بخش نخست: چارچوب نظری – گفتار نخست: سرمشق نظری زُروان

بخش نخست:چارچوب نظری

گفتار نخست: سرمشق نظری زروان

در اوایل قرن بیستم لودویگ فون برتالنفی نظریه‌‌ای به نام «نظریه‌‌ی عمومی سیستم‌‌ها» پیشنهاد کرد که در کتابی به همین نام صورت‌‌بندی شد. در این کتاب برتالنفی با اشاره به واگرایی و تخصصی شدن روزافزون شاخه‌‌های دانش، آن را امری یکپارچه برمی‌‌شمرد و تأکید می‌‌کند در هنگام تحلیل باید هم‌‌چون یک سیستم به آن نگریسته شود. بر این اساس در مواجهه با امور پیچیده نیازمند بهره‌‌گیری از شیوه‌‌های میان‌‌رشته‌‌ای هستیم. یعنی در بررسی و تحلیل یک سازمان، ممکن است از منظر جامعه‌‌شناختی چگونگی روابط میان کارکنان و از دیدگاه روان‌‌شناختی شرایط روحی و اخلاقی افراد تحلیل و بررسی شود. از سوی دیگر با بهره‌‌گیری از دانش مهندسی ساختمان، مقاومت بنا را در مقابل زلزله و از منظر علم ریاضی و آمار حقوق دریافتی کارکنان یا سود و زیان شرکت را ارزیابی می‌‌کنیم.

این نظریه، در طی چند دهه افت و خیزهایی را پشت سر گذاشت تا این که با شکل‌‌گیری رایانه‌‌ها و سیستم پردازش اطلاعات، این سرمشق نظری دوباره احیا شد و ساختار جدیدی به خود گرفت و پس از آن مفهوم بسیار مهمی را به نام «پیچیدگی» معرفی کرد. تحولات ناشی از این دیدگاه در شاخه‌‌های گوناگون علوم چنان همه‌‌گیر و گسترده بوده است که امروزه اگر نظریه‌‌ای در بررسی حوزه‌‌ای از دانش مفهوم پیچیدگی را در نظر نگیرد، تقریباً قدیمی و نه چندان جدی قلمداد می‌‌شود. یعنی پیچیدگی در علمِ امروز، از فیزیک تا جامعه ‌‌‌شناسی، به مفهومی کلیدی تبدیل شده است.

در دنیای امروز، نظریه‌‌ی «سیستم‌‌های پیچیده» یک دستگاه نظری بسیار روزآمد در علوم انسانی نیز به شمار می‌‌رود و شاخه‌‌های مختلف این علم، به دستاوردهایی بسیار درخشان در شناخت ساحت‌‌های وجود انسان دست یافته ‌‌است.

شیوه‌‌ای که الگو و زیربنای شکل‌‌گیری چارچوب نظری پیشنهادی نگارنده، یعنی «دستگاه نظری زروان» نیز هست.

چارچوبی که به شکل مفصل در هشت جلد کتاب و تعداد چشمگیری از مقالات شرح و تبیین شده و پیشنهادی است برای صورت‌‌بندی مفاهیمی که تعاریف بسیاری از آن‌‌ها هنوز در پرده‌‌ی ابهام قرار دارد.

در تبیین علت نام‌‌گذاری این دستگاه نظری به نام «زروان» باید افزود که زمان مفهومی کلیدی در این سرمشق نظری است و به همین دلیل از کلمه‌‌ی زروان که در فارسی قدیم به معنای زمان بوده است، برای نامیدن آن استفاده شده است.

«مدل نظری زروان» با تکیه بر نظریه‌‌ی سیستم‌‌های پیچیده، از رویکردی کل ‌‌‌گرا، میان ‌‌‌رشته ‌‌‌ای، عینی و تجربی بهره می‌‌گیرد و در نگاه کردن به پدیده‌‌های گوناگون پیچیدگی و لایه ‌‌لایه بودن آن‌‌ها را از نظر دور نمی‌‌دارد. در این دیدگاه، هر موضوع پیچیده‌‌ای، بدون شک لایه لایه است؛ چه انسان باشد و چه نهاد یا ساختاری اجتماعی.

ویژگی دیگر این دیدگاه، دلبستگی آن به علوم سخت است. یعنی عینیت، مشاهده و رسیدگی‌‌پذیری یک موضوع را معیاری برای درستی و استحکام آن در نظر می‌‌گیرد و بر آن تأکید می‌‌کند. به عبارت دیگر در این چارچوب اگر مفهومی امکان نمایش، اندازه‌‌گیری و ارزیابی نمودهایش را نداشته باشد، از بازی با کلمات فراتر نخواهد رفت.

بنابراین در این چارچوب، کلیدواژه‌‌ای مثل قدرت، که موضوع بحث ماست، به مفهومی عینی، سنجش‌‌پذیر و کاربردی تبدیل می‌‌شود که می‌‌توان آن را مشاهده کرد و به دیگران نشان داد.

ویژگی سوم این دیدگاه، استفاده از نگاه میان‌‌رشته‌‌ای برای در نظر گرفتن حجم زیادی از داده‌‌ها و ترکیب آن پیرامون یک موضوع است.

بسیاری از مفاهیمی که موضوع بحث علوم انسانی هستند، در سرمشق‌‌های مختلف تعاریف روشن و مشخصی دارند. برای نمونه واژه‌‌ی قدرت از منظر جامعه‌‌شناسی در چارچوب معینی تعریف می‌‌شود، اما اگر در بستر جنگ و علوم نظامی بررسی شود معنای ثابت و متفاوت دیگری خواهد داشت. این تعاریف معین و ثابت، محدودیت‌‌هایی به مفاهیم تحمیل می‌‌کنند که ممکن است جنبه‌‌های گوناگونی از آن را نادیده باقی بگذارد. در این صورت بدیهی است در عالم واقعیت نمودهایی از مفهوم مورد نظرمان، مثلاً قدرت، موجود باشد که در چارچوب این دیدگاه‌‌ها قرار نگیرد. بنابراین برای رسیدن به تعریفی جامع از مفاهیم نیازمند نظر کردن به همه‌‌ی داده‌‌ها هستیم.

پس، این سرمشق نظری سه ویژگی مهم دارد: داده ‌‌‌های زیادی را با هم ترکیب می ‌‌‌کند، میان ‌‌‌رشته ‌‌‌ای است و بر عینیت و قابلیت اندازه‌‌گیری یا سنجش‌‌پذیری تأکید می ‌‌‌کند.

ترکیب این سه ویژگی با پیش فرض قرار دادن پیچیدگی همه چیز، از جمله انسان و نهادهایی که در آن حضور دارد، امکان بهتر و دقیق‌‌تر دیدن انسان را فراهم می‌‌کند و در تحلیل ابعاد گوناگون زندگی او بسیار راهگشاست.

بر این اساس در تعریف واژه‌‌ی قدرت و چگونگی رویایی با آن و هم‌‌چنین جایگیری این مفهوم در لایه‌‌های هستی امری پیچیده به نام انسان، نیازمندیم که سلسله مراتب وجود انسانی و مکان قرارگیری قدرت را در این ساختار مشخص کنیم.

بزرگ‌‌ترین مسأله‌‌ی پیش روی هر انسانی، همواره خودِ انسان است. منِ انسانی، پیچیده‌‌ترین و چالش برانگیزترین پدیده‌‌ای که به آن می‌‌اندیشیم، در پی حل معماهایش هستیم و برای بهینه کردنش تلاش می‌‌کنیم. به دیگر سخن، اصلی‌‌ترین مسأله‌‌ی انسان «من» است یا بهتر است مسأله‌‌ی اصلی باشد.

در سرمشق نظری زروان برای پرداختن به امر انسانی چهار مقیاس متفاوت وجود دارد. یعنی «انسان» یا «من» در چهار لایه‌‌ی سلسله‌‌مراتبی تعریف می‌‌شود. به عبارت دیگر با نظرکردن به انسان، در واقع به سیستمی پیچیده نگاه می‌‌کنیم که از چهار مقیاس و سطح متفاوت تشکیل شده است. این چهار سطح عبارتند از: لایه‌‌های زیستی، روان‌‌شناختی، فرهنگی و اجتماعی که در همه‌‌ی انسان‌‌ها به شکل مشابه وجود دارند.

لایه ‌‌‌ی اول: سطح زیستی

هر انسان بدنی دارد که تشکیل دهنده‌‌ی سطح زیست‌‌شناختی وجود اوست. به عبارت دیگر سیستم پیچیده‌‌ی زنده‌‌ای، متشکل از رخدادهای ریز بیوشیمیایی و بیوفیزیکی، بدن نامیده می‌‌شود. بدن انسان مثل سیستم‌‌های پیچیده‌‌ی دیگر خودسازمانده و تکاملی است، یعنی با افزایش اطلاعات، پیچیدگی خود را افزون می‌‌کند و این فرایند با رشد جسمی نوزاد انسان تا بلوغ او طی می‌‌شود. بدن‌‌ها همانند سیستم‌‌های پیچیده دیگر، در راستای بیشینه کردن یک متغیر مرکزی سازماندهی شده‌‌اند که مجموعه‌‌ی فعالیت‌‌های آن را جهت‌‌دار و هدفمند می‌‌سازد. این متغیر مرکزی، بقا نام دارد که منشاء بسیاری از رفتارهای انسان را توضیح می‌‌دهد و نیازها و امیال زیست ‌‌‌شناختی انسان، مثل خوردن، خوابیدن و نوشیدن در امتداد حفظ و تداوم آن شکل می‌‌گیرند.

لایه ‌‌‌ی دوم: سطح روانی

وجود انسان فقط به بدن او منحصر نمی‌‌شود، بلکه سطح روانشناختی نیز بخشی از هستی او را شکل می‌‌دهد. در این لایه که بخش خودآگاه وجود انسان است و پردازش‌‌های عصبی در آن صورت می‌‌گیرد، سیستمی پیچیده و تکاملی به نام نظام شخصیتی یا « من» فرد مستقر است. غایت نهایی و هدف عمومی نظام‌‌های روان‌‌شناختی لذت و بیشینه کردن آن است که به شکل عینی و روشن، امکان مشاهده‌‌ی آن وجود دارد. به عبارت دیگر همه‌‌ی رفتارهای روان ‌‌‌شناختیِ ما برای تحریک و روشن کردن گره ‌‌‌ ‌‌‌های خاص عصبی در مغز یا تحریک سیستم نوروپپتیدرژیک و دوپامینرژیک صورت می ‌‌‌گیرد و احساسی که از آن حاصل می‌‌شود «خوشحالی» و تجربه‌‌های دیگری از این دست است.

نیازهای بشری عموماً ریشه‌‌های زیست‌‌شناختی دارند، اما در سلسله‌‌مراتب وجود به شکل‌‌های مختلف تغییر شکل می‌‌دهند و معانی متعالی‌‌تری پیدا می‌‌کنند. نیاز یا تمایلی که برطرف کردن آن منجر به حفظ حیات یا افزایش بقا می‌‌شود گاهی در پیچیده‌‌ترین سطح وجود، یعنی لایه‌‌ی روان‌‌شناختی آن قدر تغییر می‌‌کند که به راحتی از اصلش قابل شناسایی نیست. یعنی آن چه از آن لذت می‌‌بریم معمولاً بخت بقای ما را افزایش می‌‌دهد، اما این همه‌‌ی ماجرا نیست. چون چیزهای دیگری هم هستند که مایه‌‌ی لذت و شادمانی ما هستند و در افزایش امکان بقا تأثیری ندارند. مثل گوش دادن به موسیقی یا دیدن فیلم یا فعالیت‌‌های دیگری که در حوزه‌‌ی امور فرهنگی جای می‌‌گیرند. اما برای گشودن این معما لازم است در ابتدا لایه‌‌ی دیگری از هستی انسان، یعنی سطح اجتماعی معرفی شود زیرا این دو لایه گاهی اوقات یکسان قلمداد می‌‌شوند.

لایه ‌‌‌ی سوم: سطح اجتماعی

لایه‌‌ی سوم ساحت وجود انسانی لایه‌‌ی اجتماعی است که شکل جایگیری «من» در ساختارهای جمعی را مشخص می‌‌کند و سیستم پایه‌‌ی آن نهاد است. نهاد با ارتباط پایدار مجموعه‌‌ای از افراد شکل می‌‌گیرد که تعدادشان سه نفر یا بیشتر از آن باشد. ساده‌‌ترین شکل نهاد، خانواده است که عام‌‌ترین و پایدارترین نهاد تاریخ جوامع و سرچشمه‌‌ی نهادهای دیگر به شمار می‌‌آید. ویژگی نهادها آن است که با افزایش پیچیدگی، قوانین‌‌شان ثابت می‌‌مانند و متغیر قدرت یگانه عامل پیچیدگی آن است، موضوعی که بحث اصلی ما در این کتاب نیز به آن مربوط است.

لایه ‌‌‌ی چهارم: سطح فرهنگی

چهارمین سطح پیچیدگی حیات انسان، لایه‌‌ی فرهنگی است. از آن جا که در سیستم نظری زروان، همه‌‌ی مفاهیم باید عینی باشند و قابلیت اندازه‌‌گیری یا سنجش‌‌پذیری داشته باشند، تعریفی دقیق و روشن از مفهوم فرهنگ در این دیدگاه وجود دارد. فرهنگ در دیدگاه زروان هم‌‌چون بدن، نظام شخصیتی و نهاد، که واحد یا کالبدی برای نظام زیستی، سطح روان‌‌شناختی و سطح اجتماعی هستند، یک سیستم تکاملی پیچیده است و با واحدی نمادین به نام منش نمایندگی می‌‌شود.

منش شبکه‌‌ای از کدهاست که معنایی را حمل می‌‌کند و در سیستم پیچیده‌‌ی فرهنگ، برای بیشینه کردن متغیری به نام معنا به کار گرفته می‌‌شود. به بیان دیگر منش، مجموعه‌‌ای از اطلاعات و علائم است که به چیزی ارجاع می‌‌دهند و معنایی را منتقل می‌‌کنند. انتقال این سیستم نمادین از مغزی به مغز دیگر، الگوی رفتاری افراد را تغییر می‌‌دهد.

کوچک‌‌ترین منش مستقل، «جوک» است که با انتقال آن از مغزی به مغز دیگر، رفتار آنی خنده رخ می‌‌دهد. چنین تغییری از همه‌‌ی منش‌‌های دیگر نیز انتظار می‌‌رود، اما بازه‌‌ی زمانی این تغییرها، متفاوت است. برای مثال از منش جوک انتظار تغییری را نمی‌‌توان داشت که متون فلسفی ایجاد می‌‌کنند. به هر روی هر واحد اطلاعاتی‌‌ای که در جامعه منتقل می‌‌شود یک سیستم تکاملی و یک منش است، خواه کوچک باشد مثل جوک و خواه بزرگ مثل «مکانیک کوانتومی».

ساختار بسیاری از منش‌‌ها از زیر سیستم‌‌ها و منش‌‌های کوچک‌‌تر تشکیل شده است. برای نمونه شاهنامه‌‌ی فردوسی، یک منش تشکیل شده از چندین داستان است که آن‌‌ها هم از منش‌‌های کوچک‌‌تری تشکیل شده‌‌اند.

باید اضافه کرد که کلمه‌‌ی منش واژه‌‌ای پهلوی به معنای اندیشیدن است و کلماتی چون «هومن» و «دشمن» به معنیِ نیک ‌‌‌اندیش و بداندیش از آن مشتق شده‌‌اند. از آنجا که اندیشیدن شکلی از پردازش عصبی است به لایه‌‌ی روانی و من‌‌های خودآگاه مستقر در آن لایه مربوط است. به عبارت دیگر من‌‌ها در لایه‌‌ی روانی، منش‌‌ها را پردازش می‌‌کنند و پس از آن دچار تغییر می‌‌شوند. برای مثال اشعار سعدی و حافظ که محصولاتی فرهنگی هستند، با ابزاری رسانه‌‌ای مثل کتاب، از مغزی به مغز دیگر منتقل می‌‌شوند، در مغز گیرنده بر روی آن‌‌ها پردازشی صورت می‌‌گیرد و در این حالت فرد به آن‌‌ها می‌‌اندیشد. با این حال لایه‌‌ی فرهنگی مستقل از لایه‌‌ی روانی است. یعنی اگر انتقال اشعار صورت نگیرد و هیچ‌‌کس آن‌‌ها را نخواند باز هم وجود دارند. اما به محض کشف و خوانده شدن دوباره معنا تولید می‌‌کنند. یعنی با وجود استقلال لایه‌‌ی فرهنگی، جریان یافتن آن در سیستم عصبی و فرایند اندیشیدن، باعث تزاید معنا می‌‌شود. از سوی دیگر هر دو لایه‌‌ی نرم‌‌افزاری سیستم انسانی، یعنی لایه‌‌های «روانی» و «فرهنگی» به لایه‌‌ها ‌‌‌ی سخت ‌‌‌افزاریِ «زیستی» و «اجتماعی» متصل هستند. در سطح زیستی، سخت‌‌افزار بدن به کمک نرم‌‌افزاری به نام نظام شخصیتی می‌‌اندیشد و سخت افزار لایه‌‌ی فرهنگی، جامعه است که در ارکان آن (تن‌‌ها، خانه‌‌ها ،قلمر و ،سرزمین‌‌ها…) نرم‌‌افزار فرهنگ جریان می‌‌یابد.

به طور خلاصه، چهار لایه ‌‌‌ی سلسه ‌‌‌مراتبیِ توصیف انسان (زیستی، روانی، اجتماعی و فرهنگی) را با سرواژه ‌‌‌‌‌ی فراز (فرهنگی، روانی، اجتماعی و زیستی) نامیده‌‌ایم. سیستم تکاملی پایه‌‌ی مستقر در هر کدام از این لایه‌‌ها (بدن، شخصیت، نهاد و منش) شبنم و متغیر مرکزی ویژه‌‌ی هر کدام (بقا، لذت، قدرت و معنا) با سرواژه‌‌ی قلبم معرفی می‌‌شوند.

نکته:

قواعد حاکم بر لایه‌‌های سلسله‌‌مراتب وجود انسان عموماً یکسان‌‌اند. همان طور که بدن انسان که از ده به توان بیست و هفت عدد سلول تشکیل شده است، قواعد زیست‌‌شناسی یکسانی با یک تک سلولی دارد و به عبارتی هر دو یک سیستم‌‌اند، قواعد نظام روانی کودک و فرد بالغ نیز یکی است. منش‌‌های فرهنگی از یک جوک تا یک دین، به یک شیوه عمل می‌‌کنند و قواعد در نهادهای اجتماعی از خانواده‌‌ای سه نفره تا یک کشور نیز یکسان است.

توجه به این نکته ضروری است که هیچ کدام از این لایه‌‌ها برتری و اولویتی بر لایه‌‌های دیگر ندارند، بلکه هر کدام یک سطح مشاهداتی و مقیاسی برای دیدن و ارزیابی امر انسانی هستند. مشاهده‌‌ی سطح زیستی یا بدن انسان، تعدادی مولوکول و سلول را پیش چشم می‌‌آورد که زمان فعل و انفعالات جاری در آن‌‌ها در حد «میکروثانیه» و «نانومتر» است.

در نظر کردن به لایه‌‌ی روانی انسان و پردازش‌‌های عصبی، فرایندهایی در مقیاس «ساعت» و «متر» مشاهده می‌‌شوند. در سطح اجتماعی، زمان حاکم بر روابط و رفتارها کلان‌‌تر است و از چند «روز» تا چند «سال» و چند «کیلومتر» تا چند «هزار کیلومتر» را شامل می‌‌شود. اما مقیاس حاکم بر سطح فرهنگی هم از نظر زمانی و هم از نظر مکانی متفاوت از لایه‌‌های دیگر است. نسل‌‌های انسانی و حوزه‌‌ی نفوذ زبان یا دین‌‌ها، که ممکن است افزون بر میلیون‌‌ها کیلومتر را درنوردد، مقیاس اندازه‌‌گیری جریان‌‌های فرهنگی است.

تفکیک لایه‌‌های برسازنده‌‌ی هستی انسان، با مقیاس زمانی ـ مکانی اهمیت زمان در دیدگاه زروان و دلیل نام‌‌گذاری آن را مشخص می‌‌کند. سرمشق نظری زروان بر این عقیده استوار است که همین چهار لایه برای سنجش امر انسانی کافی است.

در واقع، انسان که یک سیستم پیچیده است، مانند هر سیستم پیچیده‌‌ی دیگری، از چند سیستم تکاملی متفاوت تشکیل شده‌‌ است و برای شناخت دقیق آن لازم است هر کدام از این چهار زیرسیستم یا چهار لایه، به شکل مجزا بررسی و تحلیل شوند.

در این زمینه، ذکر مثالی از شکل ارتباط دو لایه‌‌ی مجزای فرهنگی و اجتماعی روشنگر خواهد بود. ظهور و انتشار منش‌‌ها در لایه‌‌ی فرهنگ، امری آزادانه است، اما سانسور که امری نهادی و عاملی برای سرکوب منش‌‌هاست. تکثیر منش‌‌ها اگر چه با رقابت بین آن‌‌ها همراه است، اما این امر به دلیل حضور همگی در یک زیرسیستم، هرگز به مانعی در برابر انتشارشان تبدیل نمی‌‌شود. در صورتی که عاملی از زیر سیستمی دیگر مثل نهاد ممکن است به تعارض قدرت و معنا بینجامد و ناسازگاری‌‌های زیادی بین این دو لایه ایجاد کند.

در دنیای امروز سانسور به امر پیچیده‌‌ای بدل شده است. اگر چه در ایران اشکال علنی و هویدای آن وجود دارد، در بین دولت‌‌های دیگر، حتی حکومت‌‌هایی که مدعی آزادی بیان هستند نیز به افراط دیده می‌‌شود.

یکی از اشکال سانسور در جهان امروز، حذف هدفمند و نادیده انگاشتن معانی مربوط به تمدن ایرانی، به شکل برنامه‌‌ریزی شده است. برای نمونه، دریافت بورسیه‌‌ی تحصیلی از دانشگاهی معتبر، اگر با پیش زمینه‌‌ی نگارش مقالاتی در شکوه و بارآوری تمدن ایرانی همراه باشد، اغلب به بن‌‌بست می‌‌خورد اما اگر در همین مقالات در کنار نام ایران کلیدواژه‌‌هایی چون نقص، آسیب و اختلال به کار گرفته شود احتمال پذیرفته شدن آن، به شکل معناداری افزایش خواهد یافت. نمونه‌‌ی دیگر ساخت فیلم‌‌هایی مانند «سیصد» و «آرگو» با صرف هزینه‌‌های هنگفت است، در صورتی که آخرین فیلمی که در آن تصویر خوبی از ایران به نمایش درمی‌‌آید به سال ۱970 میلادی مربوط می‌‌شود. چنین رویکردی، سانسور معنا به وسیله‌‌ی نهادهای اجتماعی و به نفع تفکری خاص، به شکلی بسیار ظریف،خوش ظاهر و پیچیده است.

نکته‌‌ی تناقض‌‌آمیز در این بین، تعارض و رویارویی لایه‌‌های امر انسانی با یکدیگر است. به شکل منطقی این چهار لایه، زیرسیستم‌‌های یک سیستم پیچیده‌‌اند که باید در راستا و هم‌‌جهت با یکدیگر عمل کنند. اما در جهان واقعی نمونه‌‌های بسیاری از واگرایی آن‌‌ها دیده می‌‌شود. برای مثال مداومت در اموری که در آن لذتی وجود ندارد و در بین صاحبان پیشه‌‌ها و مشاغل گوناگون به فراوانی دیده می‌‌شود. نمونه‌‌ی دیگر اعتیاد به مواد مخدر است که در آن، مداومت در کسب لذتی دروغین، لایه‌‌های دیگر را دچار اختلال می‌‌کند و زمینه‌‌ی نابودی فرد فراهم می‌‌شود. مشابه این عادت مخرب عمل دوپینگ در بین ورزشکاران است که معنایی چون قهرمانی را دچار اغتشاش می‌‌کند و سلامت جسمانی را نیز به مخاطره می‌‌اندازد.

آسیب‌‌شناسی این چهار لایه، نقص بزرگی را در شیوه‌‌ی رفتار آن‌‌ها در بین انسان‌‌ها نشان می‌‌دهد. اما با شناخت این آسیب‌‌ها و به کار گرفتن راهبردهایی برای رفع وترمیم آن‌‌ها، می‌‌توان به رفع یا حداقل کاهش پیشروی‌‌شان کمک کرد. به عبارت دیگر، مرکزیت نقش و جایگاه انسان در آفریدن معانی مربوط به جهانی که در آن زندگی می‌‌کند موجب می‌‌شود، توان بازآرایی این چهار لایه را در مسیر افزایش قلبم داشته باشد. رفتاری که به نظر می‌‌رسد در حالت عادی اندیشیده و ممکن نباشد.

برای روشن شدن بحث، آوردن مثال‌‌هایی از شکل ادراک جهان در موجودات ممکن است راهگشا باشد. آیا تا به حال به شکل دیده شدن خود در چشم یک زنبور اندیشیده‌‌اید؟ یقیناً آن چه یک زنبور از ظاهر انسان‌‌ها درک می‌‌کند بسیار متفاوت از چیزی است که خود انسان‌‌ها می‌‌بینند. چون دیدن هر چیز، بسته به نوری است که از آن به مغز موجودات می‌‌رسد و نحوه‌‌ی پردازش فوتون‌‌های نور در مغز ادراک بینایی را ایجاد می‌‌کند.

مثال دیگر به هم‌‌زمانی و انطباق صدا و تصویر انسان در هنگام مکالمه در چشم مخاطب است. در حالی که سرعت نور و صدا برابر نیست، اما مغز کار هماهنگی آن را انجام می‌‌دهد.

به عبارت دیگر، ادراک ساخته‌‌ی مغز است و مغز با دریافت بازنمایی‌‌هایی از جهان بیرون و بازسازی دوباره‌‌ی آن‌‌ها، تصویری منسجم از فهم هستی پدید می‌‌آورد. چنین فرایندی فهم و ادارک همه‌‌ چیز را شامل می‌‌شود، از اشیاء و طبیعت گرفته تا رخدادها و اتفاقات. در واقع انسان در محاصره‌‌ی پدیدارهایی است که خود آن‌‌ها را می‌‌سازد، اگر چه این پدیدارها به شکل حقیقی در بیرون از دایره‌‌ی ادارک او وجود دارند و تأثیرگذارند. در همین چارچوب، شکل فهم پدیده‌‌ها موجب آفریدن معانی گوناگون می‌‌شود. برای مثال یک لیوان را، که پدیده‌‌ای است در عالم بیرون، هم می‌‌توان به صورت مولکول‌‌هایی به هم پیوسته و هم به صورت یک شیء دید. نام‌‌گذاری و صورت‌‌بندی چیزها، شیوه‌‌ی نشاندن امر بیرونی در زیست‌‌جهانی است که تجربه می‌‌کنیم و در چنین فرایندی معنا آفریده می‌‌شود. یعنی به وسیله‌‌ی نظام‌‌های معنایی، مفاهیمی مانند لیوان به کلماتی نسبت داده شده و با آن کلمات معرفی می‌‌شوند.

 

 

ادامه مطلب: گفتار دوم: مرور مفاهیم

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب