گفتار دوم: مرور مفاهیم

گفتار دوم: مرور مفاهیم

آن‌‌‌چه تاکنون مطرح شد، تعریف امر انسانی به عنوان سیستمی پیچیده است که از چهار زیرسیستم تکاملی (بدن، شخصیت، نهاد و منش) تشکیل شده و با سر واژه‌‌‌ی «شبنم» مشخص می‌‌‌شود. این زیر سیستم‌‌‌ها در چهار مقیاس زمانی-مکانی متفاوت مستقرند و به این ترتیب چهار لایه‌‌‌ی متفاوت از سلسله‌‌‌مراتب پیچیدگی را ایجاد می‌‌‌کنند (زیستی، روانی، اجتماعی و فرهنگی) که آن‌‌‌ها را «فراز» نامیده‌‌‌ایم. هر کدام از این سیستم‌‌‌ها در راستای بیشته کردن متغیری مرکزی یا غایتی طبیعی (بقا، لذت، قدرت و معنا)، تلاش می‌‌‌کنند که با سرواژه‌‌‌ی «قلبم» مشخص می‌‌‌شوند.

دلیل اهمیت متغیرهای مرکزی، درک کردن رفتارهای سامان یافته‌‌‌ی سیستم‌‌‌های تکاملی و معادله‌‌‌بندی این رفتارهاست. این امر تا حدودی، پیش‌‌‌بینی رفتار آینده‌‌‌ی سیستم و برنامه‌‌‌ریزی بر مبنای آن را ممکن می‌‌‌کند.

با این حال، اگر چه متغیرهای مرکزی تعیین کننده‌‌‌ی رفتار سیستم‌‌‌ها هستند، اما پیچیدگی سیستم‌‌‌های تکاملی مانع تبدیل این رفتارها به تعین‌‌‌گرایی و جبر می‌‌‌شود. به عبارت دیگر پیش‌‌‌بینی قطعی درباره‌‌‌ی رفتار سیستم‌‌‌های پیچیده ممکن نیست اما امکان انجام پیش‌‌‌بینی‌‌‌های آماری وجود دارد.

در توضیح این موضوع رفتار کلاغ‌‌‌هایی که در کنار دریا زندگی و از گوشت حلزون و صدف تغذیه می‌‌‌کنند، بسیار جالب و روشنگر است. این کلاغ‌‌‌ها برای شکستن پوسته‌‌‌ی سخت حلزون و صدف، تا ارتفاع مشخصی پرواز می‌‌‌کنند. رها کردن حلزون‌‌‌ها و صدف‌‌‌ها از آن ارتفاع و برخوردشان با زمین پوسته‌‌‌شان را می‌‌‌شکافد و دسترسی به گوشت‌‌‌شان را ممکن می‌‌‌کند. در چنین عملکردی موضوع مهم میزان ارتفاع گرفتن کلاغ است. در بررسی‌‌‌ها مشخص شده که کلاغ‌‌‌ها بر مبنای اندازه‌‌‌ی شکارهایشان و سختی سطح زمین در نقطه‌‌‌ی برخورد، ارتفاع پرواز را مشخص می‌‌‌کنند. یعنی قادرند تشخیص دهند که بالارفتن تا چه ارتفاعی بهینه است و باعث شکستن پوسته می‌‌‌شود و از طرف دیگر به اتلاف نیرو بر اثر اوج گرفتن زیاد منجر نمی‌‌‌شود. بنابراین نیروی مناسبی برای رسیدن به غذا صرف می‌‌‌کنند.

این نقطه‌‌‌ی بهینه را متغیر بقا تعیین می‌‌‌کند. یعنی کلاغ‌‌‌ها در طول تکامل با آزمایش روش‌‌‌ها و ارتفاع‌‌‌های گوناگون، توان سنجش و پیش‌‌‌بینی میزان نیرویی که برای رسیدن به غذا لازم است را به دست آورده‌‌‌اند. نقطه‌‌‌ی بهینه‌‌‌ای که در آن نه فقط انرژی از دست رفته جبران می‌‌‌شود بلکه ممکن است نیروی بیشتری هم به دست آید. به همین ترتیب امکان سنجش رفتار تمام بدن‌‌‌ها با متغیر بقا، که امکان تداوم حیات سیستم در طول زمان است وجود دارد.

نمونه‌‌‌ی دیگر به لایه‌‌‌ی روانشناختی و متغیر لذت مربوط می‌‌‌شود. یکی از موضوعاتی که به کرات در تبلیغ محصولات مختلف، در لفافه به نمایش درمی‌‌‌آید دلالت‌‌‌های جنسی است. از آن جا که دلالت جنسی به لذت مربوط است، وقتی با تبلیغ چیزهای بی-ربطی مثل لباس ‌‌‌شویی و چیپس همراه شود، این پیام را مخابره می‌‌‌کند که این کالاها لذت‌‌‌بخش هستند. مخاطب نیز به شکل ناخودآگاه چنین پیامی را دریافت می‌‌‌کند، بنابراین تبلیغات در پیامی که محرک لذت است کارکرد بهینه‌‌‌ی خود را پیدا می‌‌‌کند.

هم‌‌‌چنین در لایه‌‌‌ی فرهنگی می‌‌‌توان نمونه‌‌‌هایی از پیش‌‌‌بینی پذیری رفتار سیستم را با توجه به عملکرد آن در جهت بهینه کردن متغیر معنا مشاهده کرد. در بسیاری از جوامع انسانی این موضوع جالب توجه است که شعری خاص، چون شعاری در بین مردم رواج می‌‌‌یابد. مثلاً در کشور ما سرود «ای ایران» بدون این که هرگز به شکل رسمی سرود ملی ایران بوده باشد و برای آن در این زمینه تبلیغی صورت گرفته باشد، در بین مردم چنین جایگاهی دارد. یعنی نظام فرهنگی برای یافتن معنایی که به همبستگی اجتماعی منجر شود، در نقطه‌‌‌ای خاص متمرکز می‌‌‌شود ودر این حالت این نقطه‌‌‌ی خاص شعری زیبا، ساده، خاطره ‌‌‌انگیز و همراه با پیشینه است.

درباره‌‌‌ی پیش‌‌‌بینی پذیری رفتار سیستم‌‌‌ها، هم‌‌‌چنین ذکر این نکته ضروری است که معمولا برای هر سیستمی چند نقطه‌‌‌ی بهینه وجود دارد؛ کلاغ‌‌‌ها در نقطه‌‌‌های مختلفی صدف‌‌‌ها و حلزون‌‌‌ها را بر زمین می‌‌‌اندازند و کالاها هم در طیف‌‌‌های مختلفی از تحریک سیستم عصبی لذت تبلیغ می‌‌‌شوند.

اما به شکل عمومی سیستم‌‌‌ها بر اساس بهینه کردن متغیر مرکزی‌‌‌شان رفتار خود را محاسبه می‌‌‌کنند. در این بین سیستم‌‌‌های پیچیده‌‌‌ی تکاملی که عالی‌‌‌ترین نمونه‌‌‌ی آن انسان است، به سمت بهینه کردن قدرت، لذت، بقا و معنا (قلبم) حرکت می‌‌‌کنند. در صورتی که چنین رفتاری در یک سیستم پیچیده مشاهده نشود، یقیناً آن سیستم دچار اختلالی اساسی است. بدنی که برای بقا تلاش نمی‌‌‌کند، بیمار و نظام روانی‌‌‌ای که در جهت لذت حرکت نمی‌‌‌کند مختل است. نشانه‌‌‌های آشوب‌‌‌زدگی و انحطاط در نهادهایی که به سمت بهینه کردن قدرت نمی‌‌‌روند، دیر یا زود پدیدار می‌‌‌شود و فرهنگ‌‌‌هایی که معنا تولید نمی‌‌‌کنند کارکردشان را از دست می‌‌‌دهند و منقرض خواهند شد.

مرور چند کلیدواژه

پیش از شروع بحث و برای یکدست و دقیق شدن تعریف‌‌‌مان از مفاهیم چند کلیدواژه را مرور می‌‌‌کنیم.

من: واژه‌‌‌ی «من» در دستگاه نظری زروان جایگاهی مهم و مرکزی دارد. من در این دیدگاه، سیستمی خودآگاه، خودبنیان و خودسازمانده و برابرنهادی برای کلمه‌‌‌ی فرانسوی سوژه8یا مفهوم9 است که البته بیشتر جنبه‌‌‌ی روان‌‌‌شناختی دارد. پیشینه‌‌‌ی استفاده از این واژه در زبان فارسی به هزاران سال می‌‌‌رسد. امروزه در مواجهه با من دیدگاه‌‌‌های نظری دوگانه‌‌‌ای وجود دارد. دیدگاه اول، دیدگاه جبرگرایانه است که اغلب وجود من را انکار می‌‌‌کند یا اهمیت کمی برای آن قائل است و از سوی دیگر منکر وجود اراده‌‌‌ی انسانی است. مارکسیست‌‌‌ها با تکیه بر طبقه‌‌‌ی اجتماعی و فاشیست‌‌‌ها با تأکید بر نژاد و پسامدرن‌‌‌ها که من را برساخته‌‌‌ی اجتماع می‌‌‌دانند، مبلغ چنین رویکردی هستند. در دیدگاه دوم، که سرمشق نظری زروان نیز به آن تعلق دارد، من و اراده‌‌‌گرایی ارزش و اعتبار بسیاری دارد. دلیل اهمیت «من» در دیدگاه زروان استقرار آن در لایه‌‌‌ی روانی، یعنی پیچیده‌‌‌ترین لایه‌‌‌ی وجود انسان است که حضور و نقش آن را انکارناپذیر می‌‌‌سازد.

سیستم: به مجموعه‌‌‌ای از عناصر که با هم مرتبط‌‌‌اند، با جهان خارج حد و مرزی مشخص دارند و کارکردی را برآورده می‌‌‌کنند، سیستم گفته می‌‌‌شود.

سیستم تکاملی: نوعی از سیستم ‌‌‌های پیچیده ‌‌‌ی خودسازمانده است که سه ویژگی مهم دارد:

۱) همانندسازی: سیستم‌‌‌های تکاملی اطلاعات درونی خود را تکثیر و به تعبیری تولید مثل می‌‌‌کنند؛

۲) جهش: همانندسازی گاهی با خطا همراه است، زیرا سیستم قادر نیست همه چیز را دقیقاً تکثیر کند. مثل اشتباه نگارشی در کتابی علمی. پس محصول همانندسازی ممکن است چیز دیگری باشد؛

۳) انتخاب طبیعی: در صورت وجود همانندسازی و جهش، بروز انتخاب طبیعی حتمی است.

ذکر یک نمونه برای تحلیل عملکرد سیستم‌‌‌های تکاملی روشنگر خواهد بود. رواج جوک در بین مردم از طریق روایت کردن مداوم آن صورت می‌‌‌گیرد. اما هیچ‌‌‌کس یک جوک را دقیقاً شبیه دیگری تعریف نمی‌‌‌کند. این روایت‌‌‌های متفاوت، جهش‌‌‌هایی هستند که در آن منش خاص رخ می‌‌‌دهند. از آن جا که برخی از این نسخه‌‌‌های تکثیر شده از نظر مخاطبان جذاب‌‌‌تر و خنده‌‌‌دارتر هستند، بیشتر تکثیر می‌‌‌شوند و نسخه‌‌‌های دیگر به تدریج منقرض خواهند شد. در این حالت انتخاب طبیعی رخ داده است.

البته نباید از نظر دور داشت که شرایط محیطی برای نسخه‌‌‌های تکثیرشده یکسان نیستند و با وجود همانندسازی مداوم سیستم‌‌‌ها، شرایط محیطی بر شانس بقای نسخه‌‌‌های تکثیر شده تأثیرگذارند. شرایط محیطی از قائده‌‌‌ی خاصی تبعیت نمی‌‌‌کنند؛ طبیعت برخی نسخه‌‌‌ها را انتخاب می‌‌‌کند و این نسخه‌‌‌ها بهتر تکثیر می‌‌‌شوند، بعضی دیگر نیز شانس تکثیر را از دست می‌د‌‌‌هند و منقرض می‌‌‌شوند.

همین شانس نابرابر در تکثیر نسخه‌‌‌ها، تغییر تدریجی سیستم‌‌‌ها را موجب می‌‌‌شود. یک مثال بسیار ساده شده در این مورد، شیوه‌‌‌ی تکثیر ژن‌‌‌های هوش و زیبایی در نسل‌‌‌های یک خاندان است. اگر در یک خانواده بچه‌‌‌های باهوش، خنگ، زیبا و زشت وجود داشته باشند، به احتمال زیاد در گذر زمان، بچه‌‌‌های باهوش نسبت به بچه‌‌‌های خنگ موفق‌‌‌تر و پولدارتر خواهند شد و ازدواج‌‌‌های موفق‌‌‌تری خواهند داشت. به همین ترتیب بچه‌‌‌های زیبا هم نسبت به بچه‌‌‌های زشت شانس بیشتری برای تشکیل خانواده پیدا خواهند کرد. بنابراین امکان کم‌‌‌تر ازدواج و تداوم نسل در بچه‌‌‌های زشت و خنگ، شانس انتقال ژن‌‌‌های زشتی و خنگی را کم خواهد کرد. در نتیجه بعد از چند نسل سیستم تکاملی خانواده تغییر شکل می‌‌‌دهد و ژن‌‌‌های خنگی و زشتی در آن منقرض می‌‌‌شوند.

بر همین اساس، می‌‌‌توان هر چهار لایه‌‌‌ی سلسله‌‌‌مراتبی وجود انسان را تحلیل کرد، چون هر یک از آن‌‌‌ها سیستمی پیچیده‌‌‌اند. امکان تکثیر و جهش یافتن و تأثیر انتخاب طبیعی در بدن انسان وجود دارد. در لایه‌‌‌ی روانی، انسان تکه‌‌‌های مختلف نظام شخصیتی‌‌‌اش را از دیگران وام می‌‌‌گیرد و نتیجه‌‌‌ی پردازش اطلاعات دریافت شده در شبکه‌‌‌ی عصبی، نرم‌‌‌افزار خوداگاهی یا همان «من» است، بنابراین این سیستم را نیز می‌‌‌شود از جهت شکل تکثیر و جهش یافتن بررسی کرد. هم‌‌‌چنین در لایه‌‌‌ی اجتماعی، سیستم نهاد و در لایه‌ی فرهنگی، منش‌‌‌ها از چنین قابلیتی برخوردارند.

سیستم پیچیده: همه‌‌‌ی سیستم‌‌‌های تکاملی پیچیده‌‌‌اند اما عکس چنین گزینه‌‌‌ای لزوماً درست نیست. سیستم‌‌‌های پیچیده مفهومی عام دارند و به سامانه‌‌‌ای اشاره می‌‌‌کنند که این سه شرط را برآورده می‌‌‌کنند:

۱) تعداد عناصر موجود در سیستم زیاد باشد؛

۲) تراکم روابط بین عناصر موجود در سیستم زیاد باشد؛

۳) تعداد متغیرهای موجود در سیستم هم زیاد باشد، به طوری که نتوان معادله‌‌‌ای ساده و خطی برای آن نوشت.

تقارن: گاهی امکانات جدیدی در رفتار سیستم‌‌‌های پیچیده وجود دارد و سیستم‌‌‌ها، مسیر حرکت خود را انتخاب می‌‌‌کنند؛ به این حالت تقارن می‌‌‌گوییم. به طور کلی انتخاب یعنی تعیین جهت حرکت سیستم به وسیله‌‌‌ی خودش. البته ممکن است شرایط محیطی بر چنین انتخاب‌‌‌هایی تأثیر بگذارند اما در نهایت تصمیم نهایی درباره‌‌‌ی نوع رفتار با خود سیستم است. امکانات رفتاری جدید با افزایش میزان پیچیدگی سیستم افزایش می‌‌‌یابند.

همان‌‌‌طور که می‌‌‌دانید، عناصر برسازنده‌‌‌ی جهان، ماده و انرژی و اطلاعات‌‌‌اند که قابلیت تبدیل به یکدیگر را دارند. در سیستم‌‌‌های پیچیده نسبت اطلاعات بیشتر از ماده و انرژی است. افزایش اطلاعات تابعی از افزایش ارتباطات بین اجزای سیستم است که در سیستم‌‌‌های پیچیده از تعداد عناصر موجود بیشتر است.

برای روشن شدن بحث، تقارن رفتاری در دو نوع سیستم ساده و پیچیده را بررسی می‌‌‌کنیم. برای مثال در سیستمی مانند«ورزشگاه آزادی» با صد هزار عنصر موجود در آن (تماشاچیان)، روابط ساده‌‌‌ای بین عناصر وجود دارد. بین هر نفر از تماشاگران با چند شخص در اطرافش، روابطی جزئی و آشفته و بیشتر رابطه‌‌‌ای دیداری شکل می ‌‌‌گیرد. در این حالت رابطه‌‌‌ی اصلی، رابطه‌‌‌ی بین آن صدهزار نفر و بازیکنانی است که داخل زمین مشغول بازی هستند.

در چنین موقعیتی عناصر موجود در سیستم زیادند اما روابط بین آن‌‌‌ها کم است. پس سیستم ساده است و به راحتی رفتار آن مدل‌‌‌بندی می‌‌‌شود. مثلاً اگر تعداد افرادی که شعار خاصی را تکرار می‌‌‌کنند بیشتر از پنج هزار نفر باشد، به احتمال زیاد این شعار به راحتی در بین درصد زیادی از تماشاگران تسری خواهد یافت. هم‌‌‌چنین اگر تیمی که طرفداران بیشتری دارد، با وجود پیشی گرفتن از حریف در دقایق پایانی شکست بخورد، احتمال بروز خشونت بین حامیانش افزایش می‌‌‌یابد. چون سرخوردگی باعث تولید هیجان و خشونت در بین عناصر موجود در سیستم می‌‌‌شود. پس روابط در سیستمی مثل استادیوم، با وجود تعداد عناصر زیاد، ساده و پیش‌‌‌بینی‌‌‌پذیر است.

برای پی بردن به تفاوت چنین سیستم ساده‌‌‌ای با یک سیستم پیچیده، آن را با یک شرکت دانش بنیان با پنجاه کارمند مقایسه کنید که در آن یک فرد با چهل و نه نفر دیگر در ارتباط است. اما ارتباطات موجود بین اعضای چنین شرکتی با روابط تماشاچیان فوتبال کاملاً متفاوت است. بازی فوتبال در سیستمی مثل استادیوم از قوانین ساده‌‌‌ای پیروی می‌‌‌کند اما بازی جاری در یک شرکت دانش بنیان ، تابع قوانین ریاضی، اقتصاد، آمار و عناصر پیچیده ‌‌‌ی دیگر است.

به همین دلیل رفتار افراد در یک شرکت پویای دانش بنیان، بسیار پیچیده‌‌‌تر از رفتار حاضران در استادیوم است. در چنین شرکتی به دلیل روابط بیشتر، حجم اطلاعات برای توصیف رفتار سیستم بیشتر است و به همین ترتیب به متغیرهای بیشتری برای پیش‌‌‌بینی رفتار سیستم نیاز است. بنابراین اگر فردی برای اولین بار وارد استادیوم شود به راحتی از اتفاقات جاری مطلع می‌‌‌شود، اما بالاترین مقام شرکت نیز ممکن است از همه‌‌‌ی اتقاقات باخبر نباشد. پس برای پی بردن به پیچیدگی سیستم علاوه بر عناصر موجود در آن باید روابط بین عناصر را نیز برشمرد. در سیستم‌‌‌های پیچیده نسبت جریان اطلاعات به عناصر بیشتر است.

مغز انسان پیچیده‌‌‌ترین سیستم شناخته‌‌‌شده‌‌‌ی جهان است. برای سنجش میزان پیچیدگی مغز انسان می‌‌‌توان آن را با سیستمی چون شهر تهران مقایسه کرد که به طور متوسط پانزده میلیون جمعیت یا به عبارتی پانزده میلیون واحد کارکردی دارد. هر کدام از این واحدها، در حالت پایه با صد و پنجاه نفر دیگر در ارتباط ‌‌‌اند و در طی روز در حدود چند ده رابطه برقرار می ‌‌‌کنند.

اما مغز انسان از صد میلیارد نورون یا واحد کارکردی تشکیل شده که عدد بسیار بزرگی است. برای پی بردن به بزرگی این عدد، می‌‌‌شود آن را با ثانیه‌‌‌های طی شده از عمر یک انسان در هفتادسالگی مقایسه کرد که فقط یک و نیم میلیارد ثانیه است.

«من» در اصل همان سیستمِ خودبنیاد خودسازمان ‌‌‌دهی است که این مغز پیچیده را همچون پردازنده ‌‌‌ای در اختیار دارد؛ سیستمی که به دلیل قرار گرفتن در لایه‌‌‌ی روانی خودآگاه است. خودآگاهی در انتخاب با تکیه بر دلایل کافی و روشن، ویژگی منحصر به فرد لایه‌‌‌ی روانشناختی است. سطوح زیستی، اجتماعی و فرهنگی، اگر چه دست به انتخاب رفتار می‌‌‌زنند اما این گزینش خودآگاه نیست. بر همین اساس در صورت تمایل به تغییر، «من» که کانون تراکم پیچیدگی است، مهم‌‌‌ترین گرانیگاه ایجاد تغییر خواهد بود.

البته فرایند خودآگاهی در مغز، دائم و همیشگی نیست. مغز به شکل مداوم در حال پردازش اطلاعات است اما این پردازش به شکل ناخودآگاه صورت می‌‌‌گیرد. لایه‌‌‌ای نازک از اعمال ناخودآگاه، دوباره رمزگذاری می‌‌‌شوند و به حوزه‌‌‌ی خودآگاهی وارد می‌‌‌شود.

برای مثال هنگام راه رفتن در خیابان، دیدن چشم‌‌‌اندازهای اطراف، باعث مدیریت رفتار می‌‌‌شود و در این حالت برخورد با موانع یا افراد دیگر اتفاق نمی‌‌‌افتد. شاید چنین رفتاری خودآگاه به نظر برسد. اما در آن توجه یا تمرکزی بر روی محیط اطراف وجود ندارد، بنابراین چهره یا رخدادی به خاطر سپرده نمی‌‌‌شود تا بعد فراخوان شده و به یاد آورده شود. در حالت خودآگاه این تمرکز وجود دارد و پنجره‌‌‌ی توجه گشوده است. یعنی نه فقط محیط اطراف را می‌‌‌بینیم، بلکه آگاه از دیدن آن هستیم. در این حالت هر آن چه می‌‌‌بینیم را به خاطر می‌‌‌سپریم و قادر خواهیم بود آن را به یاد بیاوریم.

خودآگاهی شاخص بسیار مهمی برای اندازه‌‌‌گیری پیچیدگی سیستم است اما همه‌‌‌ی روندهای پردازش اطلاعات مغز را دربرنمی‌‌‌گیرد. با این حال یکی از تفاوت‌‌‌های مهم من و نهاد خودآگاه بود آن است. نظام شخصیتی به دلیل خودآگاه بودن پیچیده‌‌‌ترین سطح وجود انسان است اگر چه اولویتی بر سطوح دیگر ندارد.

اشاره:

سازمان‌‌‌ها ساده‌‌‌تر از افراد درون‌‌‌شان هستند، بنابراین برای افزایش قدرت در نهاد، باید به من‌‌‌ها توجه کرد چون من‌‌‌ها از نهادها پیچیده‌‌‌ترند.

 

 

ادامه مطلب: گفتار سوم: جفت ‌‌‌های متضاد معنایی

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب