ناموس ،حق و داد

    واژه‌ی ناموس این روزها دلالتی نوظهور پیدا کرده و معنایش همسان شده با «قوانین ستمگرانه‌ی پدرسالارانه» یا «سنت متحجر توجیه کننده‌ی نابرابری جنسی»، و این دلالت نوظهور چندان است که اغلب در حوالی کلمه‌ی ناموس در جمله دنبال کلمه‌ی همنشین‌اش -«قتل»- هم می‌گردیم. این دلالت تازه چندان فراگیر شده که اگر در دانشنامه‌ی ویکی‌پدیای انگلیسی این کلمه‌ی یونانی را جستجو کنید، در همان صفحه‌ی اول ناموس را می‌بینیم که شکل «پارسی شده‌ی وام‌واژه‌ی نوموس» قلمداد شده که «هنجارهای پدرسالارانه‌ی جوامع مسلمان» را نشان می‌دهد.

با این حال کافی است چند دهه از هیاهوی امروزین فاصله بگیریم و به سیر تحول مفهوم ناموس بنگریم تا دریابیم که تعبیرهای یاد شده هم بسیار کلیشه‌ای و سیاست‌زده هستند، و هم اصولا نادرست و سطحی‌نگرانه. پیوند خوردن کلمه‌ی ناموس با جنسیت و همنشین شدن آنها با جنایتهایی که به خاطر حسد جنسی یا امور مشابه رخ می‌دهند، تعبیری نو و تازه است که به دلایلی سیاسی نخست از طرف سنت‌گرایان حاکم بر ایران طی دهه‌های گذشته تبلیغ شده، و بعد در همان قالب همچون امری متحجر و ناپذیرفتنی و خردستیزانه مورد حمله قرار گرفته و بدنام گشته است. با این حال این کلمه پیش از آن که نظام سیاسی حاکم همچون ابزاری ایدئولوژیک از آن بهره‌برداری کند، و پیش از آن که با این کار ورشکستگی‌اش را به این کلمه تعمیم دهد، کاربردی دیرپا داشته و لازم است به این زمینه بنگریم.

ناموس چنان که آشکار است، وام‌واژه‌ای در زبان یونانی است، و شکل اصلی آن «نوموس»  (nomos) بوده است. این واژه از ریشه‌ی هند و اروپایی *-nem مشتق شده که یعنی «حساب و کتاب کردن، اختصاص دادن، بخش کردن، گرفتن». کلماتی مثل «نماز» پارسی (ستودن، بزرگداشت) و «نمسیس» یونانی (انتقام) و «نمره» فرانسوی و پسوند –nomy/-nomie در زبانهای فرنگی (ترتیب، نظم، قاعده) از این ریشه گرفته شده است.

کلمه‌ی ناموس اما در فضای تماس فرهنگ یونانی و ایرانی شکل گرفته و تبارنامه‌‌ی جالب توجهی دارد که اغلب هنگام بحث در این زمینه نادیده انگاشته می‌شود. کلمه‌ی ناموس در یونانی باستان از قرن هفتم و ششم پ.م بر صحنه‌ ظاهر می‌شود، و این همزمان است با دوران مادها و عصر ظهور دولت هخامنشی، و دقیقا همان زمانی است که نفوذ چشمگیر فرهنگ ایرانی در سپهر یونانی نمایان می‌شود، و این حقیقتی است صریح و آشکار که از منابع باستانی بر می‌آید و به شکلی ایدئولوژیک و غیرعلمی اغلب در دوران مدرن واژگونه‌اش پیش‌فرض گرفته می‌شود.

محتوا پنهان

نخستین اشاره‌ها به کلمه‌ی ناموس در دو حوزه‌ی متفاوت دیده می‌شود که هردو به عناصری وامگیری شده از ایران زمین اشاره می‌کند. نخست در قرن هفتم پ.م همزمان با ظهور نخستین آثار از موسیقی کهن یونانی، این کلمه را در معنای موزیک و آهنگ می‌بینیم. در حدود سال ۶۵۰ پ.م تِرپاندِر اسپارتی تنبور-سیتار ایرانی را وام گرفت و در فرهنگ یونانی معرفی کرد، که آن را با وام‌واژه‌ی کیثارا (κιθάρα) نامیدند. هرچند این ساز اولیه در بسیاری موارد جعبه‌ی تشدید نداشت و به چنگ بیشتر شبیه بود، و همه‌ی این سازها بیش از دو هزار سال قبل از یونان در اسناد ایرانی نمایان می‌شوند. کلمه‌ی نوموس برای اشاره به قاعده و آهنگ و نظم حاکم بر موسیقی به کار گرفته می‌شد و به زودی به نغمه‌های نی و فلوت هم تعمیم پیدا کرد.

 

دومین کاربرد این کلمه، از ابتدای عصر هخامنشی آغاز می‌شود و به شکلی صریحتر زیر نفوذ فرهنگ پارسی قرار دارد. به ویژه از ابتدای قرن پنجم پ.م و همزمان با فتح شبه جزیره‌ی یونان به دست سپاهیان خشایارشا، خدایانی نوظهور در اساطیر یونانی نمایان شدند که خانواده‌شان نوموس خوانده می‌شد. اینها نماینده‌ی نظم و قانون اجتماعی بودند و همچون نوعی روح محافظ (به یونانی: دایمونیا daimonia) تصویر می‌شدند که با افراد سخن می‌گفت و ایشان را به رعایت قانون سفارش می‌کرد. سقراط وقتی در محاکمه‌اش ادعا کرد که آموزه‌هایش را یک دایمون به او الهام می‌کند، و بر اساس آن قانون پولیس بهتر می‌شود، به همین مفهوم اشاره می‌کرد، و شاگردش افلاطون بر همین اساس نام کتاب مهم خود را «نوموی» (nomoi، به لاتین De Legibus) گذاشت، که یعنی «قوانین».

مفهوم نوموس یونانی به این ترتیب در میانه‌ی قرن پنجم پ.م در آتن رواج یافت و معنای مشهور خود یعنی «قانون» را به دست آورد. هرچند همچنان تا قرنها بعد با عناصر اساطیری درآمیخته بود. این مفهوم آشکارا وامی بود از دو مفهوم «دادگری» (به اوستایی و پارسی باستان: داتَه) و «قانون طبیعی» (در اوستایی اشا و در پارسی باستان اَرتَه). این دو مفهوم در سپهر زبان اوستایی و در منابع زرتشتی برای نخستین بار صورتبندی شدند و کاربردشان هشتصد سال قدیمی‌تر از افلاطون بود. در گاهان که سروده‌های زرتشت است، برای نخستین بار این دو مفهوم صورتبندی شدند و بعدتر در منابع اوستایی دیرآیندتر توسعه یافتند. تا آن که در عصر هخامنشی شالوده‌ی فلسفه‌ی سیاسی ایرانشهری را برساختند و از پربسامدترین کلمات در بیانیه‌های سیاسی شاهنشاهان پارسی محسوب می‌شوند. بر مبنای این چارچوب نظری طبیعت و هستی بر اساس قانونی خردمندانه کار می‌کرد، که اَشا نام داشت. عقلانی بودن این قانون پیش‌فرض مهمی بود که سنگ بنای اندیشه‌ی زرتشتی محسوب می‌شد، و تمایز اصلی اهورامزدا و اهریمن آن بود که اولی خردمند و عاقل بود و این قانون را در می‌یافت و خلق می‌کرد و رعایت می‌کرد، اما دومی آن را نمی‌فهمید و نقض‌اش می‌کرد و اختلال در آن پدید می‌آورد، و این زیربنای نخستین صورتبندی مفهوم خیر و شر است. در منابع بعدی اوستایی بر مفهوم دیگری هم تاکید می‌شود و آن داتَه (داد) است، که عبارت است از قانونی اجتماعی که مردمان وضع می‌کنند. قانونی که موازی و همسان و با توجه به اشه/ ارته وضع می‌شود، و به همین خاطر خردمندانه و کارساز و سودمند است. شالوده‌ی سیاست ایرانشهری که کوروش بزرگ آن را آفرید و داریوش بزرگ تدوین‌اش کرد، همین بود. یعنی دادگری شاه و خردمندانه بودن سیاست‌ورزی جایگزین نظریه‌ی قدیمی‌ترِ ارتباط شاه با خدایان می‌شد، و پیامد این دادگری که بالیدن بوم و مردم و شادی و غلبه بر دشمن و خشکسالی و دروغ بود، مرجع مشروعیت به شمار می‌آمد.

مفهوم نوموس یونانی در ابتدای کار آمیخته‌ای از هر دو مفهوم اشه و داته بود و به طور کلی «قانونِ خوبِ حاکم بر قبیله و شهر و جهان» معنی می‌داد. اما کم کم تا دوران ساسانی جنبه‌ای دقیقتر به خود گرفت و همچون برابرنهادی برای داتَه کاربرد یافت. یعنی به نظم و قانون حاکم بر جوامع انسانی دلالت کرد. با این گوشزد که در بافتی یونانی این مفهوم را پیکربندی می‌کرد. جامعه‌ی یونانی ساختار و کارکردی متفاوت با جامعه‌ی ایرانی داشت و به جای شهرهای گشوده و بزرگ بازرگان، و طبقه‌ی کشاورزان آزاد که در ضمن جنگاور هم بودند، بر شهرهای بسته‌ی قبیله‌ای (پولیس) تکیه می‌کرد که در آن یک طبقه‌ی جنگاور برده‌دار (مرد عشیره، دِموس) بر یک طبقه‌ی بزرگ از بردگان کشاورزان فرمان می‌راندند. نظم حاکم بر این پولیس بود که نوموس خوانده می‌شد، و در تعبیرهایی ارسطویی مثل «تدبیر منزل» (اویکونوموس: economy) بازتاب پیدا می‌کرد.

نوموس در بافت یونانی‌اش به نظمهای اجتماعی برآمده از عرف و هنجارهای نهادی تاکید می‌کرد، تنها مردان بالغ عضو عشیره را شامل می‌شد و زنان، کودکان و بردگان را خارج از دایره‌ی شمول خود قرار می‌داد. این مفهوم با تعبیر ایرانی دادگری که بی‌تمایز همه‌ی انسانها و همه‌ی جوامع را زیر پوشش می‌گرفت، متفاوت بود. مفهوم دادگری در ضمن بر خردمندانه و عقلانی بودن قوانین تاکید داشت، و نه هنجارین یا نهادی بودن‌شان. به همین خاطر دادگری جنبه‌ای شخصی و فردی پیدا می‌کرد و در «من»ها تبلور می‌یافت، در مقابل نوموس که دلالتی شخصی نداشت و تنها در نهادها (از خانوار گرفته تا پولیس/ قبیله) تجلی پیدا می‌کرد.

در عصر مسیحی، تحول مهمی که در سپهر فرهنگ یونانی رخ داد، عمومی شدن مفهوم قانون بود. یعنی بی‌آن که نظام اقتصادی مبتنی بر برده‌داری در روم بر بیفتد، قانون الهی شمولی عام پیدا کرد وهمه‌ی مسیحیان (هم ارباب و هم برده) را در برگرفت. در نتیجه مفهومی تازه اهمیت پیدا کرد، و آن قانون (به یونانی و لاتین: کانون) بود. حالا قانون نشانگر قواعد هنجارین و نهادی حاکم بر جامعه بود، و نوموس بیش از پیش به نظم طبیعی و قواعد حاکم بر کلیت جهان اشاره می‌کرد. تمایزی که تا حدودی با تفاوت داته و اشه شباهت داشت، اما همچنان در بافتی یونانی-رومی تعریف می‌شد و نهادگرا بود و بی‌توجه به مرکزیت من‌های خودمختارِ خردورز.

 

در دو قرن آغازین عصر اسلامی، ظهور دین نو و رواج زبان عربی و نهضت ترجمه‌ای که در ابتدای عصر عباسی آغاز شد، به بازآرایی عمیق این مفاهیم و ایده‌ها انجامید. در نتیجه دوقطبی کهن اشه/ داته زرتشتی با دو جفت معنایی دیگر همنشین شد. یکی ناموس/ قانون که از فرهنگ یونانی-رومی مسیحی وامگیری شده بود، و دیگری حقیقت/ حق عربی-سریانی که از دل دین اسلام برآمده بود.

تقابل اصلی در این میان همچنان میان دوقطبی ایرانی-یونانی دیده می‌شد. اشه/داته که شالوده‌ی سیاست ایرانشهری را بر می‌ساخت، بر خردورزی شخصی توسط من‌های خودمختار و اراده‌ی آزادشان تاکید می‌کرد. در مقابل ناموس/قانون به شکلی غیرشخصی از قاعده‌مندی طبیعت و جامعه اشاره می‌کرد که مستقل از تصمیم و اراده‌ی من‌ها، بر مبنای مشیتی الهی تنظیم می‌شد و لزوما هم عقلانی یا خردمندانه نبود. این دو مفهوم در دوران اسلامی مفاهیم راستی-دادگری را در برابر ناموس-قانون پدید آوردند، که اولی در گرایش اراده‌گرای فرهنگ ایرانی (اسماعیلیه، معتزله، شیعه، مذهب حنفی، عرفان خراسانی) تبلور یافت، و دومی در گرایش جبرگرای متمایل به مسیحیت (ماتریدی، اشعری، مذهب حنبلی و مالکی و تا حدودی شافعی، عرفان بغدادی) نمایان می‌شد. اینها پیکربندی‌های سیاسی و اجتماعی متفاوتی را هم رقم می‌زدند. دولت صفوی و مقدماتش در جریان سربداران به گرایش اول تعلق داشتند و دولت غزنوی و سلجوقی نماینده‌ی جریان دوم بودند.

در این میان یک صورتبندی کلامی و فلسفی در دل بافت اسلامی هم داشتیم که این دو مفهوم صریح و شفاف کهن را در قالب حقیقت و حق صورتبندی می‌کرد. این کلمات بسته به بافتی که به کار گرفته می‌شدند، ممکن بود رنگ و بوی اراده‌گرای زرتشتی-اسماعیلی- شیعی داشته باشند، یا در قالبی مسیحی-سنی طنینی جبرگرا پیدا کنند. این دو قطبی اخیر به ویژه در متون عرفانی و شعر پارسی محبوبیت پیدا کرد، چون با ابهامی شاعرانه فاصله‌ی میان مفاهیم فلسفی-حقوقی پیشین را پر می‌کرد. یعنی به اندازه‌ی راستی-دادگری و ناموس-قانون دقیق و صریح و شفاف و برنده نبودند و به کار رواداری مرسوم میان عرفا می‌آمدند.

کلمه‌ی ناموس بر این مبنا در تاریخ جهان فرهنگ دو هزار و پانصد سال پیشینه دارد و در فرهنگ ایرانی هم بیش از هزار سال از عمرش می‌گذرد، و در سراسر این مدت به کلی معنایی متفاوت با آن چیزی را می‌رسانده، که امروز در گفتارهای عوامانه زیاد تکرار می‌شود. یعنی ناموس شکلی از پیکربندی مفهوم قانون طبیعی بوده که در بافتی فلسفی و دینی انجام می‌گرفته و ارتباطی با «قتلهای دارای انگیزه‌ی حسد جنسی» یا «خشونت ناشی از آبروداری» نداشته است. این واژه البته طی یکی دو قرن گذشته برای اشاره به احترام به نهاد خانواده و به ویژه محرمات جنسی کاربردی داشته است، اما این تعمیم مفهومی در همان حدی بوده که مثلا در تعمیم مفهوم حق به حساب و کتابهای مالی بازرگانان می‌بینیم.

بدیهی است که مفهوم ناموس باید با دقت وارسی شده، نقد شده و مورد تحلیل قرار گیرد. سراسر بحثی که در همین نوشتار خواندید، شرحی انتقادی و خرده‌گیرانه بر این مفهوم بود. اما باید توجه داشت که نقد یک مفهوم نیازمند زمینه‌ای از دانش و توجهی به منابع است و تنها با تحلیل تاریخچه‌ی تحول مفاهیم است که شیوه‌ی کار کردن‌اش در اکنون نمایان می‌شود. این که چرا کلمه‌ی ناموس طی سه چهار دهه‌ی گذشته در گفتمانهای رسمی کشورمان اینقدر در گفتمانهای سیاسی و مذهبی تکرار شده، و چطور به همین خاطر معنایی واژگونه و منفی پیدا کرده، سخنی دیگر است و اینجا مجال پرداختن بدان نیست. اما لازم است توجه کنیم که استفاده‌ی سطحی و عوامانه از مفاهیمی استخواندار و شناسنامه‌دار (خواه مانند دادگری ایرانی باشند و خواه مانند ناموس وامگیری شده) راه را بر خردورزی و نقد عقلانی می‌بندند و شکلی از سطحی‌نگری و هوچی‌گری را باب می‌کنند (خواه از سوی واعظی متشرع باشد یا فمینیستی خشمگین).

همچنین ببینید

شکندچرندیک ویزار! «گزارش چرند شکن» سیمای داریوش سوم هخامنشی

گزارش چرندشکن درباره‌ی سیمای داریوش سوم هخامنشی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *