خط قرمز
خردنامه (ویژهنامهی ژورنالیزم)، شمارهی ۲۰، آبان ۱۳۸۶
به پاى شمع شنیدم ز قیچى پولاد زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد
۱. گفتن و ناگفتن، سخن و سکوت، و ابراز و پرهیز از ابراز، جفتهایی دوقطبی هستند که در تمام زبانها و تمام تمدنها با دقت و وسواس بسیار بر رسیده و پرداخته شده، و با تلنباری از قواعد و رمزگان صورتبندی شدهاند. هر حوزهی فرهنگی، هر نهاد اجتماعی، هر قلمرو زبانی، و هر اقلیمِ معنایی، سخنهایی گفتنی و گزارههایی مرسوم و هنجارین و پذیرفته شده را در دل خویش میگنجاند، و حریم این گفتمانِ رسمی و مجاز را با مرزهایی حراست میکند. مرزهایی گاه شفاف و گاه مبهم، که با نیروهایی ملایم یا خشن پشتیبانی میشود، و نظم و آرامشِ حاکم در اندرونهی یک گفتمانِ جاری و مستقر را تضمین مینماید. این مرزها، همانهایی هستند که پاره گفتارهای درست را از نادرست، شایسته را از ناشایسته، و معقول را از جنونآمیز تفکیک مینمایند. گزارهها و گفتارهایی که از این مرز تخطی کنند، بسته به این که حریمِ فرد، جامعه، یا تابوهای مستقر را مورد تهاجم قرار میدهند، به توهین، جرم یا کفر تبدیل میشوند.
همهی ما سخنگویانِ زبانی مستقر، و همهی ما محاط شدگان در اقلیم قواعد هنجارین و آشنای حوزههای معنایی، چندان به این مرزها خو گرفتهایم، که عبور از آن را همچون تهدیدِ نظمی طبیعی و تخطی از قواعدی بدیهی تلقی میکنیم. این مرزها و این حریمها، از دورترین زمانها، از همان هنگامی که آموختن زبان را آغاز میکنیم، به ما آموزش داده میشود، و هر روز و هر ساعت، با هر مکالمه و هر گپ و گفت، رسوبی سنگین از رمزگانِ تاکید کننده بر آن انباشته میشود.
این مرزها، همان چیزهایی هستند که این روزها با اسم با مسمای خط قرمز مورد اشاره قرار میگیرند. خطهای قرمز، مرزهای نمادینی هستند که گفتنیها را از حرفهای ناگفته، و گفتمانهای مجاز را از غیرمجاز تفکیک میکنند. در باب خط بودن و قرمز بودنِ این مرزها، اما، باید بازبینیای کرد، تا شاید از این رهگذار درکی دقیقتر در مورد شرایط امروزینِ حاکم بر سپهر معنایی پیرامون ما، به دست آید.
۲. در مورد خط قرمز، یک نکتهی بسیار مهم وجود دارد، و آن هم این که خط قرمز، یک خط نیست، که خطوط است. در هیچ جامعهای، با خط قرمز مواجه نیستیم. چرا که تمام جوامعِ امروزین، چنان پیچیده و بغرنج شدهاند، که حوزههای معنایی و قلمروهای مفهومی و زبانی در آنها به اموری پرشاخه، منشعب، و پر چین و شکنج تبدیل شده است. نهادهای اجتماعی چندان واگرا، و زمینههای زبانی چندانی تخصص یافته و خودمختار شدهاند که در هریک از آنها با قواعدی ویژه و ساختارهایی خاص برای مرزبندی و خطکشی حریمها مواجه هستیم. در قلمروی مانند دانشِ رسمی و آکادمیک، تمایز درست از نادرست، معقول از نامعقول، و مستند از نامستند است که مرزِ میان گفتنیها و حرفهای مگو را تشکیل میدهد. در قلمروی زیباییشناسی، ذوقِ سالم و ناسالم، سلیقهی پیشرو و اپسگرا، و عامهپسند و نخبهپسند است که سنگ محک محسوب میشود، و به همین ترتیب درهر حوزهی معنایی، با سنجهخها و معیارهایی ویژه برای حصاربندی گفتمانهای رسمی و مجاز روبرو هستیم. در هر زمینه، جسورانی که پا را از این مرزها فراتر بنهند، با برچسبهایی ویژه شناخته میشوند و مجازاتهایی خاص را تحمل میکنند. در نوردیدن خط قرمز در قلمروی دانشگاهی، برچسبِ بیسواد، نادان، یا دیوانه را به همراه دارد و به از میان رفتن اعتبار و احترام و موقعیت منزلتی فرد منتهی میشود. در حالی که نقض کردن یک قاعدهی مدنی دربارهی حریمهای گفتمانی میتواند به جریمه، یا زندانی شدن فرد بینجامد.
بر مبنای این تکثر و تنوع خطوط قرمز، سخن گفتن از خط قرمزی یگانه، یا حتی شبکهای همخوان و منسجم از خطوط قرمز در یک جامعه میتواند گمراه کننده باشد. هیچ جامعهای چندان ساده، همگون، و همگن نیست که خطهای قرمزِ تکامل یافته در قلمروهای معنایی گوناگوناش، در تطابق و سازگاری کامل با هم قرار داشته باشند. قواعد حاکم بر هر قلمرو معنایی تا حدودی استقلال درونی دارد، و در شرایطی ویژه تحول مییابد که دیر یا زود به تعارض یا ناهمخوانی بخشهایی از محتوای آن با خزانهی معنایی سایر حوزهها منتهی میشود. بنابراین نخستین نکته در مورد خط قرمز، آن است که تعدادی فراوان، قواعدی متکثر، و ساختاری ناهمخوان و واگرا در یک نظام اجتماعی دارد. البته ناگفته پیداست که هرچه آن جامعه نظم یافتهتر، و نهادهای درون آن کارآمدتر باشند، این تعارضها و ناهمخوانیها با دقتی بیشتر شناسایی شده، رمزگذاری گشته، و با قواعدی رابط تعدیل شده است. در جامعهای آشفته و آشوبزده، این خطوط قرمز وضعیتی واگرا و مخالف با یکدیگر مییابند و به این ترتیب حوزههای معنایی نهفته در آن، نه تنها از هم تفکیک میشوند، که کارکردهایی ضد هم را هم در دل خویش میپرورند.
۳. دومین ویژگی خط قرمز آن است که اصلا خط نیست. آنچه که تا اینجای کار با عبارت مرزبندی، حصر، و رمزگذاری مرزها مورد اشاره قرار دادیم، در واقع امری یکباره، قطعی، و دقیق نیست. هیچ گرانیگاه قدرتی چندان نیرومند نیست که مرزهای یک گفتمانِ مجاز را یکبار و برای همیشه تعیین کند، و هیچ گرانیگاهِ رمزگذارندهای نیست که دقت و شمول کافی برای انجام چنین کاری را دارا باشد. از این رو، روند تعیین مرزهای مجاز برای یک گفتمان، همواره به شکلی موضعی، پراکنده، منتشر و پویا به انجام میرسد. در واقع، هر گفتمان به حبابی متغیر و سیال از معنا میماند که در دریایی از رمزگانِ فاقد معنا یا حامل معانی غیرمجاز شناور است. شکل متغیرِ این حباب و مرزهای پویا و منعطفِ آن در هر مقطع زمانی بر اساس برآیندی از نیروهای درونی و بیرونی آن تعیین میشود. چه بسا که ورود رسانهای نو، – مانند پیامکهای تلفن همراه- حوزهای از گفتمانهای غیرمجاز – مانند بازگو کردن جوکهای بیادبانه برای فردی نسبتا غریبه- را به درون قلمرو مجاز بمکد، و چه بسا که رخدادی ویژه – مانند اعلام یک خبر سیاسی توسط مقامی دولتی- دامنهای از گفتارهای مجاز را به ناگهان ممنوع سازد.
بنابراین، هرچند تصور مرزهای مجاز یک گفتمان به صورت خطی دقیق و روشن و پایدار، از نظر آموزشی و در مقام یک ساده سازی نظریه پردازانه کاری روا مینماید، اما در واقع درست و واقعی نیست. مرزِ مجازِ یک قلمروی گفتمانی، در واقعی محدودهای خاکستری است که نشانگانِ نمایانگرِ امکانِ بیانِ گفتار، در آن جا به جا میشوند. رخدادهای محیطی، پویایی طبیعی درون یک نظام گفتمانی، موقعیت ویژهی حاکم بر شرایطِ تولید یک پاره گفتار خاص، و تاثیر مراکز قدرت بر ساخت گفتمان، عواملی هستند که این پس و پیش رفتنِ مرزها در محدودهی یاد شده را تعیین میکنند. به این ترتیب، خط قرمز، بیش از آن که خطی روشن و دقیق باشد، قلمروی مهآلود است.
۴. ویژگی سومِ خط قرمز، آن است که به راستی قرمز است. یعنی تخطی کردن از آن به زایش رنج منتهی میشود. نظامهای اجتماعی، و ساختارهای تولید و توزیع معنا، ساز و کارهایی نرم یا سخت برای پاسداری از مرزهای گفتمانی خود دارند، و با پاداش دادن به تولید کنندگانِ پایبند به محدودهی مجاز، و کیفر دادن به هنجارشکنان، این مهم را به انجام میرسانند. به این ترتیب، مرزبندی یک گفتمان با پویایی لذت و رنج گره خورده است. به تعبیری، خط قرمز آن نقط و آن آستانهایست که لذت و پاداشِ ناشی از تولید یک پاره گفتمان، به رنج و آزار تبدیل میشود. به همین دلیل هم کنشگران اجتماعی همزمان با یادگیری زبان و تسلط بر به کار گیری آن، میآموزند –و در واقع شرطی میشوند- تا از خطوط قرمز اجتناب کنند و خود را در محدودهی امن و لذتآورِ پاره گفتمانهای مجاز پنهان نمایند.
با این وجود، شگفت آن است که در تمام نظامهای فرهنگی، خرده-گفتمانها و منشها (عناصر فرهنگی) کوچکی وجود دارند که در حاشیهی خطوط قرمز میرویند. لطیفهها و جوکها مشهورترین منشهایی هستند که به شکلی بازیگوشانه درکنارهی مرزهای مجاز گفتمان میرویند. خندهدار بودن و غیرجدی بودنِ این عناصر زبانی، تضمینی است برای آن که مشمولِ نظام کیفری نگهبانِ خط قرمز قرار نگیرند. با این وجود، همین عناصرِ شوخی گونه، غیرجدی، و بازیگوشانه هستند که فشاری مداوم را بر مرزهای مجاز یک نظام گفتمانی اعمال میکنند و دیر یا زود بسط و توسعهی آن و به عقب راندن مرزهای غیرمجاز بودگی را ممکن میسازند.
۵. به این ترتیب، در یک جامعهی پایدار و منظم، با چنین تصویری از مرزهای گفتمانهای مجاز و غیرمجاز روبرو هستیم: خطوط قرمزی وجود دارند، که هریک از آنها در واقع دامنهها و پیوستارهایی از قبض و بسطِ رمزگانِ مهار کنندهی گفتمان هستند، و در ضمن خرده معانی و منشهایی کوچکِ بازیگوشانه و غیرجدیای را هم که بر بازی و نقض تابوها تمرکز یافتهاند را نیز در خود جای دادهاند. این خطوط قرمز، گذشته از ماهیت پیوستارگونه و غنیشان، واگرا و متکثر هم هستند و در حوزههای معنایی متفاوت از قواعد خاصِ متفاوتی پیروی میکنند. در شرایط عادی، قواعد ربطی وجود دارد که این زیرواحدهای گفتمانی و خطوط قرمز متمایزشان را در یک مجموعهی کلان و فراگیر با هم جمع میکند، و این همان است که شالودهی زیست جهان منسجم و یگانهی اعضای یک جامعهی پایدار و نظم یافته را بر میسازد.
خطهای قرمز تنها زمانی میتوانند کارکرد حصر کنندهی خود را به انجام برسانند، که تا حدودی واقعیت داشته باشند. یعنی برچسبِ نادان و بیسواد در شرایطی به تخطی کنندگان از هنجارهای آکادمیک قابل اطلاق است که بخش بزرگی از این تخطی کنندگان به راستی از نظر توانایی ذهنی و کامیابی نظریاتشان در این رده بگنجند. به همین ترتیب، بقای خطوط قرمز در روی کارکرد آنهاست. کارکرد این خطوط، نظم بخشیدن به پویایی جاری در اندرون یک نظام گفتمانی است، و پاسبانی از آن، در برابر اختلالهایی که از ناسازهها و رخنههای معنایی برمیخیزد. اگر خطوط قرمز آن دلالت عینی و این کارکرد فرهنگی را از دست بدهند، به عناصری اضافی، زاید، و ناکارآمد تبدیل میشوند که عبور از آنها به تدریج فضیلت تلقی میگردد. این هنگامی رخ میدهد که نظام اجتماعی بر لبهی پرتگاه آشوب قرار داشته باشد. در این شرایط، کارِ واگرایی زیرواحدهای فرهنگی به تعارض میانجامد، و خطوط قرمز نه تنها در زیر چترِ معنایی مشترکی با هم جمع نمیشوند، که یکدیگر را نیز نقض میکنند. در این شرایط، دامنهی نوسان رمزگانِ حصر کننده در لبهی سیستم گفتمانی به قدری زیاد میشود که بخش مهمی از محتواهای آن گفتمان را در بر میگیرد، و بنابراین از سویی تولید معنا در آن گفتمان را دچار اختلال میکند، و از سوی دیگر رعایتِ حریم خطوط قرمز را ناممکن میسازد. در این شرایط، رنجِ ناشی از تخطی از خطوط قرمز، و لذتِ ناشی از رعایتِ آن، چندان به هم نزدیک میشوند که تمایزشان از میان برود.
زیست جهان در این شرایط به لحافی چهل تکه از پاره-رمزگانهای متمایز و موازی و متعارض تبدیل میشود، و خصلت شیزوفرنیکی که در جریان ظهور مدرنیته – در جریان ظهور یکی از همین الگوهای آشوبگونه- تجربه شد، با شدتی بیشتر تکرار میشود. در این شرایط، تولید کنندگان گفتمانها، ناکارآمد بودنِ خطوط قرمز را در مییابند، و با عبور آزمایشی از مرزهای آن، به زایش معنا و پاره گفتارهایی در فراسوی این خطوط قرمز دست مییازند. قدرتهای مستقر سیاسی، که در جریان این آشوب به مراکز اعمال زور در حمایت از یکی از این پارههای پراکنده تبدیل شده است، در این شرایط از اعمال قدرتِ نرمافزاری و نمادین و ظریف، به سوی اعمال زورِعریان و خشن و آشکار روی میآورند، و این آخرین مرحله از پایداری یک خط قرمزِ گفتمانی است.
در این برههی خطیر از سردرگمی و عدم قطعیت، و در شرایطی که قواعد خاصی برای مرزبندی گفتارهای مجاز و غیرمجاز اعتبار ندارد، امکانِ دست یازیدن به خلاقیتهای زیربنایی، آفرینشهای معنایی ماندگار، و بازسازی رادیکالِ اصول موضوعه فراهم میآید، و این میوههای درختِ آشوب است، که جنون و سردرگمی و آشفتگی و رنج و ابهام عناصر تشکیل دهندهی شاخسار و برگ آن هستند. آنگاه که – و اگر که- این قلمروهای معنایی نوظهور، و این پارهگفتمانهای تا به حال غیرمجاز تلقی شده، به قدر کافی بالنده و تنومند باشند که نظمی نو را پدید آورند، نظامهای گفتمانی بار دیگر تن به خطوط قرمزی از نو ترسیم شده میدهد، و به این ترتیب نظام اجتماعی از دوران آشوب گذر میکند و نظمی نو را در دل خود میپرورد.
آشفتگی در خطوط قرمز، نشانهایست از آشوب، و همچنین است مهاجرتِ گرانیگاههای زایش معنا، به فراسوی این خطوط. آشوب، بختی است برای گذار از خطوط قرمز، و طالعی است سعد برای آنان که از تنگنای گفتمانهای مرسوم و هنجارهای حاکم بر زایش معنا گریزاناند. در عین حال، همین آشوب، برای آنان که زیستن در شرایطی امن و آرام و اقامت در زیست جهانی منظم و سامان یافته – هرچند محدود و خط کشی شده- را طلب میکنند، و همواره اکثریت جمعیت یک جامعه هم هستند، نفرینی است هراسآور. این که ما در هراس از این بر باد رفتنِ نظم منجمد شویم، یا در شوقِ دستیابی بدان آزادی برانگیخته گردیم، به توانمندی ما، و آگاهی ما، و جسارتمان برای رویارویی با بختی باز میگردد، که دیر یا زود در انتظار همهی جوامع هست…
ادامه مطلب: جای من