قانون چشم
نوشته شده در: ۱۳۷۹/۱۱/۸
پیش درآمد
چگونه دیدن، آنگاه كه سخن از شناخت آغاز میشود، بنیادیترین پرسش است . ترتیبی كه با آن پدیدارهای جهان را میبینیم و به عنوان عناصری جدای از هم تشخیص میدهیم، و شیوهای كه مفاهیم عام را از آن استخراج میكنیم، تعیین كنندهی الگوی چیده شدن این مفاهیم در روابط معنایی بایكدیگر، هستند، و همینها در نهایت سازندگان مدلها و نظریه های علمی هستند. چگونه دیدن، وچگونه دسته بندی كردن پدیدارها، پرسشی است كه هر رویكرد اصیل در حوزهی شناخت، باید برای آن پاسخی در خور داشته باشد.
این متن، شرحی است كوتاه بر روش شناسی به كار گرفته شده در نظریهی هم افزایانهی جوامع انسانی . این نظریه، رویكردی است كه به گمان من فضاهای معنایی جدیدی را در قلمرو علوم انسانی میگشاید، و امكاناتی نو و راهگشا را در ارتباط سطح خرد و كلان جامعه فراهم میآورد. به دلیل تنگی زمان، در این نوشتار به طرح اصول كلی این نگرش بسنده خواهم كرد و ملاحظات فنی تر رابرای آینده باقی خواهم گذاشت .
پیش فرضهای فلسفی
1) واقعیتی خارج از دسترس شناخت مستقیم وجود دارد كه اشاره به آن ناممكن است، ولی با این وجود برای این كه نام بردن از آن ممكن شود، در اینجا عنوان مهروندرا به مثابه برچسبی برای آن در نظرمی گیریم .
2) شناسندهی انسانی، موجودی است كه از مجرای بازنمایی رخدادهای مهروند در ساختاردستگاه عصبی اش، در مورد این رخدادها شناخت تولید میكند.
3) شناسندهی انسانی از راه تجزیه كردن مهروند به پدیده های متمایز (شكستن پدیده ها) ، و تركیب این پدیدارها در قالب نظامهای نشانگانی منظم، تصویری فهمیدنی از مهروند را در چارچوبی معنایی سازماندهی میكند.
4) هردو مرحلهی تشخیص پدیده و صورتبندی كردنش در قالب نمادهای زبانی، به ساختارهایی داده شده و پیش نهاده مبتنی هستند كه از قواعد خاص خود پیروی میكنند و اشكال خاصی ازبازشناسی رخدادها را مجاز میدانند.
5) شاخص انتخاب طبیعی در روند تكامل ساختارهای نشانگانی و ادراكی یاد شده، تولید لذت است، كه در سطح زیست شناختی نماد بقاست .
6) شناخت، ساختاری نشانگانی / معنایی است كه:
الف: به دلیل معطوف به لذت بودن بار ارزشی دارد و بخشهای خاصی از مهروند را مورد توجه وتأكید قرار میدهد.
ب: از آنجا كه باید الزاماً در ساختاری زبانی صورتبندی شود، اسیر پیشداوری های به ارث رسیده از مجرای زبان است، یعنی تنها امكان بازنمایی بخشهای خاصی از حوزه های تأكید یافتهی مهروند رادارد.
پ: به دلیل اینكه باید در نهایت فهمیده شود، بسیار ساده شده است و پیچیدگی ذاتی مهروند رابه نظامی ساده از مفاهیم تحویل میكند.
ت: به این ترتیب خصلتی كژدیسه و غیرواقعگرا دارد و بیشتر نمایانگر برآیند اثر ابزارهای نمادین پیشینی بر رویدادهای مهروند است .
اصول
1) جهان (یعنی بازنمایی شناختنی ما از مهروند) ، پدیداری است:
الف: كلی و یكپارچه، كه گسستها و حد و مرزهای تمایز دهنده در میان عناصر گوناگون آن توسطدستگاه شناختی ما بدان تحمیل میشود.
ب: بغرنج و دارای سلسله مراتبی از سطوح تفكیك پذیر پیچیدگی، كه توصیف در سطوح گوناگون مشاهداتی و تشخیص و تحلیل رخدادهای ویژهی هر سطح را ضروری میسازد.
پ: ساختار یافته و قانونمند، به طوری كه قواعد رفتاری و الگوهای پویایی آن در قالب گزاره های زبانی (زبان طبیعی یا علمی ) بیان پذیر است . این كه نظم قابل مشاهده در جهان به طور ذاتی در آن وجوددارد یا از سوی ابزارهای حسی و شناختی ما بدان تحمیل شده است، اثر چندانی در استحكام بحث ماندارد. چرا كه در هر صورت جهان به عنوات تصویری از مهروند، قانونمند است .
2) به این ترتیب روشی از تحلیل مورد نظر است كه:
الف: قادر به توصیف و تحلیل الگوهای مشاهده شده در سطوح گوناگون پیچیدگی باشد و به بهانهی اصلی فرض كردن هیچ سطحی سایر سطوح را نادیده نگیرد.
ب: قادر به تولید دستگاهی مفهومی باشد كه به كمك آن كلیدواژگان و مفاهیم پایهی تمام سطوح با هم ارتباط یابند.
پ: این دستگاه مفهومی از نظر ارتباطات بین مفاهیم و صورتبندی قواعد; روشن، منطقی ، منسجم و دارای سازگاری درونی باشد.
ت: زوایای دید متعدد و برشهای تجربی و مشاهداتی چندگانه را ممكن سازد.
ث: قادر به مربوط كردن و یگانه كردن مشاهدهها و تفسیرهای به دست آمده از این زوایای دیدگوناگون باشد.
3) این روش تحلیل باید در نهایت به دستگاهی نشانگانی /معنایی منتهی شود كه:
الف: روشن، شفاف، تعریف شده، و در یك كلام، فهمیدنی باشد.
ب: تصویری از جهان را تولید كند كه تا حد آستانهای خودسازگار و منسجم باشد.
پ: باز باشد، یعنی بتواند راهكارهای جدید و رویكردهای نویی را برای نگریستن از سطوح توصیفی جدید پیشهاد كند و رخدادها و پدیدارهای نوظهوری را در این سطوح تشخیص دهد.
ت: امكان جذب رویكردها، برداشتها، و مشاهده های هم خانواده و هم دودمان (از نگاه نظریهی منشها) را داشته باشد.
ث: بتواند انتقادهای وارد شده بر روش شناسی و معناشناسی خود را -كه از سایر دستگاه های شناختی سرچشمه میگیرند- بفهمد و بر مبننای بازخوردهای به دست آمده از آنها ساختار خود رابازبینی و اصلاح كند.
روش
1) نسخه های جدید و تحلیلی مشتق شده از رویكرد سیستمی پیكرهی مفهومی نظریهی مورد نظر رامی سازند. ساخت ریاضی قابل استفاده در این قلمرو، به نظریهی هم افزایی مربوط میشود و باصورتبندی های نزدیك به آن (هندسهی برخالها و نظریهی آشوب پیوستگی دارد.
2) در این رویكرد، پدیدار مورد نظر به عنوان گرهای معنایی بر شبكهای از مشاهدات و تفسیرهای متداخل در نظر گرفته میشود.
3) برای تفكیك كردن این لایه های بر هم افتادهی نظری، باید سطوح اصلی سلسله مراتب توصیف گر پدیدار مورد نظر را تششخیص داد.
4) باید برای تشخیص مفاهیم كلیدی و شاخصهای اصلی مرتبط با پدیدار مورد نظر، در هریك از این سطوح توصیفی به طور جداگانه دست به تجربه و مشاهده زد و مفاهیم اصلی و شاخصها و متغیرهای محوری قابل تشخیص را به طور جداگانه صورتبندی كرد.
5) در گام بعدی، باید به دنبال شبكهای از روابط معنایی در داخل یك سطح، و در میان سطوح گوناگون گشت، كه بتواند ارتباط معناداری را در میان مفاهیم كلیدی تشخیص داده شده برقرار كند.
6) چگونگی یگانه شدن مفاهیم خرد به دست آمده از هر سطح توصیف، تعیین كنندهی انسجام وسازگاری سطح كلان است .
7) مدل باید بتواند راهكارهای جدیدی را برای مشاهده در سطوح قبلی پیشنهاد كند، و در صورت امكان رویكردهای جدیدی را برای افزودن بر تعداد سطوح توصیفی پیشنهاد نماید. این چرخهی افزایش سطوح مشاهده و عناصر مشاهده شده، خصلت خودزایندگی مدل را تضمین خواهد كرد.
8) بیانگری مدل، به توانایی آن برای پیشگویی آینده بستگی دارد، كه آن خود وابسته به انسجام وخودزایندگی دستگاه نظری ماست .
9) مدل، میتواند به عنوان هستهای مركزی از شناخت تحلیلی و دقیق و روش در نظر گرفته شود، كه اشكال دیگر تولید دانایی در مورد پدیدار (روشهای تفسیر متن، فنون بلاغی، گمانه زنی های زیبایی شناختی و. . . ) ، در اطراف آن رشد كنند و بینشها و امكانات شناختی جدیدی را پدید آورند.
10) به این ترتیب روش یاد شده امكان به هم پیوستن سطوح خرد و كلان پدیدار مورد مشاهده رافراهم میآورد و رویكرد نظری یكنواختی را بر تمام سطوح مشاهده اعمال میكند و امكان اتصال مفاهیم به دست آمده در سطوح گوناگون را فراهم میكند.
آسیب شناسی روشهای رایج در تحلیل جوامع انسانی
1) بستن ساخت معنایی مدل به شكلی كه امكان درك نقدهای خارجی از داخل آن ممكن نباشد ومفاهیم غیرقابل تشخیص توسط دستگاه نظری هرگز امكان ورود به منظومهی معنایی آن را پیدا نكنند. راهكار رفع: پیش بینی ابزار توصیفی باز، به طوری كه جذب و وارسی پدیدارهای خارج از قلمرودرك نظریه، و مفاهیم ناهمخوان با آن (موضوعهای پرسش برانگیز) ، با فرض موضعی و موقت سطحی از سلسله مراتب توصیف ممكن شود. صورتبندی مفاهیم و پدیدارهای مورد نظر در این سطح انجام میشوند و پس از وارسی نظری توسط ابزارهای تحلیلی نظریه، سه حالت ممكن میشود. یا موضوع پرسش برانگیز به عنوان پدیدهای موهوم و غیراصیل رد میشود، یا به مفاهیم و پدیدارهای دیگرموجود در دستگاه ما تحویل میشود، و یا پیوندی منطقی و معنی دار با سایر مفاهیم موجود در دستگاه شنناختی ما پیدا میكند. در این حالت دستگاه اولیهی ما دست كم به اندازهی آن مفهوم، و دست بالا به اندازهی سطح توصیفی مربوط به آن، گسترش یافته است .
2) شكاف بین دو سطح خرد و كلان، به طوری كه علاوه بر ناتوانی دستگاه نظری در اتصال مفاهیم مربوط به این دو سطح، لزوم انجام چننین كاری هم انكار شود. در چنین حالتی نظریه دست كم دو سطح غیرقابل ترجمه به یكدیگر را در بر خواهد گرفت و تصویری موزائیكی و غیرمنسجم از جهان را تولیدخواهد كرد.
راهكار رفع: فرض سطوح توصیفی حد واسط، به طوری كه مفاهیم هر لایه با لایهی قبلی و بعدی پیوند معنادار بیابد. به این ترتیب شبكهی نمادین نظریه تمام پدیدارهای قابل تشخیص در دو سر طیف خرد/كلان را در ساختاری سازگار به هم متصل خواهد كرد.
3) محور فرض كردن یك مفهوم، متغیر، یا الگو، و تحویل كردن تمام عناصر مشاهداتی ومفصل بندی های مفهومی به این متغیر مركزی . این همان است كه در نوشتار دیگری عقدهی سنمار نامیده بودمش .
راهكار رفع: پذیرش تكثر محورها و گرانیگاهها در دستگاه شناختی مان، و پذیرش این كه واقعیت بیرونی برداشتهایی متكثر و چندپهلو را تولید میكند، كه وظیفهی نظریه همساز كردن و ارتباط دادن آنهابه هم است، و نه حذف همه به نفع یكی .
4) عقدهی جدول، كه عبارت است از اشتباه گرفتن تولید دانایی، و تولید اطلاعات . این اشتباه به ایجاد پیكره هایی تكراری، پیش بینی پذیر، و فاقد محتوایی منتهی میشوند كه مفهوم جدید چندانی ازآن تولید نمی شود و تفسیر غنی آن ممكن نیست .
راهكار رفع: گرفتن بازخورد از نسبت حجم اطلاعات تولید شده به تعداد مفاهیم پدید آمده در اثرصورتبندی آنها. اگر انباشت اطلاعات فراتر از آستانهای كه توسط نظریه پیش بینی میشود، با پیدایش مفهوم جدید همراه نباشد، در روش شناسی و طرح آزمونها ایرادی وجود دارد و احتمال ابتلای مدل به عقدهی جدول وجود دارد.
5) پراكندگی و موزائیكی بودن مدل، به طوری كه تفسیرهای موضعی و محلی كه بسته به شرایط ویژه و در زیرواحدهای هر سطح توصیفی تشكیل میشوند، اتصال منطقی و روشنی با یكدیگر پیدا نكنند وتنها به عنوان فرضهایی لحظهای و دم دستی برای پیشهاد راهكارهای عملی ایفای نقش كنند.
راهكار رفع: دقت در صورتبندی مفاهیم و تحویل كردن مفاهیم كلیدی حوزه های معنایی منفرد به دست كم یكی از مفاهیم حاشیهای حوزه های دیگر. پرهیز از تعریف سطوح مشاهداتی یا شرایط معناسازی غیرضروری و ad hoc.
6) بازتاب ناامیدی فلسفی ناشی از درك ذهنی بودن مدلها، در روش شناسی و نظریه پردازی . این حالت وقتی رخ میدهد كه پذیرش فاصلهی همیشگی ما با مهروند و به رسمیت شناختن من – در- آوردی بودن مدلها به دلسردی از نظریه پردازی و بیارج و قرب شدن مدلها منتهی شود. این حالت میتواند به نفی روش شناختی تمام فراروایتها منتهی شود.
راهكار رفع: توجه به تفاوت فراروایتها و دستگاه های نظری فراگیر، هنگامی كه مقام نظامی بسته وهستی شناختی عمل میكنند، و آگاه كه به مثابه ابزاری برای سازماندهی جهان كار میكنند. فراروایتهایی كه ادعای هستی شناختی داشته باشد، یعنی ادعای انطباقی هرچد دور با مهروند را اقامه كنند، سركوبگرمفاهیم نو هستند و استبدادشان خطرناك است . اما دستگاه های نظری فراگیر ابزار ضروری ما برای سازمان دادن به مفاهیم و دستیابی به تصویری منسجم از جهان هستند. این تصویر میتواند غیرمستبدانه و متكثر باشد، اما در نهایت ساخاری فهم پذیر خواهد داشت . پرهیز افراطی از اولی، به شكلی كه دومی هم نفی شود، نوعی افتادن از سوی دیگر پشت بام است .
7) گاه زیبایی، شمول، استحكام منطقی یا دقت پیشگویی یك نظریهی فراگیر منتهی به توهم واقعی بودنش میشود. در این حالت پایبندی به حوزهی درونی مدلی كه باعث شیفتگی پذیرنده یا طراحش شده است، راه را بر درك و شناسایی عناصر معنایی بیرونی و نقدهای خارجی مدل میبندد.
راهكار رفع: حفظ روحیهی نقادی در مورد عزیزترین مفاهیم و كاملترین دستگاه های نظری
ادامه مطلب: نسک جم
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب