1. راز چيست و دليل ماندگاری و پايداریاش چيست؟ چرا برخی از فرهنگها، برخی از محفلها و برخی از دورانهای تاريخی چنين به راز آغشتهاند و ديگران از اين موهبت يا نفرين بیبهرهاند؟ تفاوتِ شهسواران معبد با ساير شاخههای صليبيون و تمايز باطنيان با ساير فرقههای اسلامی در چيست كه يكی رازآلود و دلكش و جذاب و مسئلهبرانگيز مینمايد و باقی نه؟ چه عنصری در ذات نازیها نهفته بود که اسطورههای خيالانگيزشان هنوز ادامه دارد و چرا اين عنصر در رقيبان انگليسی و فرانسویشان غايب بود؟ چرا جام جم و نسخهی مسيحیشده و سردرگمش، grail، چنين الهامبخش هستند كه از اوستا تا هاليوود را زير سيطرهی خود دارند؟ و آن چيست كه يک ويرانهی تاريخی را چنين مرموز جلوه میدهد؟ و در نهايت، مغان، اين نخستين گروهِ سریِ نامدار در تاريخِ امروزين ما، به راستی چه هنری و چه صنعتی را در آفرينش راز به كار گرفتند كه هنوز پس از گذر هزاران سال همچنان به قدرت و قوت خود باقی است؟
اينها و بسياری ديگر هم از رازهای راز هستند.
2. گويی دو شيوه برای شناخت هستی وجود داشته باشد و دو راهبرد برای فهميدن چيزها و دو الگو برای شكستن پديدارها و تصاحبكردنشان. انگار دوقطبی مشهور شهود در برابر عقل و الهام و دريافت مكاشفهآميز در مقابل استدلال و استنتاج منطقی جفت متضادی بنيادين و جهانی باشد. گويی به راستی از ديرباز دو راهِ متمايز برای فهميدن چيزها و سهيمشدن در ذات هستی وجود داشته باشد. اين دو را در دورههای تاريخی مختلف به اشكال گوناگون ناميده و با برچسبهای متفاوت متمايز كردهاند: راه دل در برابر راه سرِ صوفيان، طريقت در برابر تحقيق، علم لدنی در برابر علم اكتسابی، نيمكرهی راست و نيمكرهی چپِ مغز، عنوانهايی هستند كه برای تفكيکكردن اين دو جفت متضاد به كار گرفته شدهاند. يک راه فهمی كلگرا، مبهم، واگرا، فراگير، خلاقانه، ناگهانی، برقآسا و شورانگيز را پديد میآورد و ديگری به شناختی متين، گام به گام، روشن، شفاف، خطی، همگرا، بيانپذير و زبانمدار منتهی میشود. اصولا استعارهی زبان در برابر چشم را میتوان به خوبی برای تميزدادن اين دو به كار گرفت، چراكه يكی به ديدن و نشاندادن مربوط میشود و ديگری به صورتبندیكردن در زبان و بازگوكردنش در قالب متن؛ از اين روست كه يكی را بيشتر خودآگاهانه و هشيارانه و اجتماعی دانستهاند و ديگری را شخصی و درونی و ناخودآگاه و تلويحی فرض كردهاند.
ما به ازای اين دو شيوهی باستانی از شناختن و فهميدن و داوریكردن، دو الگوی گوناگون از حقيقتها هم از ديرباز به رقابت با يكديگر سرگرم بودهاند؛ يكی حقيقتی عریان و آشكار و شفاف و علمی و بيانپذير در زبان، با تمام ويژگیهای عقلانی و توافقپذيرش و ديگری حقيقتی مبهم و استعارهگون و پوشيده در لفاف صنايع ادبی و صور خيال، با نازکكاریهای زيبايیشناسانهاش. يكی را حقيقتی از جنس زيبايی و مربوط به عرصهی هنر دانستهاند و ديگری را حقيقتی از زمرهی راستی و وابسته به قلمرو دانايی.
كشمكش ميان استدلاليان و اشراقيون در تاريخ انديشه همواره وجود داشته است. هواداران هر يک از دو جبهه، ديگری را به ناراستی و فريب و سادهلوحی و دورافتادگی از حقيقتی مقدس محكوم كردهاند و در اين ميان پرسشهای بسياری همچنان باقی است. آيا به راستی اين دو عرصه به دو جنس و ماهيت گوناگون و جمعناپذير از گزارهها و حقايق اشاره میكنند؟ آيا راههای دل و سر، جمعپذير نيستند؟ آيا نمیتوان حقيقتی را با دل دريافت و با سر صيقل زد يا برعكس با عقل دريافت و بعد با شهود، درونی كرد؟ آيا به راستی اين دو شيوه و اين دو راهبرد از شناسايی هستی دو تا هستند؟ و نه يكی؟ و نه سه تا يا بيشتر؟
3. گويی هر حقيقتی را به دو شكل بتوان فهميد و به دو شيوه بتوان بيان كرد. البته حقیقت، امری وابسته به زمينه است و از اين رو هرگاه مفهومی مشترک در دو زبان و دو دستگاه رمزگانِ متمايز بيان گردند در قالب دو گزاره و دو صورتبندی و معمولا دو حقيقتِ متفاوت، جلوهگر میشوند؛ از اين رو میتوان فرض كرد كه پديدارها و عناصر هستیشناختی آنگاه كه در معرض دستگاههای شناختی و ابزارهای فهم انسانی قرار میگيرند دو ردهی متفاوت از شناسايیها را ممكن میكنند. حقيقتهايی كه از پردازش خطی و پياپی و روشن و شفاف و زبانیشده و چندين بار بازنمايی شده و هوشيارانه و خودآگاهانهی هستی پديد میآيند و به دليل امكان تبادل نظر و صورتبندی در زبان و توافقِ بر آمده از آن، عقلانی پنداشته میشوند در برابر حقايقی ديگر كه با زيرسيستم كهنترِ عاطفی-هيجانی در مغز دريافت میشوند و معمولا به صورت دركی بيانناپذير باقی میمانند، مگر آنكه مجراهای بازنمايی خاص خود را در رمزگانی معمولا چشممدار بيابند كه در آن حالت هنر را برمیسازند.
از اين روست كه افراط و تفريطی در شيوهی بيان حقيقت وجود دارد. گويی مفاهيم با پيشروی در افقهای عقلانيت و شهود و درآميختگی بيشتر و بيشتر با شور و هيجان و ابهام شهودی يا دقت و شفافيت و استدلال عقلانی، مسابقهای واگرا از مشروعيتيابی را آغاز كرده باشند.
از اين روست كه حقيقتهای شهودی و عقلانی با هم متعارض دانسته میشوند. بدين دليل است كه اين دو رده از حقايق را ناهمخوان، متضاد، جمعناپذير و حتی ترجمهناپذير به هم میدانيم. از اين روست كه سپهر عقلانيت و كرانههای شهود، گويی به دو سيارهی دور از هم و دو دنيای موازی با هم تعلق داشته باشند، ذهنهايی كنجكاو و تشنهی متفاوتی را با سليقههايی گوناگون به خود فرامیخوانند و به دريافتهايی ناهمخوان و واژگونه و نفیكنندهی يكديگر مبدل میشوند
اين در حالی است كه كسی در وجود نطفهی هر يک از اين دو در ديگری تردید ندارد. عقلانيت و شهود به يين و يانگی شناختشناسانه میمانند كه هر يک بذری از قلمرو مقابل را در خود پنهان كرده باشد. همگان میدانند كه عقلانیترين كشفهای علمی و مستدلترين اثباتهای رياضی در شهودی ناگهانی ريشه دارند و برای همه چون روز روشن است كه شهود در آن هنگام كه جامهی شاهكارهای شورانگيزِ شهودمدارانه را بر تن میكند و به شعر و موسيقی و داستان و نقاشی و مجسمه تبديل میشود، لعابی از مهارت عقلانی و كاركشتگی سنجيده و خردمندانه را بر خود میپذيرد.
از اين رو در شگفتم كه چرا ضرورت مديريتكردنِ شهود با عقل و مديريتكردن عقل با شهود، چنين اندک مورد توجه قرار گرفته است و تعادلِ شكنندهی ميان اين دو با ميوههای برومند و نيروزايش چرا اين گونه در تندباد افراط و تفريط درهم شكسته است؟
4. حقيقتی كه شفاف و دقيق و روشن بيان شود، عقلانی و مستدل است، اما شورانگيز نيست. برای چندتن از ما E=MC2 به قدر اشعار حافظ، شورانگيز و هيجان آور است؟ و چند تن از ما با شنيدن سخنرانی هايدگر در مورد هستی به شوق میآييم؟ چنانكه هنگام گوشدادن به سنفونی نهم بتهوون؟
حقيقت، انگار وقتی از حدی دقيقتر و عقلانیتر بيان شود، به امری پيشپاافتاده، روزمره، لوس و به شكلی ناسازگون، پيچيده و نامفهوم تبديل میشود. انگار حقيقتهای علمی با وجود اتصال استوارشان با جهان بيرون، آنگاه كه يكايک و مجزا و مستقل از هم ظاهر شوند، ابتر و دوردست و بیفايده بنمايند. اين در حالی است كه حقايق شهودی، آنگاه كه درست و هنرمندانه ابراز گردند، خاستگاه شور و شوق و هيجان و حركتی درونی توانند بود، بی آنكه اتصالی سرراست و روشن با جهان خارج برقرار كنند.
با اين همه، شاهكارهای هر دو عرصه، گويی به جايی تعلق دارند كه اين پيوند با درون و بيرون به تعادل میرسد و سرشاری ناشی از شورِ شهودی با روشنايی عقلانی جمع میشود. نمونههای اين تعادل را در تمام آثار ماندگار هر دو عرصه میتوان بازيافت. اشعار حافظ، هم به دليل صور خيال پرايهام و پرابهام و شورانگيزش نامدار شده است و هم به خاطر افكار بلندی كه عرصه میكند و نقدی كه از ريا و حماقت دارد و نگرشی كه نسبت به هستی اختيار میكند. دستگاه نظری غولآسای مولانا را از آن رو هنوز پس از هشت قرن میخوانند و منبع الهام میدانند كه در تاروپود گوشتهی گوارای داستانیاش، استخوانی استوار و محكم از عقلانيت و مفهومپردازی انتزاعی و دقيق را پنهان كرده است. به همين ترتيب، شكوهمندترين آثار معماری تاريخ، آنهایی هستند كه محتوای شورانگيز و الهامآسای دل را با محاسبه و فنون مهندسی عقلانی به درستی تركيب كردهاند. اينكه تخت جمشيد برای 25 قرن منبع الهام نسلهای متمادی از ايرانيان بوده است، هم مديون شهود هنرمندانهايست كه عظمتی فروتنانه را چنين زيبا بر سنگ نقش زده و هم وامدار عقلانيت خيرهكنندهايست كه قرنها پيش شكوهمندترين بنای جهان باستان را بر كفهای مصنوعی و بر ستونهايی 20 متری برافراشت.
در آن هنگام که بتهوون سنفونی نهم خود را میساخت، چندان به انديشهی خويش و زبانِ دقيق شاعرانهی شيللر بها داد كه واژهی شادكامی را در سرود خويش به آزادی تبديل كند و زمانی كه از هيلبرت دليلِ ترجيح يک روش حل مسئلهای را پرسيدند، او روشی طولانیتر را پيشنهاد كرد و اندرزشان داد كه: اين راه حل، زيباتر است. و به راستی مگر در هنرِ به كار گرفته شده در صورتبندیهای كوانتوم مكانيک، شكی هست؟ يا حتی در صورتبندیهای سادهی مكانيک كلاسيک با آن ادعای سترگ فراگيرش؟ و اين را در مورد هر اثر هنری يا علمی بزرگی كه ديرزمانی ماندگار بوده باشد، میتوان بازگفت.
5. حقيقتی كه از پيوند شهود و عقلانيت پديد آمده باشد، میتواند دو شكل پيدا كند. اين حقيقت كه پدر و مادری راستين دارد و برخلاف ساير جنينهای سقط شدهی محدود به دو حريم از اصل و نسبی درست و بدنی برومند و تندرست برخوردار است يا عقلانيتی پوشيده در جامهی شهود است و يا شهودی پنهان در بيانی عقلانی. به اين ترتيب، ما يا با آثار علمی و دستگاههای دانايی سترگ سروكار داريم و يا با آفريدههای هنری اثرگذار. تفاوت در اينجاست كه در علم، هستهای شهودی با پوستهای از بيانها و تعبيرهای دقيق پوشيده میشود و مستدل میگردد. در حالی كه در هنر، آن هستهی عقلانيت است كه با گوشتهای بزرگ و آراسته از شهود تزيين میگردد.
در اين ميان ممكن است ابهام پوسته به قدری زياد و وزن زيورهای استعاری آويخته به حقيقت چندان سنگين باشد كه آن حقيقتِ نهفته را به امری دوردست و افقی لمسناپذير بدل كند. اگر حقيقتی عادط و كوچک در ميانهی اين دريای استعارهها قرار گيرد، تابِ كشيدن وزنِ گرانِ آن زيورها را نخواهد داشت و دير يا زود از يادها خواهد رفت، اما حقايقی هستند چندان مهم و چندان سهمگين كه شتاب و پويشِ كافی برای حمل اين پوسته را دارند.
به اين ترتيب راز زاده میشود.
6. راز با علم تفاوت دارد چون كارش بيشتر پنهانكردن است تا بازنمودن. راز با اشارهكردن به حقيقتی مهم و با ناگفته گذاشتنش است كه شكل میگيرد. راز، آن چيزی است كه به خاطر پايبندی و اتصال محكمش با حقيقتِ سهمگينِ يادشده با هنر نيز تفاوت دارد، كه معمولا از حقيقتی چنين تكاندهنده در مغزهی خويش برخوردار نيست.
راز اشارهای است به امری غايی و مهم كه عمدا نارسا و ناقص مانده باشد. تلويحی است و اشارتی و كنايهای برای آنان كه اهل باشند و يار، تا دريابند. از اين روست كه راز را معمولا در نمیيابند و از اين روست كه راز در چشم همگان با معمايی ناگشودنی و آنچه نادانسته است پيوند خورده و نه امر معلوم و دانسته و حقيقتی معلوم.
راز شيوهای از پوشاندن حقيقتی خطرناک در لفافی از معناهای جذاب و گيرنده، اما گمراهكننده است. روشی است برای برقرار كردن انتخابی طبيعی بر دامنهی ستيغی از حقيقت تا تنها نيرومندترها و چابكترها به اوج فراز روند.
زنی انگشتر زرین خویش به رمال دوره گرد داد و از او قول گرفت که « دعایی برایت می آورم که طلسم نازایی ات را بشکند » ؛ از رمال خبری نرسید و زن در برابر پرسش شوهر که « انگشترت چه شد ؟ » ، گفت : « هنگام شستن رخت ، از دستم درآمد ، روی حوض گذاشتم و کلاغ برد » ؛ و به زن همسایه که از ماجرا خبر داشت ، گفت : « این راز بین خودمان بماند » . این یک معنای رایج « راز » است : دانسته ای که پنهان می شود ؛ خواه « سرّ نظامی » باشد ، خواه دانشی که باید « در پرده زد ، که هر گوشی نباشد محرم راز » .
ترکیباتی مانند « راز کیهان » و « اسرار جهان » مانند « اسرار ازل » ممکن است بر « دانشی که نه تو دانی و نه من ، اما کسی هست که می داند » ؛ دلالت کند یا ادامه ی کاربرد تعبیرهای کهن باشد اما من از این ترکیبات « پرسش های بی پاسخ » را می فهمم و این را معنای دیگر « راز » می انگارم .
اما در « راز با علم تفاوت دارد ؛ راز به حقیقتِ سهمگین پایبند و متصل است ؛ راز اشاره ای است به امری غایی و مهم که عمداً نارسا و ناقص مانده باشد …. » گویا این واژه معنای دیگری دارد : وسعت بی واژه ، عظمتی که حس می شود اما در وصف نیاید و در وهم نگنجد ….
اشتباه می کنم ؟!
سلام
یک. در این قسمت به مصادیقی از مفهوم راز در تاریخ اشاره شده است: شهسواران معبد، باطنیان، ارتش نازی، جام جم و …ا
در ابتدا به نظر می رسد که منظوری که نویسنده از مفهوم راز دارد روشن باشد ولی با قرار گیری ارتش نازی در این فهرست همه چیز مبهم می شود. آیا نازی ها به دنبال کشف حقیقت از طریق کشف و شهود بودند؟ یا اینکه در پی سلاخی کردن زنان و کودکان یهودی؟
دو. گفته شده: «گویی دو شیوه برای شناخت هستی وجود داشته باشد و دو راهبرد برای فهمیدن چیزها و دو الگو برای شکستن پدیدارها و تصاحبکردنشان.» این قسمت بسیار جالب است و هر ذهنی را به تفکر وا می دارد. واقعا چرا ما در مقابل دو طریق شناختی قرار داریم. عقل و شهود.
ولی اشارۀ نویسنده به نیمکرۀ راست و نیمکرۀ چپ ناگهان داستان را به توانایی های شیمیایی سلولهای مغزی فرو می کاهد. آیا این دو راه فقط دو نوع کار کرد مغز است که معلوم نیست چقدر به ذات حقیقت پیوند داشته باشد؟ زیرا اگر کشف و شهود را کارکرد شیمیایی نورون ها بدانیم بسیار مشکل خواهد بود که آن را کاشف حقایق ملکوتی تصور کنیم.
سه. پاسخی که نویسنده در این قسمت ارائه کرده از این قرار است: «گویی هر حقیقتی را به دو شکل بتوان فهمید و به دو شیوه بتوان بیان کرد.» این پاسخی است که نویسنده برای این بحث رو می کند. ولی همانطور که در اولین نگاه معلوم می شود به هیچ وجه پاسخ جدیدی نیست. از زمان فلاسفه ای مثل فلوطین تا علامه طباطبائی این طرز پاسخ مرسوم و معمول بوده است. منظور نظر بسیاری از فلاسفۀ اسلامی مخصوصا ملاصدرا در همین راستا بود. یعنی این دو مسیر شناختی به یک حقیقت نگاه می کنند ولی از دو منظر متفاوت. داستان فیل در تاریکی دقیقا همین مضمون را دارد. امروزه متفکران درجه چندم در ایران از همین حرفها دارند. مثلا در تقابل علم و دین می گویند که این دو راه در حال شناخت یک مفهوم است به دو طریق مختلف. در نتیجه هر تعارضی قابل حل است.
متأسفانه نویسنده تلاش چندانی برای حل این مشکل نمی کند. و تنها با ذکر اینکه این راه حل چقدر خوب است سر و ته قضیه را به هم می آورد. ولی آیا واقعا به همین راحتی است؟
پاسخ دکتر وکیلی:
درود بر امیر گرامی
لحنتان کمی با کسی که پرسشی یا اظهار نظری مودبانه دارد، متفاوت بود، اما چون پرسشهایی در لفاف این متن مطرح کرده بودی، پاسخشان را مینویسم:
نخست: نازیها بر خلاف تصور شما خودشان معتقد نبودند که هدفشان سلاخیکردن زنان یهودی است. جنبش نازیسم ادامهی سیاسی یک جریان فرهنگی عمیق و دیرپا در اروپای شمالی است که نمایندگانش در قرن نوزدهم، تئوسوفیستها بودند. خودِ هیتلر از نظر عقاید مذهبی یک تئوسوفیست بوده و هاینریش هیملر و سازمان اساسها نهادی شبهدینی بوده که اتفاقا مدعی دستیابی به حقیقت از مجرای شهود هم بودهاند. در زمان حکومت هیتلر، نهاد اساس گستردهترین سازمان رازورز در آلمان محسوب میشد. در این باره کتابهای زیادی نوشته شده که در زبان پارسی کتاب «سالکان ظلمات» را برای خواندنتان توصیه میکنم.
دوم: دو راهبرد شهودی و عقلانی، یا ترکیبی و تحلیلی، طبق آنچه که از عصبروانشناسی امروز برمیآید در دو ناحیهی دستگاه زیرین و زبرین تمرکز یافتهاند که در قشر آهیانهای مغز قرار دارد و به ترتیب در نیمکرهی راست و چپ فعالتر است. منظورتان از ذات حقیقت را نمیدانم، اما همهی انسانها از جمله خودِ شما با نورونهای همین ناحیه این دو روش اندیشه را به انجام میرسانید. در ضمن فرضِ اینکه مغز، کاشف حقیقتی محض و ملکوتی است را بسیاری از اندیشمندان امروزین نمیپذیرند و اصولا علم با این شکل از مطلقانگاری سازگار نیست.
سوم: پرسشتان یکسره نامفهوم بود. ملاصدرا و فلوطین چه ربطی به تقابل علم و دین دارند و علامه طباطبایی به ایشان چه ارتباطی دارد؟
مشکلی که برایتان پیش آمده را دقیقتر و روشنتر بنویسید تا شاید بتوان پاسخی برایش پیدا کرد.
برای شناخت « رازشناسی » در برابر « راز پرستی » ، به جای دو قطبی های « عقل و دل » ، « استدلال و اشراق » ، « راه سر و راه دل » … و ربط دادن آن به « علم لدنی در برابر علم اکتسابی » یا دو نیمکره ی مخ یا رویارویی فرضی « دانایی و زیبایی » ( به جای دوگانه ی « تجرید و تشخیص : مجرد و مشخص » ) ؛ دو گانه ی « اهورایی و اهریمنی » کارآمدتر است :
اهریمن ، ظلمتِ جهل و تاریکیِ نادانی است ؛ اهورا ، روشنیِ دانش . از این دیدگاه ، رازپرستی ( پرهیز از تعریف راز و بازنگری مصادیق آن ، بستن راه های ساخت و پخش دانش ، دشمنی با پرسش و کاوش ، و در لایه های نشناختنی جای دادن « راز » ) ، اهریمنی است ؛ و راز شناسی ( بازبینی موارد کاربرد واژه و مصادیق آن به قصد بازتعریف و دسته بندی روشن و کارآمد ، تبیین نسبت راز با دیگر پدیده ها و … ) ، اهورایی .