تاريخ‌نگاری سيستمی: شرحی روش‌شناسانه (1)

شروین وکیلی

 

کلید واژگان

تاریخ‌نگاری، سنت تاریخ‌نگاری ایرانی، تاریخ‌نگاری مدرن، تاریخ‌نگاری غربی

من،‌ هویت ایرانی، من ایرانی

نظریه‌ی سیستم‌های پیچیده، نظریه‌ی روان‌شناسی خودانگاره‌، نظریه‌ی قدرت، نظریه‌ی منش‌ها

سطح زیستی، سطح روانی، سطح اجتماعی، سطح فرهنگی؛‌ سلسله‌مراتب فراز

بدن، نظام شخصیتی، نهاد اجتماعی، منش‌

بقا، لذت، قدرت، معنا (قلبم)

جفت‌های متضاد معنایی(جم)

نگرش زروانی

فضای حالت، خط‌‌راهه، چیزها و رخدادها، اکنون و اینجا، ساختار و کارکرد، تقارن

 

 

پيش درآمد

هر نوع پرداختنی به تاریخ، اگر بخواهد از سطح وقایع‌نگاریِ سنتی و تحریفِ رخدادها به نفع ساختار قدرتی خاص و زودگذر فراتر رود، نیاز به چارچوبی نظری دارد که نقدپذیر، روشن و مستدل باشد.‌ شاید دلیل زوال سنت تاریخ­نگاریِ ایرانی را بتوان در انقراض تدریجی چارچوب‌هایی عقلانی و نظری دانست که روزگاری بر سنت تاریخ‌نگاریِ ما حاکم بود و امروز به دلیل ناسازگاری با شرایط زمانه دیگر تاثیرگذار نیست.

طبری و بیهقی و فضل‌الله همدانی در زمانی که تاریخ‌های خویش را می‌نگاشتند، چارچوبی نظری در اندیشه و پیش‌فرض‌هایی روشن، سنجیده، بحث‌شده و معمولاً نقد‌شده را در ذهن داشتند که روشِ دست‌ و‌ پنجه نرم‌کردن با شواهد و داده‌های انبوه و فراوانِ تاریخی را برای‌شان فراهم می‌کرد.

تاریخ در کل، پردادهترین دانش بشری است؛ چراکه محتوای تمام دانش‌های دیگر را نیز می‌توان زیرمجموعه‌ای از آن و شعبه‌ای از تاریخِ دانش فرض کرد. از این روست که به نقشه‌ای و قطب‌نمایی و راهنمایی نیاز است تا عبور از میان این جنگل تاریک و انبوه ممکن شود‌ و ازدحام داده‌های معمولاً جذاب و خواندنی،‌ متن را به کشکولی از داده‌های بی‌ارتباط و بی‌سر و ته تبدیل نکند.

هر نوع پرداختنی به تاریخ، اگر بخواهد از سطح وقایع‌نگاریِ سنتی و تحریفِ رخدادها به نفع ساختار قدرتی خاص و زودگذر فراتر رود، نیاز به چارچوبی نظری دارد که نقدپذیر، روشن و مستدل باشد.‌ شاید دلیل زوال سنت تاریخ­نگاریِ ایرانی را بتوان در انقراض تدریجی چارچوب‌هایی عقلانی و نظری دانست که روزگاری بر سنت تاریخ‌نگاریِ ما حاکم بود و امروز به دلیل ناسازگاری با شرایط زمانه دیگر تاثیرگذار نیست.

سنت تاریخنگاریِ ایرانی، به دلیل ورود سنتِ نیرومندتر و سنجیدهترِ غربی که از سویی با دانش مدرن و کارآمد و از سوی دیگر با فنون پیشرفتهی باستانشناسی و تاریخسنجی و از جنبه‌ی دیگر با اقتدار سیاسیِ نهفته در تمدنِ غربی آغشته شده بود، در ایران‌زمین چندان به سرعت جایگزین روش‌های دیرینه شد که مهلت بازاندیشی و نقد و بازخوانی روش­شناسیِ مورخان قدیمیِ ایرانی را از میان برد. این‌ البته بدان معنا نیست که پیش‌فرض‌های بلعمی و بیهقی را درست بدانم یا چارچوب نظری فضل‌الله همدانی و حافظ‌ابرو را برای جهان امروز شایسته و کارآمد بدانم؛ چراکه خود نیز به برتری فنون استدلالی و داده‌گیریِ دانش مدرن بر روش‌های سنتی خودمان باور دارم و حتی دستاوردهای نظری و چارچوب‌های استنتاجیِ بسیاری را که امروز در محافل علمی و به ‌روزِ جهان مطرح و مهم است، نیز می‌پسندم و می‌پذیرم، اما چنین می‌فهمم که نادیدهانگاشتنِ سنت دیرینهی تاریخنگاریِ ایرانی و بسنده‌کردن به روایتی ‌-‌هرچند گه‌گاه دلپذیر‌- که غربیان از تاریخ ایرانیان به دست داده‌اند، از سویی، راه را بر فهمِ درونزاد و خودجوشِ ما از خودمان بسته است و از سوی دیگر، تمدنِ غربی و سنت تاریخنگاریِ مدرن را از نقدی بیرونی و چارچوبی رقیب و بارور محروم کرده است. به بیان دیگر، چنین می‌اندیشم که حجم داده‌های تاریخیِ ثبت‌شده در قلمروی ایران‌زمین و دیر‌پاییِ ساختارهای اجتماعی و فرهنگی در این مرز و بوم چندان چشمگیر و غنی است که امکانِ بر‌ساختن نظریه‌ای به کلی نو برای فهم رخداد‌‌های تاریخی را به دست می‌دهد. نظریه­ای که در سطحی جهانی امکان نقد و بازاندیشی در پیش‌فرض‌های سنت تاریخنگاریِ غربی را به دست دهد‌ و به این ترتیب بسیاری از خطاها را اصلاح ­کند. به همین روی نظریه‌ای برای بازتعریفِ هویت ایرانی لزوم و ضرورت دارد تا با تکیه بر آن، ما؛ خودمان باشیم و نه رو‌نوشتی به زور گنجانده‌شده در قالبی نظری که دانشمندانی معمولاً خوش‌نیت، در زمینه‌ی تاریخی و اجتماعیِ ویژه‌ی خویش و در افق خاصِ پیش‌داشت‌های خویش بر‌ساخته‌اند. از این رو، متن کنونی را باید تلاشی دانست برای تحقق طرحِ بلندپروازانهی دستیابی به یک تاریخ جدید و روزآمدِ ایرانی؛ نه به عنوان زیرشاخه‌ای از تاریخ‌های مدرن مرسوم که آن رو‌نوشتی و جمع‌بندی‌ای از آرای معمولاً ساده‌انگارانه‌ی غیر‌ایرانیان است و نه به مثابه‌ی ابزاری ایدئولوژیک برای اثبات برتریِ نژاد و دودمان و فرهنگ و آیین و دینی خاص که این یک نیز جز شعبده‌ی قانعانِ به ‌اندک و جعبه‌ابزارِ حقه‌بازیِ سیاستمداران نیست، برعکس؛ سرِ آن دارم تا با تکیه بر چارچوب نظریِ ویژه‌ای، روایتی از تاریخ ایرانزمین به دست دهم که نقدپذیر، همه‌جانبه و زاینده باشد و در عین حال به پرسشِ اصلیِ چگونگیِ پیدایش و دگردیسیِ منِ ایرانی متمرکز باشد؛‌ چرا‌که این ماموریت، یعنی بازسازی و بازآفرینی منِ ایرانی را بزرگ‌ترین و بارآور‌ترین کرداری می‌بینم که در اکنون و اینجا از من و ما بر می‌آید که اگر رخ دهد، منشهای پرمعنای تمدنی دیرینه و سرنوشت تاریخیِ نسلی بیگناه و آسیبدیده و آینده­ی تاریخیِ جمعیتی 200 میلیون نفره را نجات خواهد داد‌ و بختی فراهم خواهد آورد برای بازبینی و بازاندیشی و شاید اصلاحِ کژرویهای بسیاری که در تمدنِ مدرن نهادینه شده است.

نظریه‌ای برای بازتعریفِ هویت ایرانی لزوم و ضرورت دارد تا با تکیه بر آن، ما؛ خودمان باشیم و نه رو‌نوشتی به زور گنجانده‌شده در قالبی نظری که دانشمندانی معمولاً خوش‌نیت، در زمینه‌ی تاریخی و اجتماعیِ ویژه‌ی خویش و در افق خاصِ پیش‌داشت‌های خویش بر‌ساخته‌اند. از این رو، متن کنونی را باید تلاشی دانست برای تحقق طرحِ بلند‌پروازانه‌ی دستیابی‌ به یک تاریخ جدید و روزآمدِ ایرانی.

چارچوب نظری این نوشتار، از دو نظریه‌ی کلان در زمینه‌ی تحول نظام‌های اجتماعی‌-‌فرهنگی و روان‌شناختی برساخته شده‌ است. سرمشق نظری سیستمی -‌چنانکه به تدریج در میان طبقه‌ی متخصص نیز مقبولیت می‌یابد‌- به ظاهر ابزاری کار‌آمد و سود‌مند برای فهمِ رخدادهایی به پیچیدگیِ تاریخ است. از این رو سر‌مشق نظری خویش را نظریهی سیستمهای پیچیده برگزیده‌ام و در این زمینه سه کتاب در ارتباط با سه سطحِ روانی، اجتماعی و فرهنگی پرداخته­ام که به ترتیب روانشناسی خودانگاره، نظریهی قدرت و نظریهی منشها نامیده می‌شود. این سه در ترکیب با یکدیگر، چارچوب نظری فراگیری را برمی‌سازد که آماجشان؛ بازسازی فهمِ امروزین ما از مفهوم من[1] است.

به عنوان تدبیری روششناسانه، این پیشفرض را پذیرفته‌ام که تمام رخداد‌های مربوط به من، می‌تواند در چهار سطحِ سلسلهمراتبیِ متمایز اما بر هم افتاده، درک و تحلیل شود. این چهار، عبارت از سطوح زیستی، روانی، اجتماعی و فرهنگی است که به اختصار «فراز» نامیده می‌شود. بر مبنای چارچوب نظری پیشنهادی‌ام در هر یک از این سطوح، سیستمی پایه در نظر گرفته می‌شود که هرکدامشان یک سیستمِ پیچیده و خودسازماندهی تکاملی است. این‌ها عبارت از بدن، نظام شخصیتی، نهاد اجتماعی و منش است. هر یک از این نظام‌ها در سطح خاص خود، برای بیشینهکردنِ متغیری مرکزی تلاش می‌کند‌ و بر اساس پویاییِ آن متغیر می‌توان رفتار و دینامیسمِ عمومی سطحِ یاد‌شده را تحلیل کرد. متغیرهای یاد‌شده عبارت از بقا در سطح زیستی، لذت در سطح روانی، قدرت در سطح اجتماعی و معنا در سطح فرهنگی است که بر اساس سرواژه‌های‌شان «قلبم» ‌نامیده می‌شود. این چهار سطحِ «فراز» و آن چهار سیستم و آن چهار متغیر،‌ در واقع پدیدارهایی یگانه است که ما به دلیل پیکربندی خاصِ دستگاه شناختی و حسیمان و ضرورتهای روششناسانه برای دستیابی به مدلی تحلیلی و دقیق در چهار برش گوناگون با مقیاس‌هایی متفاوت بررسی‌شان می‌کنیم.

به عنوان تدبیری روش‌شناسانه، این پیش‌فرض را پذیرفته‌ام که تمام رخداد‌های مربوط به من، می‌تواند در چهار سطحِ سلسله‌مراتبیِ متمایز اما بر هم افتاده، درک و تحلیل شود. این چهار، عبارت از سطوح زیستی، روانی، اجتماعی و فرهنگی است که به اختصار «فراز» نامیده می‌شود.

فرض بر این است که چهار سطحِ یادشده،‌ به کمک نظریه‌هایی موضعی قابل صورت‌بندی است؛ یعنی نظریهی عمومی تکامل که امروزه کاملاً با دیدگاه سیستمی پیوند خورده است، در سطح زیستشناختی، پویاییِ کلی بدنهای جویای بقا را به خوبی صورت‌بندی می‌کند، اما ایراد در آنجاست که نظریه‌ای عام و فراگیر که سه سطحِ دیگر را در ارتباط با آن به شکلی سازگار تحلیل کند‌، در دست نیست. هر ‌چند در هر سطح، چند نظریه‌ی رقیب وجود دارد که با چفت و بست‌هایی به نظریه‌های سطوح بالا و پایینِ خود متصل می‌شود. مثلاً امروزه سطح روانی با پنج نظریه‌ی عمده­ی روانکاوانه، رفتارگرایانه، کنش متقابل نمادین، شناختی و سیستمی وجود دارد که این آخری تداومِ نگرش گشتالت است که با داده‌های رویکرد شناختی، بازسازی شده است یا مثلاً در سطح جامعهشناختی با نظریه‌های رقیبِ گوناگونی روبرو هستیم که نومارکسیسم، نوکارکردگرایی، اتنومتدولوژی، نظریهی سیستمی و پدیدارگرایی نمونه‌هایی از آن است. در سطح فرهنگی اما، با فقرِ آشکارِ نظریههای جدی روبرو هستیم و تنها برداشت‌ها و انگاره‌هایی تاریخی یا زبان‌شناسانه داریم که هرگز به سطح یک نظریه‌ی عام و فراگیر ارتقا نیافته‌ است.

نظریه­ی منشها؛ چارچوبی نظری است که رخدادهای سطح فرهنگی را مدل‌سازی و تحلیل می‌کند. نظریهی قدرت؛ پدیدارها و پویاییِ سطح اجتماعی را مورد وارسی قرار می‌دهد.

نظریهی روانشناسی خودانگاره؛ تحلیلِ پویایی و پیچیدگیِ سطح روانی را آماج می‌کند.

متغیرهای یاد‌شده عبارت از بقا در سطح زیستی، لذت در سطح روانی، قدرت در سطح اجتماعی و معنا در سطح فرهنگی است که بر اساس سرواژه‌های‌شان «قلبم» ‌نامیده می‌شود. این چهار سطحِ «فراز» و آن چهار سیستم و آن چهار متغیر،‌ در واقع پدیدارهایی یگانه است که ما به دلیل پیکر‌بندی خاصِ دستگاه شناختی و حسی‌مان و ضرورت‌های روش‌شناسانه برای دستیابی به مدلی تحلیلی و دقیق در چهار برش گوناگون با مقیاس‌هایی متفاوت بررسی‌شان می‌کنیم.

این سه نظریه، در کنار نظریهی عمومی تکامل که سطح زیستی را فهم‌پذیر می‌کند، چارچوبی نظری را بر‌می‌سازد که گاه با نام «نگرش زروانی»[2] مورد اشاره واقع می‌شود و مدعیِ پیکربندی کلیتِ عناصرِ مفهومیِ مربوط به من است.

هنگام روایت‌کردنِ تاریخِ تحولِ من در ایرانزمین و تحلیل الگوهای ظهور و سقوط قالب‌های گوناگون برای منِ ایرانی بر این چارچوب نظری تکیه خواهم کرد‌ و مفاهیم و ابزارهای نظریِ بر‌آمده از آن را در زمینه‌ی داده‌های تاریخی به کار خواهم بست و پرسش‌هایی برآمده از این سرمشق نظری را طرح خواهم کرد و در پاسخ‌گویی به آن‌ها خواهم کوشید. از این رو تاریخِ بدنها، تاریخِ نظامهای شخصیتی، تاریخِ نهادهای اجتماعی و تاریخِ منشها را خواهم نوشت تا به تصویری از تاریخِ عمومیِ من دست یابم و این به معنای پرداختن به سرگذشتِ بقا، لذت، قدرت و معنا نیز‌ هست.

ادامه دارد…

پی‌نوشت

[1] چنانكه در نظریه­ی قدرت توضیح داده­ام، واژه­ی من را به جای كلمه­ی سوژه به كار می‌گیرم و از آن؛ ماهیت كنشگر و خودمختار و اندیشنده‌ای را مراد می­كنم كه نخستین بار توسط كانت در كلیت خویش به شكلی مدرن صورت‌بندی شد و از آن هنگام تا به امروز در كشاكش نقدها و بازسازی‌های گوناگون،‌ دگردیسیِ بسیار یافته­ است، اما به گمان من هنوز اهمیت و مركزیت خویش را حفظ كرده و بر خلاف باور پسامدرن­ها، نه قابل حذف است و نه قابل تحویل به چیزهایی دیگر.
[2] برای مطالعه درباره‌ی نگرش زروانی نگاه کنید به چهار کتاب: وکیلی، شروین (1389)؛ نظریه‌ی سیستم‌های پیچیده؛ نظریه‌ی روان‌شناسی خودانگاره؛ نظریه‌ی قدرت؛ نظریه‌ی منش‌ها؛ نشر شورآفرین.

 

همچنین ببینید

 اسطرلاب: گمشده د رغبار بی‌‌اعتنایی

گفتگو درباره‌ی جایگاه اسطرلاب در نظام هویتی ایرانیان که در روزنامه‌ی ایران، سه‌شنبه ۱۴ دی ۱۴۰۰ منتشر شد...

4 دیدگاه

  1. با سپاس فراوان از شما،
    استاد، دلیل اینکه اسم این چهارچوب نظری را «نگرش زروانی» گذاشته اید چیست؟

  2. چون مفهوم زمان و به ویژه “اکنون” در آن اهمیتی مرکزی دارد و زروان نام ایزد باستانی زمان در ایران زمین بوده است.

  3. درود استاد چرا متغیر مرکزی نهادهای اجتماعی قدرت است ؟
    و مثلا چرا مهر نیست؟

    • لیلا امینی

      پاسخ دکتر وکیلی:
      درود دوست من. لطفا کتاب نظریه‌ی قدرت و مجموعه مقاله‌های مربوط به مهر را بخوانید که روی سایت و کانال تلگرامم در دسترس است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *