اندر قضیهی «اباذری-پاشائی»
هفتهنامهی صدا، شمارهی ۱۷، شنبه ۶ دیماه ۱۳۹۳.
۱. زمانی که چندی پیش به درخواست دوستان چند خطی دربارهی مراسم تدفین پاشائی نوشتم، هیچ فکر نمیکردم درخواست بعدی همان دوستان نوشتن دربارهی دکتر اباذری باشد! اما بود و حالا ما در برابر مسئلهای قرار داریم که میتوان به سبک ریاضیدانان قضیهی «پاشائی- اباذری» نامیدش!
۲. دکتر یوسف اباذری هم در دانشگاه تهران استاد من بوده و هم در جریان نوشتن پایاننامهی کارشناسی ارشدم به عنوان استاد مشاور نقش ایفا کرده است. گذشته از ارتباط شخصی و احترامی که باید از سرِ ادب به استادان گذاشت، برایش بسیار احترام قایلم، هم برای سوادی که دارد و هم برای تلاشهایش برای ترجمهی آرای اندیشمندان معاصر، به خصوص آنچه در مجلهی ارغنون به انجام رساند.
۳. حرفهایی که دکتر اباذری چند روز پیش در دانشگاه تهران زد و نامش را در کنار پاشائی نشاند، از چند زاویه چشمانداز دارد. یک پرسش آن است که این حرفها چقدر درست، علمی یا سنجیده است. پرسش دیگر آن است که این حرفها چقدر سزاوار و شایسته بیان شده و چه انگیزه و تاثیری داشته است. یعنی یک لایه به محتوای معنایی حرف اباذری بر میگردد و لایهای دیگر به موقعیت آن در مقام کنشی اجتماعی. پس باید هنگام داوری دربارهی این ماجرا، دو لایهی راستی گزارهها را از درستی کردارها تفکیک کرد.
۴. دعوی اباذری به سادگی در چند بند میگنجد: الف) «مردم» بیسلیقه، نفهم، کجسلیقه و سیاست زدوده شدهاند؛ ب) دولت است که مردم را سیاستزدوده کرده است؛ پ) فرهنگ پاپ که پاشائی نمایندهاش است، ابزار و ترفندِ نظام سلطه برای سیاستزدایی از «مردم» است.
۵. شیوهی ابراز این دعوی آشکارا صریح، بیادبانه، توهینآمیز، تند و تیز، برخورنده و از نظر صورتبندی زبانی مبهم و عامیانه است. اباذری با لحنی عامیانه به عوام حمله کرده و با کلماتی «مردمی» به مردم توهین کرده است. این کار را هم خودآگاه و شفاف انجام داده، بیکتمان و بیپشیمانی.
۶. محتوای دعوی اباذری اگر با محک نقد آشنا گردد، مردود مینماید. به نظرم دو تا از سه گزارهی مورد نظر دکتر اباذری نادرست است و سومی جای تردید دارد. من تردید دارم که اصولا در ایرانِ امروز چیزی هنجارین و یکدست به نام «مردم» وجود داشته باشد که رفتارهای جمعیاش یک انگیزه و یک تفسیر را برتابد. ماجرای تدفین پاشائی هم به نظرم امری چندسویه و لایه لایه و کمابیش بیجهت و هدف است، نه توطئهای طراحی شده و اهریمنی برای سیاستزدایی از مردم.
به همین ترتیب نفهم، ابله، و کجسلیقه بودن مردم هم جای بحث دارد. «مردم» در همه جای دنیا مستقل از پایبندیشان به فاشیسم یا کمونیسم موسیقی پاپ را به کلاسیک ترجیح میدهند و بیشتر رمانهای آبکی میخوانند تا کتابهای فلسفی و علمی، بی آن که سرکوفتی بخورند یا در دانشگاههای کشورشان تحقیر شوند یا این گرایش جمعیشان به بلاهت عقبماندگی تعبیر شود. بسیار بسیار تردید دارم سلیقهی هنری و ادبی و سطح هوشمندی میانگین در ایران موقعیتی فروپایهتر از میانگین سایر کشورها داشته باشد. اگر هم دربارهی سطح بلاهت «مردم» شاهدی هست، باید به شکلی علمی و عینی ارائه و تبیین شود، و شک دارم چنین شاهدی وجود داشته باشد.
اما ایراد کلیتر آن که معلوم نیست با چه شاخصی مردم ایران سیاستزدوده دانسته شدهاند. شواهدی دربارهی «سیاستزدایی» از «مردم» -اگر هست- باید به شکلی علمی و عینی تبیین شود. با توجه به رخدادهای تاریخ معاصر میتوان گفت که نسبت به بقیهی جاهای دنیا نرخ مشارکت سیاسی در ایران بسیار بالاست و به همین دلیل بسامد و شدت رخدادهای سیاسی هم در جامعهمان چشمگیر بوده است. مردم ایران طی صد سال گذشته خیرش مشروطه، انقلاب اسلامی، گذار از سلسلهی قاجار به پهلوی و بعد از نظام سلطنتی به جمهوری اسلامی را دیدهاند و یکی از بزرگترین جنگهای کلاسیک قرن بیستم را از سر گذراندهاند. در بهرهبرداری سیاسی از رسانههای نو پیشگام بودهاند و الگوهایی به کلی نو و بیسابقه از سازماندهی رفتار جمعی و اعتراض سیاسی را ابداع کردهاند. چگونه میتوان این مردم را سیاستزدوده دانست؟ نمیدانم!
آنچه به ناروا نام اباذری را کنار پاشائی نشانده و اندیشمندی هوادار فرهنگ والا را با نمایندهی فرهنگ تودهای همنشین ساخته، از یک خطای نظری و یک اشتباه رفتاری بر میخیزد. در اقلیم نظری اباذری روشنفکری است که در دستگاه مشخصی میاندیشد و همه چیز را با انحراف به چپ، در رنگی فرانکفورتی مشاهده میکند. خطای نظری او در تحلیل یک حرکت جمعی ساده و پیش پا افتاده مثل استقبال از تدفین یک خوانندهی پاپ از جزمی تئوریک برخاسته است. جزمی که «سیاست» را در ظرف از پیش تعریف شدهای فهم میکند و «مردم» را هم با کلیشهای خاص تعریف میکند و به این ترتیب در غیابِ شاخصهای محدودِ آن در تنگنای تعریفِ این، حکم به سیاستزدایی صادر میکند. با این همه پایبندی به یک دیدگاه و حتا خطا کردن در این بستر به نظرم گناه نیست. تنها لغزشی در حریم رویارویی و تولید حقیقت است و بار اخلاقی ندارد.
۷. اما آنچه که بار اخلاقی دارد، کردار اجتماعی او و تاثیر آن بر شادکامی و توانمندی و معنای زندگی مردم است. اگر بخواهم دربارهی زبان و لحن و گفتمان دکتر اباذری داوری کنم، آن را نکوهیده و ناپخته و ناپذیرفتنی مییابم. در مقام یک استاد دانشگاه اصولا چنین سبکی از گفتار غیرعلمی و ناشایست است و در مرزِ کلیگوییهای عوامانه و توهینبافیهای شهرتطلبانه قرار میگیرد. حتا به عنوان یکی از «مردم» میانمایه هم این نوع پرخاش و توهین به گروهی بزرگ و ناهمسان و ناشناس غیراخلاقی مینماید و ناسزاوار.
اما در این میان پرسشی دیگر باقی میماند و آن هم درجهی تقصیر اباذری در تولید گفتمانی که نکوهیدنی است. یعنی باید دید آیا اباذری خود این گفتمانِ ناشایست را تولید کرده، یا تنها در درون جریانی افتاده و به بازتولید گفتمانی توهینمدار مشغول است که پیشاپیش وجود داشته؟ من گمان نمیکنم دکتر اباذری تولید کننده یا آفرینندهی گفتمانی باشد که چنین هیاهویی برانگیزانده است. او به سادگی درون جریانی گفتمانی افتاده که در اواخر دههی 1340 آغاز شد و تدریج تا اواخر دههی 1370 به سبک غالب در فضای روشنفکری ایران تبدیل شد. این گفتمان از تداخل ابراز نارضایتیهای چپگرایانه و جلبتوجههای مطبوعاتی شاملووار شکل گرفته و بافتی شبهعلمی، شبهدانشگاهی و شبهروشنفکرانه دارد. افسوس که دکتر اباذری نیز در درون این حفرهی پُرپژواک گنجیده است و افسوس که آنچه از او بیشتر شنیده میشود انعکاسهای برخاسته از این فضاست.
بسیار بسیار امیدوارم استاد فرهیخته و هوشمندی مثل دکتر اباذری از این فضای گفتمانی بیرون بیاید و دریابد که آفرینش سخن درست نیاز به دقت و سنجیدگی بیشتر و شور و هیجان کمتر دارد و کردار اندیشمندی که جامعه و مردم را خطاب قرار میدهد، زمانی پسندیده و سودمند است که از خشم و خشونت و نفرت تهی و از معنا و عینیت و ریزبینی انباشته باشد.
۸. همین جا گوشزد کنم که من در این میان سلیقه و موضعی مشخص دربارهی تمایز فرهنگ والا و عوامانه دارد و در این چارچوب ارزش هنری شادروان پاشائی را نیز ارزیابی میکنم. یعنی به نظرم یک لایه از ادبیات و هنر و موسیقی «والا» وجود دارد که پیچیدهتر، معنادارتر و ماندگارتر است و لایهی دیگری هم هست که ساده دریافت و زود فراموش میشود و به عوام تعلق دارد. در همه جای دنیا هم چنین تمایزی برقرار است. یعنی بدنهی مردم داستانها، شعرها، تحلیلها و آفریدههای هنری ساده و زودفهم و بنابراین تا حدودی سطحی را بیشتر میپسندند. این فرآوردههای فرهنگی به دلیل همین سادگی و محتوای معنایی اندکی که حمل میکنند، گذرا و ناپایدار هم هستند. یعنی راحت و فراوان تولید میشوند، راحت و فراوان دریافت و فهم میگردند، و راحت و زود از یادها فراموش میشوند. در مقابل لایهی دیگری از تولید و مصرف فرهنگ وجود دارد که محتوای معنایی فشردهتر و غنیتر، ساز و کارهای تولید دشوارتر و طولانیتر، و روندهای دریافت و فهم و «مصرفِ» بغرنجتری را شامل میشوند. این یکی را فرهنگ والا مینامیم. یعنی فرهنگی که معمولا نخبگان فرهنگی جامعه تولیدش میکنند و لایههای تحصیلکرده و «باسوادهای» جامعه آن را مصرف میکنند.
من هوادار و دوستدار و مصرف کنندهی فرهنگ والا هستم و در این مورد موضعی دارم و بر این مبنا میکوشم شمار علاقمندان و مخاطبان آن را افزایش دهم. این گرایش تنها از آن روست که محتوای معنایی غنیتر و پیچیدگی بیشتری را در این لایه از فرهنگ میتوان بازجست و تاثیرش هم به همین ترتیب نافذتر و دیرپاتر است. ناگفته پیداست که میل به فرهنگ والا و تلاش برای آشنایی تودهی مردم با آن به هیچ عنوان به معنای پذیرش همهی محتواهای تولید شده در آن، یا ستودن همهی سلیقههای هنری گنجیده در آن نیست. چون معنا در فرهنگ والا شاخه شاخهتر و متنوعتر از فرهنگ عامیانه است و سلیقهها و رویکردها و مضمونهایی واگرا و ناسازگار و متکثر را در بر میگیرد که هرکس اقلیمی خاص از آن جغرافیا را با میل و ذوق و باورهای خویش سازگار مییابد.
به همین ترتیب موضعگیری من در هواداری از فرهنگ والا و «مصرف نکردن» فرهنگ تودهای به معنای ابراز تنفر از سلیقهی عوام یا دشمنی ورزیدن با مولدان فرهنگ تودهای نیست، همچنان که قاعدتا نباید به تحقیر و سرکوفت زدن به کسانی بینجامد که شاید فقط فرصتهایشان برای شنیدن موسیقی کوتاهتر یا بستر خانوادگیشان برای تماشای فیلم متفاوت بوده، یا به سادگی ذوقی دیگرگون دارند. تودهی مردم اکثریتی هستند که وقت و حوصله و میلی برای پردازش اطلاعات فراوان ندارند، و از این رو فرهنگ عامیانه را ترجیح میدهند. مردم حق دارند خوراک فرهنگی خود را مستقل از هنجارهای اجتماعی و والا یا پست نامیده شدنشان، بسته به سلیقه و میل و خواست خویش برگزینند و مستقل از کوششهای مهربانانهی کسی مانند من یا پرخاشهای خشمآگین کسی مانند دکتر اباذری چنین هم میکنند.
۹. من دکتر اباذری را دوست دارم و بابت آموختههایم به او مدیونم. وقتی موجِ حمله به او را در روزهای اخیر شاهد بودم، از سویی در نادرستی محتوای گفتار اباذری و ناشایستگی لحن و کلامش با حملهوران همداستان بودم، و از سوی دیگر در یاد داشتم که همین شخص همچنان یکی از باسوادترین استادان دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران است و پیشینهای درخشان در دفاع از عقلانیت در دانشگاه دارد، گیرم که خودش اسوهی مناسبی برای نمایش جلوههای این عقلانیت نباشد. دکتر اباذری را میتوان به خاطر فورانهای گاه به گاهِ خشم و خشونتش نکوهش کرد، یا به خاطر کم بودنِ خروجیهای نوشتاریاش و نامنسجم بودنِ پیکربندی نظری گفتارش بر او خرده گرفت. با این وجود نباید از یاد برد که همین شخص الگویی مناسب برای «کتابخوانِ روزآمد» بودن به دست دانشجویان داده است، و موضعگیریهای جسورانهاش در دفاع از عقلانیت و علوم انسانی طی سالهای اخیر از رخنهی آفتها و غلبهی عقلستیزان جلوگیری کرده است.
بخشی از حملهای که به اباذری شد، واکنش خشمگینانهی تودهی مردمی بود که به خاطر ناسزا شنیدن آزرده و ناراحت بودند. به نظرم کاملا حق با ایشان است و باید حق انتخابشان برای فرهنگ دلخواهشان را به رسمیت شمرد و بابت توهین به ایشان پوزش خواست. بخشی دیگری از این حمله به دانشگاهیانی مربوط میشد که این لحن و کردار و موضعگیری را سزاوارِ فضای دانشگاهی نمیدیدند و هم موضع وی را مردود میشمردند و هم از این نوع رفتار تبری میجستند. این هم ابراز موضعی شخصی است و بسیار خوب است و گفتمانی جدلی و تحلیلی را بر میسازد که امیدوارم با ادب و احترام همراه باشد و امیدوارم نوشتار کنونی من هم در آن رده بگنجد.
در این میان یک ردهی دیگر از حملههایی که به اباذری شد با خشم و پرخاش مشابهی درآمیخته بود و از سوی کسانی ایراد میشد که اتفاقا خویشتن را نخبه میدانستند و اصرار داشتند فاصلهی خویش را با عوام حفظ کنند. این گروه خود نیز خطای اباذری را تکرار کردند و در همان گفتمان پرخاشگرانه با گفتمان پرخاشگرانهی اباذری رویارو شدند و به تعبیری همان را بازتولید کردند. برخیشان با اباذری خرده حسابی داشتند و برخی دیگرشان با موضعی که اباذری دارد. من نه با موضع چپگرایانهی اباذری موافقت دارم و نه جز حقی که به عنوان استاد به گردنم دارد، حسابی با او دارم. از این روست که وظیفهی خویش میدانم گوشزد کنم که سزاوار نیست هنگام خردهگیری از لحن و کلام کسی، همان را بازتولید کنیم، و سزاوار نیست کسی که قلم و زبانش (با هر لحنی) در خدمت عقلانیت و روشنگری بوده را با یک لغزش چنین مورد حمله قرار دهیم،… و خلاصه این که در کل باید مراقب بود که هنگام برداشتن زیرابرو، چشم کور نشود!
۱۰. از بلندی بختِ من آن بوده که چندین و چند استاد خوب داشتهام. برخی از استادانم را در دانشگاه و با درس و مشق شناختهام و برخی را بیشتر در فضای آزادتر بیرون از دانشگاه دیدهام و از محضرشان بهرهها بردهام. یکی از این بزرگواران که دِین و مهرم به او در وصف نمیگنجد، دکتر عبدالحسین نیکگهرِ گرامی است. کسی که از حضور در کلاسهایشان بیبهره ماندهام، اما طی شش ماهی که افتخار همکاری با او را داشتهام به قدر شش سال چیز آموختهام و طی سالهای پسینی که مرا با دوستیشان نواختهاند، مدام این آموختهها بیشتر و بیشتر میشود. دکتر نیکگهر به نظرم نمونهای از اندیشمندان است که در زمانهی ما سزاوار است الگوی هر دانشجو و استادی قرار بگیرد.
آنچه دکتر اباذری گرامی با خشم و خروش و انعکاس بسیار گفت، دکتر نیکگهر هم در چند سطر و با ظرافت و زیبایی و ادب بسیار بیان کرد. تقریبا همزمان با طرح قضیهی «اباذری-پاشائی»، او به سادگی عکسی بر صفحهی فیسبوکش گذاشت که تودهی مردمی را بر سر خاکِ پاشائی نشان میداد، در حالی که بیتوجه و نادانسته روی گور دکتر تفضلی و دکتر زرینکوب ایستاده بودند. دکتر نیکگهر برای بازدید از گور این دو دوستش به بهشت زهرا رفته بود و ایشان را همسایهی پاشائی یافته بود و به سادگی با اشاره به برخورد جوانان با سه گور، بیآن که به کسی توهینی کند یا خشمی برانگیزاند، بخش مهمی از محتوای حرف اباذری را با اثرگذاری و عمقی بسیار بیشتر بیان کرد.
هم برای آنان که مبهوتِ قضیهی پاشائی ماندهاند، و هم برای آنان که قضیهی اباذری آزردهشان ساخته است، کلید حل قضیهی «اباذری-پاشائی»، شاید در یادداشت کوتاهِ دکتر نیکگهر نهفته باشد.
ادامه مطلب: اسبابکشی نامه