چهارشنبه , شهریور 21 1403

درباره راز

 1. راز چيست و دليل ماندگاری و پايداری­اش چيست؟ چرا برخی از فرهنگ‌ها، برخی از محفل‌ها و برخی از دوران‌های تاريخی چنين به راز آغشته­اند و ديگران از اين موهبت يا نفرين بی­بهره­اند؟ تفاوتِ شهسواران معبد با ساير شاخه­های صليبيون و تمايز باطنيان با ساير فرقه‌های اسلامی در چيست كه يكی رازآلود و دلكش و جذاب و مسئله‌برانگيز می­نمايد و باقی نه؟ چه عنصری در ذات نازی‌ها نهفته بود که اسطوره­های خيال­انگيزشان هنوز ادامه دارد و چرا اين عنصر در رقيبان انگليسی و فرانسویشان غايب بود؟ چرا جام جم و نسخه­ی مسيحی‌شده و سردرگمش، grail، چنين الهام­بخش هستند كه از اوستا تا هاليوود را زير سيطره­ی خود دارند؟ و آن چيست كه يک ويرانه­ی تاريخی را چنين مرموز جلوه می­دهد؟ و در نهايت، مغان، اين نخستين گروهِ سریِ نامدار در تاريخِ امروزين ما، به راستی چه هنری و چه صنعتی را در آفرينش راز به كار گرفتند كه هنوز پس از گذر هزاران سال همچنان به قدرت و قوت خود باقی است؟

اين‌ها و بسياری ديگر هم از رازهای راز هستند.

2. گويی دو شيوه برای شناخت هستی وجود داشته باشد و دو راهبرد برای فهميدن چيزها و دو الگو برای شكستن پديدارها و تصاحب‌كردنشان. انگار دوقطبی مشهور شهود در برابر عقل و الهام و دريافت مكاشفه­آميز در مقابل استدلال و استنتاج منطقی جفت متضادی بنيادين و جهانی باشد. گويی به راستی از ديرباز دو راهِ متمايز برای فهميدن چيزها و سهيم‌شدن در ذات هستی وجود داشته باشد. اين دو را در دوره­های تاريخی مختلف به اشكال گوناگون ناميده و با برچسب‌های متفاوت متمايز كرده­اند: راه دل در برابر راه سرِ صوفيان، طريقت در برابر تحقيق، علم لدنی در برابر علم اكتسابی، نيمكره­ی راست و نيمكره­ی چپِ مغز، عنوان‌هايی هستند كه برای تفكيک‌كردن اين دو جفت متضاد به كار گرفته شده­اند. يک راه فهمی كل­گرا، مبهم، واگرا، فراگير، خلاقانه، ناگهانی، برق­آسا و شورانگيز را پديد می­آورد و ديگری به شناختی متين، گام به گام، روشن، شفاف، خطی، همگرا، بيان‌پذير و زبان­مدار منتهی می­شود. اصولا استعاره­ی زبان در برابر چشم را می­توان به خوبی برای تميزدادن اين دو به كار گرفت، چراكه يكی به ديدن و نشان‌دادن مربوط می­شود و ديگری به صورتبندی‌كردن در زبان و بازگوكردنش در قالب متن؛ از اين روست كه يكی را بيشتر خودآگاهانه و هشيارانه و اجتماعی دانسته­اند و ديگری را شخصی و درونی و ناخودآگاه و تلويحی فرض كرده­اند.

ما به ازای اين دو شيوه­ی باستانی از شناختن و فهميدن و داوری‌كردن، دو الگوی گوناگون از حقيقت‌ها هم از ديرباز به رقابت با يكديگر سرگرم بوده­اند؛ يكی حقيقتی عریان و آشكار و شفاف و علمی و بيان‌پذير در زبان، با تمام ويژگی‌های عقلانی و توافق‌پذيرش و ديگری حقيقتی مبهم و استعاره­گون و پوشيده در لفاف صنايع ادبی و صور خيال، با نازک­كاری‌های زيبايی­شناسانه­اش. يكی را حقيقتی از جنس زيبايی و مربوط به عرصه­ی هنر دانسته­اند و ديگری را حقيقتی از زمره­ی راستی و وابسته به قلمرو دانايی.

كشمكش ميان استدلاليان و اشراقيون در تاريخ انديشه همواره وجود داشته است. هواداران هر يک از دو جبهه، ديگری را به ناراستی و فريب و ساده­لوحی و دورافتادگی از حقيقتی مقدس محكوم­ كرده­اند و در اين ميان پرسش‌های بسياری همچنان باقی است. آيا به راستی اين دو عرصه به دو جنس و ماهيت گوناگون و جمع‌ناپذير از گزاره­ها و حقايق اشاره می­كنند؟ آيا راه‌های دل و سر، جمع­پذير نيستند؟ آيا نمی­توان حقيقتی را با دل دريافت و با سر صيقل زد يا برعكس با عقل دريافت و بعد با شهود، درونی كرد؟ آيا به راستی اين دو شيوه و اين دو راهبرد از شناسايی هستی دو تا هستند؟ و نه يكی؟ و نه سه تا يا بيشتر؟

3. گويی هر حقيقتی را به دو شكل بتوان فهميد و به دو شيوه بتوان بيان كرد. البته حقیقت، امری وابسته به زمينه است و از اين رو هرگاه مفهومی مشترک در دو زبان و دو دستگاه رمزگانِ متمايز بيان گردند در قالب دو گزاره و دو صورتبندی و معمولا دو حقيقتِ متفاوت، جلوه­گر می‌شوند؛ از اين رو می­توان فرض كرد كه پديدارها و عناصر هستی‌شناختی آنگاه كه در معرض دستگاه­های شناختی و ابزارهای فهم انسانی قرار می­گيرند دو رده­ی متفاوت از شناسايی‌ها را ممكن می­كنند. حقيقت‌هايی كه از پردازش خطی و پياپی و روشن و شفاف و زبانی‌‌شده و چندين بار بازنمايی شده و هوشيارانه و خودآگاهانه­ی هستی پديد می­آيند و به دليل امكان تبادل نظر و صورتبندی در زبان و توافقِ بر آمده از آن، عقلانی پنداشته می‌شوند در برابر حقايقی ديگر كه با زيرسيستم كهن‌ترِ عاطفی-هيجانی در مغز دريافت می‌شوند و معمولا به صورت دركی بيان‌ناپذير باقی می­مانند، مگر آنكه مجراهای بازنمايی خاص خود را در رمزگانی معمولا چشم­مدار بيابند كه در آن حالت هنر را برمی­سازند.

از اين روست كه افراط و تفريطی در شيوه­‌ی بيان حقيقت وجود دارد. گويی مفاهيم با پيشروی در افق‌های عقلانيت و شهود و درآميختگی بيشتر و بيشتر با شور و هيجان و ابهام شهودی يا دقت و شفافيت و استدلال عقلانی، مسابقه­ای واگرا از مشروعيت­يابی را آغاز كرده باشند.

از اين روست كه حقيقت‌های شهودی و عقلانی با هم متعارض دانسته می­شوند. بدين دليل است كه اين دو رده از حقايق را ناهمخوان، متضاد، جمع‌ناپذير و حتی ترجمه­ناپذير به هم می‌دانيم. از اين روست كه سپهر عقلانيت و كرانه­های شهود، گويی به دو سياره­ی دور از هم و دو دنيای موازی با هم تعلق داشته باشند، ذهن‌هايی كنجكاو و تشنه­ی متفاوتی را با سليقه­هايی گوناگون به خود فرامی­خوانند و به دريافت‌هايی ناهمخوان و واژگونه و نفی‌كننده­ی يكديگر مبدل می­شوند

اين در حالی است كه كسی در وجود نطفه­ی هر يک از اين دو در ديگری تردید ندارد. عقلانيت و شهود به يين و يانگی شناخت‌شناسانه می­مانند كه هر يک بذری از قلمرو مقابل را در خود پنهان كرده باشد. همگان می­دانند كه عقلانی­ترين كشف‌های علمی و مستدل­ترين اثبات‌های رياضی در شهودی ناگهانی ريشه دارند و برای همه چون روز روشن است كه شهود در آن هنگام كه جامه­ی شاهكارهای شورانگيزِ شهودمدارانه را بر تن می­كند و به شعر و موسيقی و داستان و نقاشی و مجسمه تبديل می‌شود، لعابی از مهارت عقلانی و كاركشتگی سنجيده و خردمندانه را بر خود می­پذيرد.

از اين رو در شگفتم كه چرا ضرورت مديريت‌كردنِ شهود با عقل و مديريت‌كردن عقل با شهود، چنين اندک مورد توجه قرار گرفته است و تعادلِ شكننده­ی ميان اين دو با ميوه­های برومند و نيروزايش چرا اين گونه در تندباد افراط و تفريط درهم شكسته است؟

4. حقيقتی كه شفاف و دقيق و روشن بيان شود، عقلانی و مستدل است، اما شورانگيز نيست. برای چندتن از ما E=MC2  به قدر اشعار حافظ، شورانگيز و هيجان آور است؟ و چند تن از ما با شنيدن سخنرانی هايدگر در مورد هستی به شوق می‌آييم؟ چنانكه هنگام گوش‌دادن به سنفونی نهم بتهوون؟

حقيقت، انگار وقتی از حدی دقيق‌تر و عقلانی­تر بيان شود، به امری پيش‌پاافتاده، روزمره، لوس و به شكلی ناسازگون، پيچيده و نامفهوم تبديل می‌شود. انگار حقيقت‌های علمی با وجود اتصال استوارشان با جهان بيرون، آنگاه كه يكايک و مجزا و مستقل از هم ظاهر شوند، ابتر و دوردست و بی­فايده بنمايند. اين در حالی است كه حقايق شهودی، آنگاه كه درست و هنرمندانه ابراز گردند، خاستگاه شور و شوق و هيجان و حركتی درونی توانند بود، بی ­آنكه اتصالی سرراست و روشن با جهان خارج برقرار كنند.

با اين همه، شاهكارهای هر دو عرصه، گويی به جايی تعلق دارند كه اين پيوند با درون و بيرون به تعادل می­رسد و سرشاری ناشی از شورِ شهودی با روشنايی عقلانی جمع می‌شود. نمونه­های اين تعادل را در تمام آثار ماندگار هر دو عرصه می­توان بازيافت. اشعار حافظ، هم به دليل صور خيال پرايهام و پرابهام و شورانگيزش نامدار شده است و هم به خاطر افكار بلندی كه عرصه می­كند و نقدی كه از ريا و حماقت دارد و نگرشی كه نسبت به هستی اختيار می­كند. دستگاه نظری غول­آسای مولانا را از آن رو هنوز پس از هشت قرن می‌خوانند و منبع الهام می­دانند كه در تاروپود گوشته­ی گوارای داستانی­اش، استخوانی استوار و محكم از عقلانيت و مفهوم‌پردازی انتزاعی و دقيق را پنهان كرده است. به همين ترتيب، شكوهمندترين آثار معماری تاريخ، آن‌هایی هستند كه محتوای شورانگيز و الهام‌آسای دل را با محاسبه و فنون مهندسی عقلانی به درستی تركيب كرده­اند. اينكه تخت جمشيد برای 25 قرن منبع الهام نسل‌های متمادی از ايرانيان بوده است، هم مديون شهود هنرمندانه­ايست كه عظمتی فروتنانه را چنين زيبا بر سنگ نقش زده و هم وامدار عقلانيت خيره‌كننده­ايست كه قرن‌ها پيش شكوهمندترين بنای جهان باستان را بر كفه­ای مصنوعی و بر ستون‌هايی 20 متری برافراشت.

در آن هنگام که بتهوون سنفونی نهم خود را می­ساخت، چندان به انديشه‌ی خويش و زبانِ دقيق شاعرانه­ی شيللر بها داد كه واژه­ی شادكامی را در سرود خويش به آزادی تبديل كند و زمانی كه از هيلبرت دليلِ ترجيح يک روش حل مسئله­ای را پرسيدند، او روشی طولانی­تر را پيشنهاد كرد و اندرزشان داد كه: اين راه حل، زيباتر است. و به راستی مگر در هنرِ به كار گرفته شده در صورتبندی­های كوانتوم مكانيک، شكی هست؟ يا حتی در صورتبندی­های ساده­ی مكانيک كلاسيک با آن ادعای سترگ فراگيرش؟ و اين را در مورد هر اثر هنری يا علمی بزرگی كه ديرزمانی ماندگار بوده باشد، می­توان بازگفت.

5. حقيقتی كه از پيوند شهود و عقلانيت پديد آمده باشد، می‌تواند دو شكل پيدا كند. اين حقيقت كه پدر و مادری راستين دارد و برخلاف ساير جنين‌های سقط شده­ی محدود به دو حريم از اصل و نسبی درست و بدنی برومند و تندرست برخوردار است يا عقلانيتی پوشيده در جامه­ی شهود است و يا شهودی پنهان در بيانی عقلانی. به اين ترتيب، ما يا با آثار علمی و دستگاه­های دانايی سترگ سروكار داريم و يا با آفريده­های هنری اثرگذار. تفاوت در اينجاست كه در علم، هسته­ای شهودی با پوسته­ای از بيان‌ها و تعبيرهای دقيق پوشيده می­شود و مستدل می­گردد. در حالی كه در هنر، آن هسته­ی عقلانيت است كه با گوشته‌ای بزرگ و آراسته از شهود تزيين می­گردد.

در اين ميان ممكن است ابهام پوسته به قدری زياد و وزن زيورهای استعاری آويخته به حقيقت چندان سنگين باشد كه آن حقيقتِ نهفته را به امری دوردست و افقی لمس‌ناپذير بدل كند. اگر حقيقتی عادط و كوچک در ميانه­ی اين دريای استعاره­ها قرار ­گيرد، تابِ كشيدن وزنِ گرانِ آن زيورها را  نخواهد داشت و دير يا زود از يادها خواهد رفت، اما حقايقی هستند چندان مهم و چندان سهمگين كه شتاب و پويشِ كافی برای حمل اين پوسته را دارند.

به اين ترتيب راز زاده می­شود.

6. راز با علم تفاوت دارد چون كارش بيشتر پنهان‌كردن است تا بازنمودن. راز با اشاره‌كردن به حقيقتی مهم و با ناگفته گذاشتنش است كه شكل می­گيرد. راز، آن چيزی است كه به خاطر پايبندی و اتصال محكمش با حقيقتِ سهمگينِ يادشده با هنر نيز تفاوت دارد، كه معمولا از حقيقتی چنين تكان‌دهنده در مغزه­ی خويش برخوردار نيست.

راز اشاره­ای است به امری غايی و مهم كه عمدا نارسا و ناقص مانده باشد. تلويحی است و اشارتی و كنايه­ای برای آنان كه اهل باشند و يار، تا دريابند. از اين روست كه راز را معمولا در نمی­يابند و از اين روست كه راز در چشم همگان با معمايی ناگشودنی و آنچه نادانسته است پيوند خورده و نه امر معلوم و دانسته و حقيقتی معلوم.

راز شيوه­ای از پوشاندن حقيقتی خطرناک در لفافی از معناهای جذاب و گيرنده، اما گمراه‌كننده است. روشی است برای برقرار كردن انتخابی طبيعی بر دامنه­ی ستيغی از حقيقت تا تنها نيرومندترها و چابكترها به اوج فراز روند.

همچنین ببینید

درباره تقدم «من»

«من» يا آنچه معمولا در متون فلسفی با وا‌‌م‌واژه­ی سوژه مورد اشاره قرار می‌­گيرد خشتِ بنيادين بخش عمده­ی نظريه­های فلسفی و علمی­ايست كه انسان را در كانون توجه خود قرار داده­اند.

4 دیدگاه

  1. احمد یوسف پور

    زنی انگشتر زرین خویش به رمال دوره گرد داد و از او قول گرفت که « دعایی برایت می آورم که طلسم نازایی ات را بشکند » ؛ از رمال خبری نرسید و زن در برابر پرسش شوهر که « انگشترت چه شد ؟ » ، گفت : « هنگام شستن رخت ، از دستم درآمد ، روی حوض گذاشتم و کلاغ برد » ؛ و به زن همسایه که از ماجرا خبر داشت ، گفت : « این راز بین خودمان بماند » . این یک معنای رایج « راز » است : دانسته ای که پنهان می شود ؛ خواه « سرّ نظامی » باشد ، خواه دانشی که باید « در پرده زد ، که هر گوشی نباشد محرم راز » .
    ترکیباتی مانند « راز کیهان » و « اسرار جهان » مانند « اسرار ازل » ممکن است بر « دانشی که نه تو دانی و نه من ، اما کسی هست که می داند » ؛ دلالت کند یا ادامه ی کاربرد تعبیرهای کهن باشد اما من از این ترکیبات « پرسش های بی پاسخ » را می فهمم و این را معنای دیگر « راز » می انگارم .
    اما در « راز با علم تفاوت دارد ؛ راز به حقیقتِ سهمگین پایبند و متصل است ؛ راز اشاره ای است به امری غایی و مهم که عمداً نارسا و ناقص مانده باشد …. » گویا این واژه معنای دیگری دارد : وسعت بی واژه ، عظمتی که حس می شود اما در وصف نیاید و در وهم نگنجد ….
    اشتباه می کنم ؟!

  2. سلام

    یک. در این قسمت به مصادیقی از مفهوم راز در تاریخ اشاره شده است: شهسواران معبد، باطنیان، ارتش نازی، جام جم و …ا

    در ابتدا به نظر می رسد که منظوری که نویسنده از مفهوم راز دارد روشن باشد ولی با قرار گیری ارتش نازی در این فهرست همه چیز مبهم می شود. آیا نازی ها به دنبال کشف حقیقت از طریق کشف و شهود بودند؟ یا اینکه در پی سلاخی کردن زنان و کودکان یهودی؟

    دو. گفته شده: «گویی دو شیوه برای شناخت هستی وجود داشته باشد و دو راهبرد برای فهمیدن چیزها و دو الگو برای شکستن پدیدارها و تصاحب‌کردنشان.» این قسمت بسیار جالب است و هر ذهنی را به تفکر وا می دارد. واقعا چرا ما در مقابل دو طریق شناختی قرار داریم. عقل و شهود.

    ولی اشارۀ نویسنده به نیمکرۀ راست و نیمکرۀ چپ ناگهان داستان را به توانایی های شیمیایی سلولهای مغزی فرو می کاهد. آیا این دو راه فقط دو نوع کار کرد مغز است که معلوم نیست چقدر به ذات حقیقت پیوند داشته باشد؟ زیرا اگر کشف و شهود را کارکرد شیمیایی نورون ها بدانیم بسیار مشکل خواهد بود که آن را کاشف حقایق ملکوتی تصور کنیم.

    سه. پاسخی که نویسنده در این قسمت ارائه کرده از این قرار است: «گویی هر حقیقتی را به دو شکل بتوان فهمید و به دو شیوه بتوان بیان کرد.» این پاسخی است که نویسنده برای این بحث رو می کند. ولی همانطور که در اولین نگاه معلوم می شود به هیچ وجه پاسخ جدیدی نیست. از زمان فلاسفه ای مثل فلوطین تا علامه طباطبائی این طرز پاسخ مرسوم و معمول بوده است. منظور نظر بسیاری از فلاسفۀ اسلامی مخصوصا ملاصدرا در همین راستا بود. یعنی این دو مسیر شناختی به یک حقیقت نگاه می کنند ولی از دو منظر متفاوت. داستان فیل در تاریکی دقیقا همین مضمون را دارد. امروزه متفکران درجه چندم در ایران از همین حرفها دارند. مثلا در تقابل علم و دین می گویند که این دو راه در حال شناخت یک مفهوم است به دو طریق مختلف. در نتیجه هر تعارضی قابل حل است.

    متأسفانه نویسنده تلاش چندانی برای حل این مشکل نمی کند. و تنها با ذکر اینکه این راه حل چقدر خوب است سر و ته قضیه را به هم می آورد. ولی آیا واقعا به همین راحتی است؟

    • پاسخ دکتر وکیلی:

      درود بر امیر گرامی

      لحنتان کمی با کسی که پرسشی یا اظهار نظری مودبانه دارد، متفاوت بود، اما چون پرسش‌هایی در لفاف این متن مطرح کرده بودی، پاسخشان را می‌نویسم:
      نخست: نازی‌ها بر خلاف تصور شما خودشان معتقد نبودند که هدفشان سلاخی‌کردن زنان یهودی است. جنبش نازیسم ادامه‌ی سیاسی یک جریان فرهنگی عمیق و دیرپا در اروپای شمالی است که نمایندگانش در قرن نوزدهم، تئوسوفیست‌ها بودند. خودِ هیتلر از نظر عقاید مذهبی یک تئوسوفیست بوده و هاینریش هیملر و سازمان اس‌اس‌ها نهادی شبه‌دینی بوده که اتفاقا مدعی دستیابی به حقیقت از مجرای شهود هم بوده‌اند. در زمان حکومت هیتلر، نهاد اس‌اس گسترده‌ترین سازمان رازورز در آلمان محسوب می‌شد. در این باره کتاب‌های زیادی نوشته شده که در زبان پارسی کتاب «سالکان ظلمات» را برای خواندنتان توصیه می‌کنم.
      دوم: دو راهبرد شهودی و عقلانی، یا ترکیبی و تحلیلی، طبق آنچه که از عصب‌روانشناسی امروز برمی‌آید در دو ناحیه‌ی دستگاه زیرین و زبرین تمرکز یافته‌اند که در قشر آهیانه‌ای مغز قرار دارد و به ترتیب در نیمکره‌ی راست و چپ فعال‌تر است. منظورتان از ذات حقیقت را نمی‌دانم، اما همه‌ی انسان‌ها از جمله خودِ شما با نورون‌های همین ناحیه این دو روش اندیشه را به انجام می‌رسانید. در ضمن فرضِ اینکه مغز، کاشف حقیقتی محض و ملکوتی است را بسیاری از اندیشمندان امروزین نمی‌پذیرند و اصولا علم با این شکل از مطلق‌انگاری سازگار نیست.
      سوم: پرسشتان یکسره نامفهوم بود. ملاصدرا و فلوطین چه ربطی به تقابل علم و دین دارند و علامه طباطبایی به ایشان چه ارتباطی دارد؟‌
      مشکلی که برایتان پیش آمده را دقیق‌تر و روشن‌تر بنویسید تا شاید بتوان پاسخی برایش پیدا کرد.

  3. احمد یوسف پور

    برای شناخت « رازشناسی » در برابر « راز پرستی » ، به جای دو قطبی های « عقل و دل » ، « استدلال و اشراق » ، « راه سر و راه دل » … و ربط دادن آن به « علم لدنی در برابر علم اکتسابی » یا دو نیمکره ی مخ یا رویارویی فرضی « دانایی و زیبایی » ( به جای دوگانه ی « تجرید و تشخیص : مجرد و مشخص » ) ؛ دو گانه ی « اهورایی و اهریمنی » کارآمدتر است :
    اهریمن ، ظلمتِ جهل و تاریکیِ نادانی است ؛ اهورا ، روشنیِ دانش . از این دیدگاه ، رازپرستی ( پرهیز از تعریف راز و بازنگری مصادیق آن ، بستن راه های ساخت و پخش دانش ، دشمنی با پرسش و کاوش ، و در لایه های نشناختنی جای دادن « راز » ) ، اهریمنی است ؛ و راز شناسی ( بازبینی موارد کاربرد واژه و مصادیق آن به قصد بازتعریف و دسته بندی روشن و کارآمد ، تبیین نسبت راز با دیگر پدیده ها و … ) ، اهورایی .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *