین فرد از این خصائص است، فرهمندترین است.
ادامه مطلب: گفتار چهارم: مهر و اخلاق
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب