پنجشنبه , آذر 22 1403

درباره‌‌ی فرهنگ ایرانیان

 

 

 

 

 

 

 

 

چارچوب کلی
کتاب «جامعه‌شناسی فرهنگی» کتابی است به نسبت کوچک و فشرده در حجم چهارصد صفحه قطع پالتویی که یکی از نخستین پژوهش‌های جامع در این زمینه به زبان پارسی است. متن یک مقدمه و یک نتیجه‌گیری و سیزده فصل دارد و از مباحث عام و نظری آغاز کرده و به تدریج موضوع خود را بر فرهنگ مردم ایران و راهبردهای جامعه‌شناسانه برای تحلیل آن متمرکز کرده است. کتاب با توجه به پویایی و چالاکی رخدادها در این حوزه و آثاری که به تازگی در زمینه‌ی فرهنگ انتشار یافته، به نسبت روزآمد است و به خوبی و روانی نگارش یافته و در چارچوبی منسجم و منطقی سخن خود را بیان می‌کند. یعنی نمونه‌ای از یک کتاب درسی مناسب در این زمینه است که البته –چنان که نویسنده در مقدمه نوشته- باید همچون آغازگاه و مقدمه‌ای برای این مبحث در نظر گرفته شود.

نقاط قابل‌گسترش
مفهوم فرهنگ و پرسش از تعریف و دامنه‌ی آن، آغازگر کتاب است. در این بخش رویکردها و نگرشهای رایج به مفهوم فرهنگ مرور شده است. نویسنده‌ی این سطور در زمینه‌ای که موضوع بحث این بخش است، دستگاهی نظری پیشنهاد کرده‌ که شاید توجه به آن از برخی ابهامها پیشگیری می‌کرد. اما چون نگارنده تنها به آرای نظریه‌پردازان غربی پرداخته، ناگزیر برخی از این مفاهیم را شرح خواهم داد و از این زاویه کتاب را نقد می‌کنم.

پرسش کلیدی هنگام بحث از جامعه‌شناسی فرهنگ، تعریف دو مفهوم «فرهنگ» و «تمدن» است، و شیوه‌ی مرزبندی میان‌شان. در میان این دو چنان که در کتاب هم می‌بینیم، گرایشی و توافقی هست که فرهنگ را نرم‌افزاری و تمدن را سخت‌افزاری در نظر بگیرند. با این حال حقیقت آن است که اغتشاش مفهومی ریشه‌دار و ابهامی فراگیر در زمینه‌ی تعریف این مفاهیم در کار پژوهشگران دیده می‌شود. نویسنده‌ی گرامی کتاب چون آرای نظریه‌پردازان کلاسیک در این زمینه را نقل و جمع‌بندی کرده، همین ابهام و اغتشاش را به ارث برده است. به همین خاطر نقدی جدی به فصل نخست کتاب وارد است و آن هم این که دستگاه مفهومی شفاف و روشنی برای مرزبندی مفهوم فرهنگ و تمدن به دست نمی‌دهد و این مقدمه‌ایست ضروری که باید با استواری پی‌ریزی شود، وگرنه تحمل وزن بحثهای بعدی را نخواهد داشت.

طی بیست سال گذشته توجه به رویکرد سیستمی و نگرشهای تکاملی بیش از پیش در بحثهای مربوط به جامعه‌شناسی فرهنگ باب شده و کلیدواژه‌ی تمدن که طی دهه‌های پایانی قرن بیستم به نوعی تابوی آکادمیک تبدیل شده بود، بار دیگر به تدریج کاربرد خود را احیا کرده است. در کتاب متاسفانه به این موج اخیر پژوهش در این زمینه چندان پرداخته نشده و به همین خاطر تصویری از که موضوع می‌یابیم، همان است که در سالهای پایانی قرن بیستم در محفلهای علمی و دانشگاهی رایج بوده است.

آنچه طی دو دهه‌ی گذشته رخ داده و اهمیت دارد را می‌توان در سه بند خلاصه کرد:

نخست؛ تاکید بر سرمشق تکاملی و رویکرد سیستمی برای فهم فرهنگ، که صورتبندی‌هایی میان‌رشته‌ای و بسیار بارور را در این زمینه به دست داده است. از درخشش مجدد سوسیوبیولوژی گرفته تا بحثهای کلانی مثل آثار جیرد دایموند و نیکولاس کریستاکیس که در آن از چشم‌اندازی بوم‌شناختی یا زیست‌شناختی به روندهای زایش و تحول فرهنگ پرداخته شده است.

دوم: مطرح شدن مجدد مفهوم تمدن و کوشش‌هایی برای بازسازی مفهومی آن. این گرایش پس از فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد با آثار ساموئل هانتینگتون و فرانسیس فوکویاما آغاز شد، و به ویژه دهه‌ی اخیر با آثاری مثل کتاب آرناسون که به پارسی هم برگردانده شده، عمومیت پیدا کرده است.

سوم: مطرح شدن پرسشهایی تازه درباره‌ی مفهوم فرهنگ و شیوه‌ی چفت و بست شدن‌اش با تمدن، که به طور خاص از دو روند جهانی (فراز آمدن چین در مقام قدرتی اقتصادی و سیاسی، و انقلاب رسانه‌ای و جهانی شدن ارتباط) ناشی شده است. یعنی به تعبیری نظریه‌های کلاسیک جهانی شدن به تدریج دگردیس یافته و به سمت احیای نظریه‌های تمدنی چرخش کرده‌اند.

در این زمینه صاحب این قلم دستگاهی نظری پیشنهاد کرده که طی دو دهه‌ی گذشته در قالب کتابها و مقاله‌هایی انتشار یافته است. این چارچوب نظری اغلب «دیدگاه زُروان» نامیده می‌شود و در درون سرمشق نظریه‌ی سیستمهای پیچیده صورتبندی شده است. دو تعریف که از آن دستگاه نظری بر می‌آید، برای رفع ابهام فصل نخست این کتاب سودمند است:

نخست: تعریف فرهنگ به مثابه سطحی مستقل از سلسله مراتب پیچیدگی سیستمهای انسانی، که بر مبنای سامانه‌های خودزاینده و سیستم‌های تکاملی مستقلی شکل می‌گیرد و رفتار می‌کند. یعنی در این مدل نظری فرهنگ از سیستم‌های پایه‌ای به نام «منش» تشکیل یافته که با «نهاد» یعنی سیستم پایه‌ی سطح اجتماعی تفاوت دارد. این دو به ترتیب با بیشینه کردن متغیرهایی مرکزی که عبارتند از معنا و قدرت پویایی درونی خود را ساماندهی می‌کنند. بنابراین نخستین نکته، جدا کردن سطح فرهنگی از لایه‌ی اجتماعی است و استقلال بخشیدن به عناصر تکثیر شونده‌ی آن، به شکلی که با روشی عینی و تجربی در چشم‌اندازی تکاملی قابل تحلیل باشند. این کار در دیدگاه زروان با چارچوبی مفهومی انجام می‌شود که «نظریه‌ی منش‌ها» نام دارد و در قالب کتابی با همین نام انتشار یافته است.

دوم: تعریف تمدن به صورت شبکه‌ای از شهرها که با شبکهای از راهها با هم ارتباط دارند و زیست‌جهانی مشترک را برای باشندگان‌شان ایجاد می‌کنند. این هم تعریفی سیستمی از تمدن است و با تعریف فرهنگ پیوند دارد. تمدن در این مدل نظری بزرگترین مقیاسِ سازمان یافتگی در سطح اجتماعی است. یعنی نهادهای در کلان‌ترین سطح، می‌توانند تمدن پدید آورند که در ضمن پیچیده‌ترین سیستم سطح اجتماعی هم هست. بحث در این مورد به ویژه در کتابی به نام «ایران: تمدن راهها» ارائه شده است.

تعریف سیستمی این دو مفهوم از این رو اهمیت دارند که کل تحلیل‌های بعدی درباره‌ی جامعه‌شناسی فرهنگی ایرانیان باید به چنین پشتوانه‌ای تکیه کند، و در کتاب مورد بحثمان این کار به استواری انجام نپذیرفته و نوعی تردید و ابهام در تعریف این دو مفهوم به چشم می‌خورد، که البته چنان که گفتیم، مرده‌ریگِ نظریه‌پردازانی است که مرجع قرار گرفته‌اند و فصل نخست کتاب جمع‌بندی آرای ایشان محسوب می‌شود.

نقاط قوت
کتاب مورد نظرمان به ویژه از این نظر اهمیت دارد که گزارشی فشرده و جامع از کل پژوهش‌های معاصر درباره‌ی جامعه‌شناسی فرهنگی ایران به دست می‌دهد. نگارنده خود برگزار کننده‌ی بسیاری از پیمایش‌های اصلی در این زمینه بوده و بر پیشینه‌ای محکم از تجربه‌ی میدانی تکیه کرده است، و به همین خاطر وقتی درباره‌ی جمع‌بندی و نتیجه‌گیری از این پژوهشها دست به قلم می‌برد، می‌داند که درباره‌ی چه سخن می‌گوید.

سویه‌ی دیگری از این متن، به طرح پرسشهایی باز می‌گردد که می‌توانند همچون رهیافت‌های محتمل برای پژوهشهای آینده عمل کنند. هر طرح پژوهشی درستی علاوه بر پاسخ دادن به دامنه‌ای از پرسشها، افقی از پرسشهای نو را نیز در برابر پژوهشگران بعدی ترسیم می‌کند و این کاری است که تا حدودی با مطالعه‌ی کتاب در دسترس مخاطب قرار می‌گیرد. به ویژه در زمینه‌ی تاثیر رسانه‌های جمعی نوظهور بر فرهنگ عمومی مردم ایران، بسیاری از طرح مسئله‌ها به جا و درست است و گامهایی هم برای تحلیل موضوع و گردآوری اطلاعات سودمند در این مسیر برداشته شده است.

در نهایت بخشهای عملیاتی مهم کتاب، فصل دوازدهم و سیزدهم است که به ترتیب به آسیب‌شناسی و برنامه‌ریزی مدیریتی فرهنگی نظر دارد و صورتبندی‌ای از وضعیت موجود و مطلوب سیستم را به دست می‌دهد. باز در اینجا اگر از چارچوبی سیستمی برای بحث استفاده می‌شد، دقتی بیشتر و احتمالا راهبردهایی متنوع‌تر به دست می‌آمد. اما کتاب در همین شکل کنونی هم در این مورد راهگشاست و آغازگاهی مناسب برای پرداختن به این موضوع محسوب می‌شود.

 

همچنین ببینید

تاریخ ناموس

گفتگو درباره‌ی تاریخ «ناموس» که در ماهنامه‌ی مدیریت ارتباطات، شماره‌ی ۱۲۲، تیرماه ۱۳۹۹، ص: ۵۲-۵۴، منتشر شد...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *