شنبه , اردیبهشت 1 1403

شرحی بر فیلم «ناهید»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سخنرانی در سینما کوروش (نشست اکران و تحلیل فیلم)- جمعه ۶/۹/۱۳۹۴
مجله‌ی سخن سیاووشان، شماره‌ی نخست، زمستان ۱‍۳۹۴

نخست: زمینه
فیلم «ناهید» به کارگردانی آیدا پناهی از ابتدای آذرماه ۱۳۹۴ در سینماهای تهران اکران شد. متن فیلمنامه را آیدا پناهی و ارسلان امینی نوشته و بیژن امکانیان تهیه کننده‌اش بوده است. فیلم در زمان کوتاه حضورش بر پرده‌های سینما توجه منتقدان را به شایستگی جلب کرده و در جشنواره‌ی کن جایزه‌ی بهترین فیلم با «نگاه ویژه» را دریافت کرده و در جشنواره‌ی فیلم فجر هم نامزد بهترین فیلمنامه شده است.

فیلم به ظاهر داستانی تکراری و معمولی را روایت می‌کند. یک مثلث عشقی در کار است و زنی است که با پسر نوجوانش میان شوهرِ بزهکارِ تازه طلاق گرفته‌اش و دوست پسر و خواستگار تازه‌اش گرفتار آمده است. سیر کلی داستان را هم با همین سادگی می‌توان بازگو کرد. زن با خواستگار تازه‌اش پیوند برقرار می‌کند، با مخالفت شوهر قبلی‌اش و تهدید این که بچه‌اش را از او خواهد ستاند روبرو می‌شود و بعد از کشمکشی با او تصمیم می‌گیرد به شوهر تازه‌اش پایبند بماند و در برابر تهدیدها مقاومت ورزد. تا اینجای کار هم داستان و هم ساختار به کلی تکراری و آشناست و به ظاهر چیزی در کار نیست که فیلم و فیلمنامه را شایسته‌ی توجهی چشمگیر سازد.

اما نکته در اینجاست که به واقع محتوایی ویژه در این فیلم نهفته که آن را از قالب یک داستان عشقی عادی بیرون می‌آورد و درامی عاشقانه و پیش پا افتاده را به مرتبه‌ی روایتی پیچیده و ریزبینانه از زندگی‌ آدمیان بر می‌کشد. هنر بزرگ کارگردان و فیلمنامه‌نویسان به نظرم این بوده که برای بیان آنچه در ذهن داشته‌اند ساختی چنین آشنا و بدیهی و دستمالی شده را برگرفته‌اند و سخن خود را بر همان سوار کرده و در همان چارچوب بازگو کرده‌اند. نتیجه شاهکاری از آب در آمده است. تا حدودی بدان خاطر که با این کار جسورانه سازندگان فیلم خطرِ درغلتیدن به یک درام عاشقانه‌ی عادی را به جان خریده و با کامیابی چشمگیری از آن گذر کرده‌اند.

عنصر جسورانه‌ی دیگری که در فیلم جلب نظر می‌کند، آن است که سازندگان آشکارا استخوان‌بندی فیلم خود را بر اساس فیلمِ موفق و بسیار ستایش شده‌ی «جدایی نادر از سیمین» استوار ساخته‌اند. این فیلم که موفقیتی جهانی را برای اصغر فرهادی و دست‌اندرکارانش به دنبال داشت، سبکی پدید آورد که فیلم «ناهید» بی‌شک دنباله‌روی آن و ادامه‌اش محسوب می‌شود. این که کارگردانی فیلمی را با اقتباس از فیلم موفقی بسازد نه کاری غیرعادی است و نه بی‌سابقه. اما نتیجه اغلب بی‌محتوا و سطحی و تقلیدی از آب در می‌آید.

محتوای مورد نظر سازندگان «ناهید» می‌توانست در ساختارهای داستانی دیگری هم گنجانده شود، اما چنین می‌نماید که ایشان به عمد «جدایی نادر از سیمین» را گرفته‌اند و با حفظ برخی از آشکارترین عناصر آن، و واژگونه ساختن‌اش اثر خود را خلق کرده‌اند. یکی از مهمترین عناصری که بند ناف دو فیلم را نشان می‌دهد، بازی ساره بیات در فیلم است. در اینجا هم این بازیگر توانمند نوظهور مثل فیلم اصغر فرهادی نقش زنی ستمدیده و دردمند را بازی می‌کند و یکی از ستاره‌های فیلم است، هرچند نقش و شخصیت‌پردازی‌اش درست نقطه‌ی مقابل چیزی است که در فیلم پیشین دیده بودیم. مضمون خیانت، دروغگویی، حس گناه و عناصری از این دست در هردو فیلم مشترک هستند و حتا متغیرهایی شخصیت‌پردازانه مانند «شوهرِ غیرتی» یا «مردِ مقتدرِ خانواده‌دوست» و «پدر/مادر زمینگیر و بی‌هوش و حواس» در هردو عینا تکرار می‌شود. تنها تفاوت ساختاری در آنجاست که در «جدایی نادر از سیمین» با مربعی روبرو هستیم که از دو زوج تشکیل شده که دعوایی حقوقی بر سر پول با هم دارند و مسئله‌شان به مرگ جنینی و حس گناه ناشی از آن مربوط می‌شود. در حالی که در «ناهید» ساختار به مثلثی عاشقانه تبدیل شده و مضمون اصلی دروغ است و زندگی.
خلاصه کنم، در نخستین نگاه «ناهید» همه‌ی شرایط لازم برای تبدیل شدن به یک فیلم پوک و پوچ و سطحی را دارد. داستانش مثلثی عاشقانه است شبیه به «خاطرخواه» و پیکربندی و ستاره‌اش وامی از «جدایی نادر از سیمین». از این رو بدیهی‌ترین حدسی که می‌توان درباره‌اش زد آن است که کاری تکراری، تقلیدی و ناموفق از آب در آمده باشد. اما باز تکرار کنم که مهمترین سویه‌ی نیرومند فیلم آن است که این وام‌ستانی و آن ساختار تکراری را پذیرفته و بوستان خود را در این کشتزار نامساعد به بار نشانده است.

مضمون اصلی داستان بر خلاف انتظار، عشق و عاشقی نیست. از این رو به سرعت معلوم می‌شود که مثلث عاشقانه‌ای که در ده پانزده دقیقه‌ی اول فیلم آشکار می‌شود، تنها داربستی سردستی بوده که قرار است چیزی مهمتر بر آن نموده شود. شباهت ساختار به «جدایی نادر از سیمین» هم به همین ترتیب گول‌زننده و گمراه کننده می‌نماید. سازندگان انگار «ناهید» را با واژگونه‌سازی منظم ساختار «جدایی» سرمشق خویش ساخته‌اند. فضای داستان به جای آن که در شهری شلوغ باشد، در شهرکی ساحلی و کم جمعیت است، مضمون اصلی به جای آن که طلاق باشد، ازدواج است و عنصر زنانه‌ی فیلم به جای آن که قربانی‌ای ستمدیده و دست و پا بسته باشد، نیروی اصلی پیش برنده‌ی داستان است که تصمیم‌های اصلی را می‌گیرد. یعنی چنین می‌نماید که سازندگان «ناهید» را با واسازی و نقد و پشت و رو کردنِ پیش‌داشتهای اصغر فرهادی هنگام ساخت «جدایی نادر از سیمین» پدید آورده‌اند. مقایسه‌ی ساختار این دو فیلم می‌تواند کاربست دیدگاه شالوده‌شکنانه‌ای را در زمینه‌ی ایرانی نمایش دهد، که دریدا پیشتر درباره‌ی متن روسو به زیبایی نشان داده بود. اگر از زاویه‌ای جنسیتی به موضوع بنگریم و مرد بودن کارگردان «جدایی نادر از سیمین» و زن بودن کارگردان «ناهید» را در نظر بگیریم، دومی را نسخه‌ای واسازی شده و زنانه از اولی خواهیم یافت، که آشکارا از موضعی زنانه نوشته و ساخته شده است بی آن که در ورطه‌ی پیش‌داشتهای بحث‌برانگیز و شعارهای زن‌گرایانه (فمینیستی) گرفتار آید.

 

دوم: ساختار
«ناهید» فیلمی به نسبت جمع و جور است که در آن شمار شخصیتها اندک است و ضرباهنگ سریع رخدادها باعث می‌شود تا به سرعت صمیمی و آشنا جلوه کنند. هسته‌ی مرکزی داستان چنان که گفتیم بر محور سه تن می‌چرخد که مثلثی عشقی را تشکیل می‌دهند. «ناهید» بی چون و چرا شخصیت اصلی است و نیروی پیش‌راننده‌ی داستان هم محسوب می‌شود و بیش از نیمی از کل زمان فیلم چهره‌ی اوست که بازنموده می‌شود. پس از او دو مرد قرار دارند که در سه شاخص با هم اشتراک دارند. هردو دلباخته‌ی او هستند، هردو در نهایت شوهر (سابق و آینده‌ی) او محسوب می‌شوند، و هردو فرزندی دارند که با ناهید بیگانه و با خودشان صمیمی و مهربان است. یکی از این دو احمد شوهر سابق ناهید است، مردی ولگرد و آس و پاس و خوشگذران که اواخر فیلم معلوم می‌شود پسردایی‌ او هم هست و ناهید از پشت او پسری به نام امیررضا را زاییده است. این مرد به خاطر اعتیاد ناگزیر شده از ناهید و پسرش جدا شود، اما هنوز هردو را سخت دوست دارد و ادعا می‌کند که مواد مخدر را ترک کرده است. در مقابل او دوست پسر ناهید قرار دارد که مردی است به نام مسعود، که خانواده‌دار و به نسبت مرفه است و با اجاره دادن اتاقهای پلاژی که دارد روزگار می‌گذراند. او نیز از همسر پیشین‌اش که درگذشته، دختری کوچک دارد و هم او و هم ناهید را بسیار دوست دارد. پس هر دو مرد علاوه بر آن که ناهید را دوست دارند و سودای زندگی با او را در سر می‌پزند، همسرِ خود را به تازگی از دست داده‌اند و فرزندی دلبند دارند.

یکی از نکات جالب توجه در فیلم آن است که دو مردی که بر سر ناهید با هم رقابت می‌کنند بر خلاف روایتهایی ساده مانند «خاطرخواه» ضدهایی کامل و نسخه‌های سیاه و سفید یا خوب/ بد از «مرد» نیستند، و در باطن شباهت چشمگیری دارند. مسعود و احمد هردو ناهید و فرزندشان را بسیار دوست دارند. نشانه‌هایی هست که نشان می‌دهد روی هم رفته خوش‌قلب و مهربان هستند. شوهر پیشین ناهید معتاد بوده و مسعود نیز به کشیدن سیگار معتاد است، هردو خواهان زندگی با ناهید هستند و هردو بر سر بر عهده گرفتن سرپرستی پسر او با هم کشمکشی حقوقی دارند. هردو علاوه بر عشقی که به ناهید دارند نسبت به او خشم هم دارند و به خصوص نسبت به سایرین رفتارهای تحکم‌آمیز و خشنی نشان می‌دهند. هردو خانواده‌هایی حمایتگر و صمیمی دارند که یکی از ایشان خواهری است که از هر تصمیم‌شان پشتیبانی می‌کند. حتا نمادپردازی‌های وابسته به آنها هم همسان است، هردو اغلب وقتی با کسی که دوست دارند (ناهید یا امیررضا) همراهند در ساحل دریا نشان داده می‌شوند، از سردی هوا شکایت دارند و با اعتماد به نفس آینده را پیشگویی می‌کنند.

با این همه سویه‌هایی فراوان هم هست که این دو را متضاد با هم نشان می‌دهد. احمد مردی است شلخته و وا رفته، ضعیف و فقیر. در مقابل مسعود مردی بلند قامت و ورزیده و متین است که وضع مالی خوبی دارد و همیشه حالتی مسلط و مقتدر دارد. اولی اغلب دروغ می‌گوید و از قمار و بزهکاری ابایی ندارد. در حالی که دومی همیشه راست می‌گوید و بسیار درستکار است. بر خلاف احمد که برای کتک‌کاری و نمایش خشونت آمادگی دارد، مسعود هرگز رفتاری خشن از خود نشان نمی‌دهد. در مقابل احمد سخنی نرم و ملایم و گفتاری صلح‌جویانه‌ دارد در حالی که گفتار مسعود گهگاه خشن و تحکم‌آمیز و تند می‌شود. جالب آن که احمد که مشکل اصلی‌اش اعتیاد بوده و به این خاطر مهر ناهید را از دست داده، در فیلم سیگار نمی‌کشد، اما مسعود که مدام با اعتراض ناهید روبروست، گویا به نیکوتین اعتیاد دارد.

دوقطبی بودن صفات این دو مرد به اطرافیانشان هم تعمیم می‌یابد. احمد هیچ دوستی ندارد و با همه‌ی آشنایانش کشمکش و دعوا دارد و یک بار هم از ایشان به سختی کتک می‌خورد. اما مسعود معمولا با دوستانش دیده می‌شود و اینها کسانی هستند که حاضرند به خاطرش تن به دعوا و کتک‌کاری هم بدهند. یکی از این دوستان که همیشه در کنار دریا حضور دارد، سگی وفادار است که ناظر و پاسبان میعادگاه مسعود و ناهید محسوب می‌شود. احمد پسری شیطان و سرکش دارد و در مقابل دختر مسعود آرام و حرف شنو و بی‌دردسر است. هردویشان فراوان در ساحل دریا دیده می‌شوند، اما مسعود در بخشی از ساحل است که به خودش تعلق دارد و قلمروش محسوب می‌شود. در حالی که احمد در سواحل بی‌صاحب می‌چرخد و ولگردی می‌کند. ساحلِ مسعود فضایی تخت و باز و برهنه است که در آن زمین و دریا با هم هماغوش می‌شوند، و ناهید هم معمولا در این افق با او دیدار می‌کند. در مقابل احمد همیشه در غیاب ناهید با ساحلی صنعتی، شهری و دستکاری شده روبروست که معمولا خط افق در آن دیده نمی‌شود. با وجود این تفاوتها، هر دو مرد در ساحل با کسی که دوست دارند همراه هستند، احمد با پسرش و مسعود با ناهید همراه است و این همنشینی‌شان همواره شادمانه و لذت‌آفرین است. به همین ترتیب هردو در ساحل است که با رقیبان و دشمنان خود روبرو می‌شوند، احمد با لات‌هایی که به زودی کتکش می‌زنند، و مسعود با احمد که بعد از خبردار شدن از ماجرای روابط عاشقانه‌اش قصد کشتن او را کرده است. احمد در ساحلی که به خودش تعلق ندارد فرودستانه و خوار رفتار می‌کند و مهر و احترام پسرش را از دست می‌دهد، اما مسعود در ساحلِ شخصی‌اش و در حضور سگ وفادار و کارگرش با احمد روبرو می‌شود و هم در سخن و هم در برخورد بدنی بر او غلبه می‌کند.

ساختار مثلثی این سه شخصیت اصلی با دو افزوده تکمیل می‌شود که فرزندانشان هستند و همین روایت فیلم را از حالت داستان عشق مثلث خارج می‌کند و به آن عمق می‌بخشد. در این میان امیررضا به رونوشتی از پدرش شباهت دارد، چون پسری است باهوش و جسور و مهربان، که در ضمن از مدرسه فرار می‌کند و قمار و خلاف کردن و کش رفتن پولهای مادرش را ناروا نمی‌بیند. او هم هیچ دوستی ندارد و مانند پدرش با پول ارتباطی تنش‌آفرین و مسئله‌زا دارد. هرچند بر خلاف مادرش با فقر و تهیدستی روبرو نیست. وجه مشترک اصلی احمد و ناهید آن است که دروغگو هستند و این عیب به امیررضا نیز نشت کرده است و او نیز مدام دروغ می‌گوید. جالب آن که پادنهاده‌ی او، یعنی موبینا دختر مسعود هم که در ابتدای کار مانند پدرش راستگوست، پس از آن با ناهید روبرو می‌شود به دروغگویی روی می‌آورد و هنگام توصیف امیررضا یا متهم کردن نامادری خود رخدادها را واژگونه جلوه می‌دهد یا عیبهایی تخیلی را به امیررضا منسوب می‌کند.

امیررضا با این همه تفاوتی با پدرش دارد و آن هم این که مهر و محبت ناهید را بی قید و شرط داراست. از این رو به نسخه‌ای جوان و نیرومند و پیروزمند از پدرش شباهت دارد. پدر و پسر در حساب و کتاب هوش و استعدادی دارند و هردو در شرط‌بندی و قمار مهارتی دارند که باعث پولدار شدن‌شان می‌شود. اما این پول برایشان خوش‌شگون نیست و هردو در نهایت سرنوشتی مشابه پیدا می‌کنند. پدر را به خاطر بدهی‌هایش به یک باج‌گیر کتک می‌زنند و پسر به خاطر آن که پولی را برده، توسط جوانی که در پی ربودن پول است کتک می‌خورد. با این همه هردو سرسخت و کله‌شق هستند و کتک می‌خورند و دعوا می‌کنند و با این همه تسلیم حرف زور نمی‌شوند و از دادن پول به مدعیان خودداری می‌کنند.

در زمینه‌ی این دو مرد و فرزندانشان، ناهید بی‌شک گرانیگاه اصلی داستان و مرکز روایت است. او که نام ایزدبانوی باستانی خانواده و مهر و عشق را بر خود دارد، همه‌ی شخصیتهای فیلم را دوست دارد و توسط همه‌شان دوست داشته می‌شود. اما چنین می‌نماید که پیوندش با مهر و عشق مسئله‌آفرین و مغشوش باشد. ناهید با وجود آن که نشانه‌های مهر و محبت را نسبت به همه‌ی شخصیتهای داستان نمایان می‌سازد، با هیچ یک ارتباطی بی‌دریغ و عمیق ندارد و چنین می‌نماید که در ضمنِ رفتار مهربانانه‌اش، همواره حسابگری‌ها و منافع شخصی خود را هم پیش چشم دارد. او در ابراز هیجان و عواطف به شکلی ناشیانه اغراق می‌کند، هنگام خرید مبل رنگ سرخ نمایانی را بر می‌گزیند و آن را به شکلی نمایشی در خیابان حمل می‌کند و هنگام دیدار با دلدار عطری تند به خود می‌زند. با این همه در سراسر فیلم از ابراز همدلی و همدردی با دیگران عاجز است. حتا وقتی امیررضا کتک می‌خورد و زخمی به خانه می‌آید، نشانه‌ای از همدلی و پشتیبانی ظاهر نمی‌کند. رفتارش با همه تند و عتاب‌آلود است و معمولا آنها را به انجام کاری که میل ندارند وادار می‌کند و در برابر ابراز میل‌شان با انکار کلمه‌ی نه را به کار می‌گیرد. خواه این «میلِ دیگری» به پیشنهادهای زناشویی از طرف خواهرزاده‌ی پیرمرد صاحبخانه و مسعود و احمد مربوط باشد، یا دعوت به این که برای درمان دستش او را به بیمارستان ببرند. ناهید تنها در یک جا از ته دل می‌خندد که در ختم مادرش است و تنها سه بار به شدت گریه می‌کند که یکی هنگام گرفتن انگشتر عقد از مسعود است و دیگری هنگام دیدن تصویر تنها خفتن او و سومی وقتی که تسلیم منع احمد می‌شود و قرار می‌شود پسرش نزدش برگردد. یعنی هم گریه‌ها و هم خنده‌هایش تناسبی با موقعیت ندارند و انگار در زمان و شدت از زمینه برکنده شده‌اند.

شاید بتوان در نخستین نگاه عمیقترین مهرِ ناهید را نسبت به پسرش سراغ گرفت. اما داستان با دست کشیدن او از این مهر و بازگشت‌اش نزد مسعود و کوشش برای عبور از مسیرهای قانونی برای گرفتن حضانت فرزندش ختم می‌شود. بزرگترین تنش داستان به محروم ماندن ناهید از دیدار پسرش مربوط می‌شود و عشق مادرانه‌اش به امیررضا تنها عاطفه‌ایست که در سراسر فیلم با شور فراوان نمایان داده شده است. مهرش به احمد هم گویا تا حدودی باقی است، هرچند فروکش کرده و در برابرش مقاومت می‌ورزد. در صحنه‌ای از فیلم او صریح به احمد می‌گوید که دیگر دوستش ندارد، و احمد پاسخ می‌دهد که «دروغ میگی، من تو رو می‌شناسم»، و احتمالا درست می‌گوید، چون تمام پیش‌گویی‌های او درباره‌ی ناهید و دیگران درست از آب در می‌آید. ناهید به موبینا هم مهری تازه و نو و پیش رونده دارد. اما مهرش یه مسعود عشقی نمایان و پرشور است. ناهید درباره‌ی شخصیتهای دیگر فیلم هم چنین وضعیتی دارد. مادری زمینگیر و بستری و بیهوش دارد که دوستدار اوست، دوست نزدیک و همکاری به نام لیلا دارد که علاقه‌ی میانشان نمایان است و با دیگران از جمله زن صاحبخانه‌اش هم قضیه به همین شکل است. از طرف دیگر شخصیت محبوب داستان هم اوست. چون همه‌ی شخصیتهای اصلی داستان او را دوست دارند، هرچند با او رفتاری خشن در پیش می‌گیرند و در معرض دروغهای او و رفتارهای حسابگرانه و گاه سرد و خشن‌اش قرار می‌گیرند. ناهید هرچند به همه محبت دارد، اما آن را به مرتبه‌ی مهری بی‌دریغ و خالص ارتقا نمی‌دهد و ارتباطش با همه‌ی شخصیتهای داستان هم خشن و پس زننده است و هم حسابگرانه و خودخواهانه.

با توجه به برجستگی صفت مهر و عشق در ناهید، شاید بتوان انتخاب نام او را بسیار به جا دانست و این سویه از ویژگیهای این ایزدبانوی باستانی ایرانی را برایش سزاوار دانست. با این همه، از جنبه‌ای دیگر این نام برایش ناسازگار و ناجور می‌نماید. چون مهمترین صفت ناهید پس از عشقی که به دیگران دارد، دروغگویی است. اگر دروغهای ناهید در فیلم را تحلیل کنیم می‌بینیم که همواره به خاطر منافع شخصی خود، که گاه منافع پسرش نیز در اندرون آن تعریف می‌شود، دروغ می‌گوید. محور مفهومی دروغهایش در اطراف پول و زمان متمرکز شده است. یعنی درباره‌ی این که چقدر پول و طلا را کجا خرج کرده یا گرو گذاشته و آنکه چه زمانی را کجا گذرانده مدام دروغ می‌گوید. پسرش امیررضا نیز درست درباره‌ی همین دو موضوع دروغ می‌گوید، یعنی از مدرسه و کلاس زبان فرار می‌کند و پولهایی که قرار است به مدرسه بدهد را گشاده‌دستانه صرف ولگردی‌هایش می‌کند. در ابتدای کار چنین می‌نماید که این خوی را از پدرش به ارث برده، اما با پیش رفتن داستان معلوم می‌شود که مادرش هم چنین خصلتی دارد و مدام در حال قرض گرفتن پول از دیگران و خرج کردن‌اش برای چیزهایی بی‌معنا و بی‌فایده مثل خرید مبل قرمز است.

ناهید با وجود آن که مدام دروغ می‌گوید، به شکلی چاره ناپذیر فقیر و در عین حال درستکار است. شغل او تایپ کردن پایان‌نامه است و همیشه با تنگنای مالی روبروست. با این همه بر وسوسه‌ی دزدیدن گردنبند طلای مادرش غلبه می‌کند و پولی را که اجاره کنندگان پلاژ به عنوان انعام به او داده‌اند، به مسعود می‌دهد. او همچنین خوش‌قول هم هست و همواره آنچه را که از این و آن قرض می‌کند به ایشان باز می‌گرداند. ناهید از همه‌ی شخصیتهای اصلی لطفی مهربانانه درباره‌ی امور مالی می‌بیند. دوستش لیلا به او پول و دستبند قرض می‌دهد، مسعود از او پشتیبانی مالی می‌کند، احمد در چند نوبت می‌خواهد به او پول بدهد، زن صاحبخانه پرداخت نشدن اجاره خانه را نادیده می‌گیرد و برادرش حاضر است تا خانه‌اش را برای زندگی در اختیار او بگذارد. با این همه ارتباط ناهید با پول مغشوش و مبهم است و در اواخر فیلم متوجه می‌شویم که او یک و نیم میلیون تومان از مسعود گرفته و معلوم نیست که با آن چه کرده است. پسرش امیررضا هم همین ویژگی را دارد و شوهر سابقش هم چنین است. در دقایق پایانی فیلم و در گفتگو با لیلا روشن می‌شود که ناهید ولخرج است و با پولهایی که قرض می‌گیرد چیزهای بیهوده خریداری می‌کند و در زندگی زندان‌گونه‌اش این را (و نه مهر به افراد را) دریچه‌ای به رهایی می‌بیند.

بیهوده بودن سوگیری‌ِ میل در بسیاری از کردارهای شخصیتهای داستان در کنار ناکام ماندن میل‌‌ها به این تصور دامن می‌زند که شاید با درامی سست روبرو باشیم که غلبه‌ی تقدیر بر قدرت افراد را نشان می‌دهد. اما در واقع چنین نیست. شکل کلاسیک روایتهای عاشقانه‌ای که رقابتی را نمایش می‌دهند، شکلی از درام را شکل می‌دهند که به طور مستقیم از تراژدی‌های یونانی وامگیری شده‌اند. تراژدی‌های یونانی و نوادگان مدرن‌اش پیش‌داشت نادرست و غیربدیهیِ جبرگرایی و دست و پا بسته بودن آدمیان در برابر تقدیر را بارها و بارها تکرار می‌کنند. اما در «ناهید» چنین عنصری به کلی غایب است. تمام شخصیتهای فیلم کنشگر و فعال هستند و همگی خواستها و میل‌هایی دارند و در پی ارضای آن هستند. کردارها و گفتارهای همگی‌شان در این چارچوب برسنجیده و برگزیده می‌شود. رخدادهایی تصادفی که به دست تقدیر ظهور می‌کنند و سیر داستان‌های تراژیک را پیش می‌برند، به کلی در این زمینه غایب هستند و کل داستان ناهید از گره خوردن کردارهای ارادی و انتخاب شده‌ی کنشگران شکل می‌گیرد.

در میان تمام شخصیتهای داستان، تکیه‌گاه اصلی اراده‌ی خودمختار ناهید است و این با تصویر کلیشه‌ای زنان دردمند و ستمدیده که در بسیاری از فیلمها می‌بینیم، تفاوت دارد. یعنی بخش عمده‌ی رفتارها و کردارهایی که در فیلم تصویر شده، واکنشهایی است که به کنشهای خودمختارانه و ارادی ناهید مربوط می‌شود. در واقع در میان تمام شخصیتهای داستان، ناهید تنها کسی است که انگار در هر لحظه دقیق می‌داند که چه می‌خواهد و راهی هرچند نادرست و پردروغ برای دستیابی بدان در آستین دارد. با این همه خواستهای ناهید که خیلی بدیهی و ساده هم هستند، مدام با اشکال‌تراشی و مقاومت محیط پیرامونش روبرو می‌شود.

ناهید به سادگی می‌خواهد با پسرش باشد، همراه با مردی که برگزیده زندگی کند، پولی معقول در اختیار داشته باشد و با آرامش زندگی‌اش را بکند. اما تقریبا همه‌ی شخصیتهای داستان در راه برآورده شدنِ این خواستهای ساده کارشکنی می‌کنند. همه‌شان هم مهری به ناهید دارند و بیشترشان با محوریت این مهر است که چنین می‌کنند. از برادری که به گوش او سیلی می‌زند و وادارش می‌کند تا از مسعود جدا شود، تا احمدی که پسرش را از او می‌گیرد و امیررضایی که دادن پولهای مادرش به مدرسه‌ای که در آن درس نمی‌خواند را اتلاف سرمایه می‌داند. هریک از این شخصیتها حاضرند بخشی از خواسته‌های ناهید را برآورده کنند، اما با بخشی دیگر از این میل‌ها سر ناسازگاری دارند. احمد حاضر است سرپرستی پسرش را به ناهید بدهد، اما از پیوند او مردی دیگر خشمگین می‌شود، صاحبخانه حاضر است اجاره‌های نپرداخته را نادیده بگیرد، به شرط این که ناهید با خویشاوند او ازدواج کند، و حتا موبینا حاضر است همراه با او به دیدار مخفیانه‌ی امیررضا بشتابد، به شرط این که چنین گردشی هر روز تکرار شود.

ناهید با وجود این مقاومتها مقتدرترین شخصیت داستان است. شخصیتی یکپارچه دارد و ساختار میل مادرانه یا جنسی‌اش منسجم است و در مسیرهایی شفاف و روشن به جریان می‌افتد. ناهید با همه‌ی مردان داستان تحکم‌آمیز برخورد می‌کند و تنها در یک مقطع پس از دور شدن اجباری پسرش از اوست که در هم می‌شکند. اما آن مقطع هم موقت است و به سرعت بار دیگر خود را باز می‌یابد و در پایان کار نزد مردی که برگزیده باز می‌گردد تا سرپرستی پسرش را از راهی قانونی به دست بیاورد و همه‌ی خواسته‌هایش را یکجا داشته باشد. شخصیتهای کلیدی داستان هریک منابعی در اختیار دارند که او خواهان آن است، حق قانونی احمد، پول لیلا، کلید خانه‌ی صاحبخانه، حمایت خانواده‌ی برادر از مادری بیمار و لذت هم‌آغوشی مسعود که با ظرافت تمام در فیلم گنجانده شده، چیزهایی هستند که ناهید می‌خواهد و به دست می‌آورد. اما در مقابل ناگزیر است به همه دروغ بگوید و با همه تندی کند و در معرض خشونت مردان پیرامونش هم قرار می‌گیرد. با این همه این خشونت بسیار ملایم و کم‌بسامد است. در سراسر فیلم تنها یک سیلی از برادرش می‌خورد، و احمد که از ارتباط او با مسعود خشمگین است با این که به او هجوم می‌برد در لحظه‌ی آخر از لمس کردن او خودداری می‌کند و بعدتر هم انگار هنگامی که قصد دارد او را ببوسد یا در آغوش بکشد سهوا دستش را می‌برد. حتا مسعود هم در قالب بازی نون بیار کباب ببر روی دستش می‌زند.

ناهید خشونت دیگران را با خشونت پاسخ می‌دهد. خشونت کلامی امیررضا با زدن او و راندنش‌ از خانه، بازی دردناک مسعود با ضربه‌های پیاپی اما بی‌اثر بر وی پاسخ می‌گیرد. مردان کلیدی داستان همه در برخورد با ناهید راست می‌گویند و همه در مقابل با دروغهای پیاپی او روبرو می‌شوند. ناهید گویی کلید دستیابی به خواستهایش را در دروغ می‌جوید و می‌یابد، هرچند این برخورداری همزمان از همنشینی با مردِ محبوب و هم‌خانگی با پسرِ دلبند امری شکننده و پنهانی و ناپایدار است. جریان فیلم به روشنی نشان می‌دهد که این دروغهای پیاپی از سوی محیط به ناهید تحمیل می‌شوند و راهبردی برای پرهیز از شر بزرگتر هستند. اما باز آشکار است که در بسیاری از موارد این دروغها خود مشکل‌های بزرگتری را در آینده پدید می‌آورد. در حدی که مسعود در نهایت به خاطر فاش شدن همین دروغهاست که تا حدودی نسبت به او دلسرد می‌شود. هرچند تصریحی در این مورد وجود ندارد، گویا در پایان داستان که بار دیگر انسجام و بُرندگی به ناهید باز می‌گردد، عزمی برای دست کشیدن از دروغ و در پیش رفتن راستی در ناهید دیده می‌شود.

 

سوم: نمادها
یکی از دلایل موفقیت فیلم ناهید آن است که شبکه‌ای سنجیده و پرداخته از نمادها در درون آن پیش تنیده شده است. از نمادهای مکانی آشکار و تکرار شونده مانند ساحل دریا گرفته تا واسطه‌هایی که تنگنای مالی را نمایندگی می‌کنند. فضای جریان یافتن داستان که دهکده‌ای ساحلی در شمال ایران است، و هوایی که همواره ابری و بارانی‌ است و سرمایی که در سراسر فیلم حضور دارد، آشکارترین و پایدارترین نمادی است که کل رخدادها را احاطه کرده است. این فضا به درون رخدادها هم نشت می‌کند. مثلا کودکان هنگامی که با گناه فرضیِ والد روبرو می‌شوند سرما می‌خورند و تب می‌کنند. چنان که امیررضا وقتی از ارتباط مادرش با مسعود خبردار می‌شود و موبینا وقتی پدرش نامادری برایش می‌آورد به چنین حالتی گرفتار می‌شوند.

نماد پربسامد و مهم دیگر فیلم ‌پول است. تنگدستی ناهید در فیلم بیش از هر جا در بدهکاری‌اش به صاحبخانه نمود می‌یابد و این مضمونی است که در سراسر فیلم تکرار می‌شود و تنها در پایان کار، وقتی که مسعود در آستانه‌ی دست کشیدن از ناهید است، با سخاوتمندی او رفع می‌شود. بدهکاری ناهید به صاحبخانه‌اش که امری پایدار و مزمن است، در مراحل مختلف فیلم با چیزهایی متفاوت که ناهید به عنوان وثیقه نزد صاحبخانه می‌گذارد بازنموده می‌شود. یعنی در اینجا با «چیز»هایی سر و کار داریم که در پیوندشان با پول و همچون جایگزینی برای آن، به سوژه‌ی دلخواه تبدیل می‌شوند و بازستاندن‌شان در برابر پرداخت پول همچون ضرورتی جلوه می‌کند. جالب آن که همه‌ی این چیزها با مهر و عشق پیوندی دارند و با همین انگیزه به دست ناهید می‌رسند. در ابتدای کار این «چیز» کلید خانه است که صاحبخانه به خاطر پرداخت نشدن پول اجاره آن را ستانده، اما همسرش مهربانانه آن را به ناهید پس می‌دهد. بعد، نوبت به انگشتر خواستگاری مسعود می‌رسد که جایگزین کلید می‌شود و نمادپردازی‌اش هم روشن است. در سومین مرحله دستبند لیلاست که جای انگشتر را می‌گیرد. هر مرحله از جایگزینی مرحله‌ای از داستان را نشان می‌دهد. گذار از کلید به انگشتر همتای رسمی شدن پیوند ناهید و مسعود است و جایگزینی دستبند با انگشتر ازدواج غیررسمی این دو را نشان می‌دهد. جالب آن که هریک از این نمادها برای از گرو در آوردن نمادی دیگر به کار گرفته می‌شوند. یعنی ناهید انگشتر را می‌دهد تا کلید را بگیرد و دستبند را برای ستاندن انگشتر گرو می‌گذارد، و در هر نوبت هم دروغی چشمگیر می‌گوید. یعنی هر حلقه از جایگزینی چیزی ارزشمند و پیوسته با مهر را در اتصال با پول مدفون و مشکوک می‌سازد و با دروغی هم گره می‌خورد.

چیزهایی که ناهید برای غلبه بر بدهی‌اش بر صاحبخانه به کار می‌گیرد، همگی از مسیری مهرآمیز به دست او رسیده‌اند. خواه مهر مادرانه‌ی زن صاحبخانه باشد یا مهر جنسی مسعود یا مهر دوستانه‌ی لیلا. ناهید با تمام این نمادهای مهر ارتباطی دور و بیگانه برقرار می‌کند و آنها را با خیالی راحت جایگزین پول می‌کند. یعنی پیوندی عاطفی یا قدرشناسانه با این چیزها برقرار نمی‌کند و آنها را تنها به صورت علایمی قابل جایگزینی به کار می‌گیرد که به کار گذران امور روزمره‌اش می‌آیند و همواره با دروغ با هم تبادل می‌شوند.

نماد نیرومند و مهم دیگر فیلم، «مادر» است. ناهید در فیلم دو نقش اصلی بر عهده دارد که یکی‌اش زنِ دوست داشتنی و محبوبِ مردان است و دیگری مادری سختکوش و سختگیر که حاضر است هر بهایی را بپردازد تا فرزندش درس بخواند و به سرنوشت پدرِ بزهکارش دچار نیاید. در فیلم دو پدرِ اصلی که دلباخته‌ی ناهید هستند، چنان که گفتیم ضد هم محسوب می‌شوند و از نظر اخلاقی به واژگونه‌ی رقیب شباهت دارند. ناهید که مادرِ اصلی داستان است، بخشی از صفات هردو پدر را در خود جمع کرده است. یعنی هم مانند احمد دروغگو و شکننده است و هم مانند مسعود مقتدر و درستکار. از این رو نقش مادرانه‌اش همچون مشتقی و جامعی از صفات پدرانه بازنموده شده است.

اما گذشته از ناهید با دو مادرِ دیگر هم در فیلم سر و کار داریم که به پادنهاد هم می‌مانند. در برابر پدران که ضد اخلاقی هم هستند، مادران به ضدِ زیست‌شناختی یکدیگر می‌مانند. یکی مادرِ خود ناهید است که بستری و مدهوش است و زندگی گیاهی دارد، و دیگری مادر احمد است که زنی مقتدر و نیرومند است و مهری که به پسرش دارد آشکارا به نوه‌اش هم تعمیم یافته است. جالب است که در نسل بالاتری که این دو مادر حضور دارند، نشانی از پدر نمی‌بینیم. یعنی ناهید، احمد و مسعود گویا پدر ندارند و کل داستان که محورش بر کشمکش دو پدر بر سر یک زن استوار شده، گویا حکایت نسلی بی‌پدر را بازگو می‌کند.

از سوی دیگر با وجود آن که عشق مادرانه‌ی ناهید به پسرش یکی از مدارهای اصلی داستان است، بیشتر شخصیتها بر زبان می‌آورند که ناهید مادرِ خوبی برای پسرش نیست. مادرِ احمد به صراحت و تفصیل دلیل این داوری را نمی‌گوید، اما چنین می‌نماید که پیش‌داوری‌های جنسی و اخلاق مبتنی بر زهد و عفت مبنای این تصور باشد. مسعود اما به روشنی می‌گوید که دروغگویی ناهید نقطه ضعف اصلی اوست و تاکید می‌کند که قاضی دادگاه تشخیص خواهد داد که ناهید یا احمد، کدام‌یک سرپرست «بدتری» برای پسرشان هستند.

یکی از نقطه‌های چرخش فیلم به زمانی مربوط می‌شود که مادرِ ناهید فوت می‌کند. همان جا تازه معلوم می‌شود که خانواده‌ی احمد و ناهید خویشاوند هستند و چنین می‌نماید که در جریان مراسم ختم این زن است که آشتی میان‌شان برقرار می‌شود و امیررضا نزد مادرش باز می‌گردد که حالا دیگر در خانه‌ی برادرش مقیم شده است. نقطه‌ی چرخش یاد شده چنین صورتبندی شده که از نگرانی مهربانانه‌ی ناهید نزد بستر مادرش جهشی را می‌بینیم به منظره‌ی ناهید که به تنهایی بر سر مزار وی نشسته است. پس از آن است که امیررضا نزد مادرش باز می‌گردد و به ظاهر پیوند ناهید و مسعود گسسته می‌گردد. اما درست در همین جاست که روند بازگشت انسجام و اقتدار به شخصیت ناهید آغاز می‌شود و به بازگشت او نزد مسعود منتهی می‌گردد. گویا غیابِ مادری که مدتها در عمل غایب بوده، و حضور پسری که هرگز غیابش باور نشده، ناهید را در فن مدیریت حضور و غیاب ورزیده می‌سازد و او را به تصمیمی قاطع بر می‌انگیزد.

نماد فرعی دیگری که به نظرم خوب پرداخته نشده، مبل قرمزی است که ناهید در اوج بی‌پولی می‌خرد و به خانه می‌برد و جز یک بار در زمان رسوا شدن‌اش به خاطر عقد با مسعود، هرگز روی آن نمی‌نشیند. این مبل انگار مقابل تختی ساده و فقیرانه قرار می‌گیرد که مادرِ ناهید بر آن بستری شده است. بعد از مرگ مادر ناهید، خودش را بر آن تخت نشسته می‌بینیم و همزمان با نقل و انتقال مبل قرمز به همان خانه هم روبرو هستیم. گویی مبل دستاویزی و نمادی برای استقلال ناهید باشد و پرهیز او از دچار آمدن به سرنوشت شدنِ مادرِ خودش را نشان دهد.

نماد دیگری که در فیلم مدام تکرار می‌شود، دست است. گرم کردن دستها با بخاری فضای صمیمانه و امن را نشان می‌دهد و جایی که احمد با تهدید لات‌ها روبرو می‌شود شکایت می‌کند که دستان امیررضا سرد است. یعنی گویا دست در فیلم نمادی برای ارتباط انسانی باشد. در ابتدای کار می‌بینیم که ناهید به خاطر تایپ پایان‌نامه‌ها دچار دردی در دستهایش شده است. هم احمد و هم مسعود می‌کوشند تا او را به دکتر ببرند و دستانش را مداوا کنند و وقتی با مقاومت ناهید روبرو می‌شوند، مدام نسخه‌هایی برای بهبود دستش ارائه می‌کنند. این نکته هم جالب است که هردو به دستان او آسیب می‌رسانند. مسعود در صحنه‌ای بازیگوشانه بعد از این می‌شنود دست ناهید بهبود یافته، بر دستان او می‌زند و به این ترتیب این دو مدتی نون بیار کباب ببر بازی می‌کنند، بازی‌ای که با توجه به درد دست ناهید اندکی سادومازوخیستی می‌نماید. از سوی دیگر دستان ناهید وقتی با مسعود ازدواج می‌کند خوب می‌شود. اما بلافاصله پس از آن احمد وقتی امیررضا را پس آورده و در آشپزخانه و هنگام پختن غذا قصد دلجویی از ناهید را دارد، باعث می‌شود چاقوی ناهید دستش را ببرد. زخم شدن دستی که با کار کردن دردناک شده بود و با بازی دردناک عشق بهبود یافته بود، نشانه‌ی پایان ارتباط ناهید و احمد است و چنین می‌نماید که پس از آن است که مهر او به شوهر پیشین‌اش به کلی از بین می‌رود. نمادهای ریز و درست دیگری نیز در فیلم وجود دارند که مونیتورِ نمایش دهنده‌ی ساحل پلاژ، و فنجان‌های چای‌خوری خانه‌ی مسعود نمونه‌هایی از آن هستند و پرداختن به همه‌شان به فضا و زمانی بیشتر نیاز دارد.

چهارم: داوری
فیلم «ناهید» اثری دیدنی و تامل برانگیز است. بیش و پیش از هرچیز بدان خاطر که مضمونی نو و محتوایی فشرده و پیچیده را در ظرفِ آشنا و ساده‌ای ریخته و بر مبنای داربستِ کامیاب اما آزموده شده‌ی فیلمی دیگر، نقدی و بازسازی‌ای موفق را به دست داده است. ساخت و کارگردانی فیلم هم درخشان و کامیاب از آب در آمده است. ضرباهنگ رخدادها تند و چابک است و بسیاری از پلان‌ها تنها چند ثانیه به درازا می‌کشند. موسیقی بسیار به ندرت و به جا به کار گرفته شده و جاهایی که صداهای طبیعی شهر و طبیعت جایگزین آن شده باشند، فراوان‌اند، بی آن که به چشم بیایند. این که داستان در شهرکی ساحلی در شمال دریا جریان یافته از این نظر جالب است که جلوه‌ای دیگر از اقوام ایرانی و اقلیم ایران زمین را به نمایش می‌گذارد و خانه‌های شیروانی‌دار و مردمی موبور و رهگذرانی قایق‌سوار را نشان می‌دهد که معمولا فیلمهای ایرانی آن را به نفع چشم و ابروهای مشکی و سرزمین‌های کویری و خشک‌تر کنار می‌گذارد.

بازی‌های هنرپیشه‌ها به راستی استادانه و ماهرانه است و جای ستایش فراوان دارد. به خصوص که برخی‌شان از جمله موبینا و امیررضا کودک هستند. بازی‌ها همه باورپذیر هستند و شخصیت‌پردازی‌ها بسیار موفق اجرا شده، به شکلی که پس از بیست دقیقه از آغاز فیلم، شخصیتهای اصلی همگی بر جای خود نشسته و آشنا و صمیمی می‌نمایند. فیلمبرداری به نسبت خوب انجام شده و این که بسیاری از صحنه‌های مهم از دور یا کنار گرفته شده فنی است که با موفقیت اجرا شده است. نمونه‌ی این کار را در ورود ناهیدِ نوعروس به خانه‌ی مسعود می‌بینیم که از درون ماشینِ مسعود و از چشم موبینا، با همان درجه از ابهام که در کودکی تواند بود، نمایش داده شده است.

بسیاری از اوج‌های فیلم خوب پرداخته و اجرا شده است. یکی از بهترین‌هایش صحنه‌ی نخستین رویارویی احمد و مسعود در کنار دریاست. دریای توفانی و احمدِ خشمگین که به قول خودش برای کشتن مسعود آمده، اما با دیدن او ناگهان در می‌یابد که «او دقیقا همان کسی است که ناهید می‌خواهد»، و خشمش جای خود را به سرخوردگی و حسد می‌دهد. حضور سگ و بازی قوی و به یاد ماندنی ایفاگر نقش احمد در این صحنه به ماندگاری این رویارویی افزوده است. سگی که در ابتدای فیلم و هنگام دیدارهای پنهانی مسعود و ناهید بازیگوش و سرزنده است، اما هنگام حضور احمد حالتی مهاجم به خود می‌گیرد و در پایان کار که دیدار نهایی ناهید و مسعود رخ می‌دهد، پایی لنگ دارد و لنگان خود را به آنها می‌رساند.

گفتگوهای فیلم هم به خاطر کوتاهی و هم سادگی و هم لهجه‌ی شمالی‌ای که رویشان نشسته دلنشین و طبیعی می‌نمایند. نویسندگان در عینِ حفظ سادگی و صمیمیت در گفتگوها، پرسشهایی جدی و مهم را در این میان گنجانده‌اند. بسیاری از گفتگوها با پرسشهایی از این دست پایان می‌پذیرد و اصولا شمار پرسشها بسیار بیش از پاسخهاست و این عاملی است که بین متنی تامل‌برانگیز و جدی با روایتی سرراست و ساده‌لوحانه تمایز ایجاد می‌کند.

در عین حال برخی از نمادها و عناصر داستان خوب پرورده نشده‌اند. یعنی گویا نویسندگان تا حدی شیفته‌ی توانایی نمادپردازی خود شده باشند و دایره‌ی نشانه‌گذاری را قدری فراتر از توانایی‌شان برای فراهم چیدن قرار داده باشند. در فیلم چند نماد پربسامد اما رها و ناچسبیده به متن دیده می‌شود که مهمترین‌اش به نظرم همان مبل قرمز است. تقابل پنگوئن و عقاب که نقش ردپاهای ناهید و مسعود را نشان می‌دهد را نیز باید در همین جرگه گنجاند. در واقع به نظرم اصولا گفتگو درباره‌ی این دوگانه، به خصوص به خاطر بومی نبودن پنگوئن در ایران چندان دلنشین و زیبا نیست. به خصوص که نویسندگان داستان را با تکرار همین تقابل ختم کرده‌اند. شاید بهتر می‌بود برخورد نخست ناهید و مسعود و تکرار آن در فرجام فیلم با نمادهایی ایرانی‌تر و پرداخته‌تر رخ می‌نمود.

گذشته از این، با توجه به نمادین بودنِ فیلم، می‌شد پیشنهادهایی برای غنی‌تر کردن این شبکه‌ی نمادها نیز ارائه داد. یک نمونه‌اش آن که نام ناهید را که خوش بر ستاره‌ی فیلم برنشسته، می‌توانست با نامهایی با دلالت روشنتر همراه شود. یعنی احمد و مسعود و امیررضا و موبینا می‌توانستند نامهایی پارسی داشته باشند که همنشینی‌شان منظومه‌ای معنادارتر از نمادها را به دست دهد.

در مقام داوری نهایی باید اعتراف کرد فیلم «ناهید» یکی از آثار برجسته و خوش‌ساخت سینمای ایران در سالهای اخیر است. بی‌شک اگر «جدایی نادر از سیمین» پیش از آن اکران نشده بود، این برجستگی بیشتر هم می‌بود. اما شاید بدون آن یک، این یک که همچون نقد و واسازیِ آن می‌نماید نیز ممکن نمی‌گشت. فیلمی که تا این حد دقیق به ریزه‌کاری‌های زیست‌جهان مردمان بنگرد و کشمکشها را با این دقت بیان و تصویر کند، و در ضمن در بستری ساده مانند عشق مثلث جاری شده باشد، فرآورده‌ای دشوار است. به ویژه وقتی مضمونی کلیدی مانند مفهوم دروغ در آن با چنین قدرتی نمایان شده و به تازیانه‌ی نقدی متین و پنهان آزموده شده باشد.

 

همچنین ببینید

ناموس ،حق و داد

مقاله‌ای درباره‌ی تبارشناسی «ناموس» که در نشریه‌ی  «رسانه‌ی فلسفه و فرهنگ»، سال اول، شماره‌ی دوم، زمستان ۱۴۰۰، ص:۱۷-۲۰، منتشر شد...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *