اگر از چشمانداز تاریخ آینده به زمانهی معاصر بنگریم، احتمالا سال ۱۳۹۵ را نقطهی عطفی مهم و سالی تعیین کننده قلمداد خواهیم کرد. در این سال زنجیرهای از رخدادهای گوناگون در جامعهی ایرانی بروز کرد که اهمیت بسیاریشان هنوز به درستی شناسایی نشده است. احتمالا امروز که از نزدیک به این سال مینگریم، تک رخدادهایی مانند درگذشت آیتالله هاشمی رفسنجانی یا ویرانی ساختمان پلاسکو در چشممان نظرگیرتر بنماید. با این همه در گذر تاریخ روندها و جریانهاست که ماندگار میشود و رخدادهایی از این دست تنها از آن رو اهمیت مییابند که نقطهی آغاز یا ختم روندی را نشانهگذاری میکنند.
در سال ۱۳۹۵ سه رخداد در هم تنیده اما به ظاهر مجزا و مستقل از هم رخ نمود که شایسته است در کنار هم نگریسته و فهمیده شود. تنها در این حالت میتوان به الگوی عمومی جریانی اندیشید که در دل جامعهی ایرانی پرورده میشود و به احتمال نزدیک به یقین به زودی با شدت و قدرتی بیشتر آیندهی حوزهی تمدنیمان را تعیین خواهد کرد.
نخستین رخداد، که در داخل کشور کمترین پوشش خبری را دریافت کرد و در مقابل در سطح جهانی با بیشترین واکنش روبرو شد، پیروزی نمایان و قاطع نیروهای هوادار جبههی ایران در جنگ سوریه بود. از سال ۱۳۹۰ که ناآرامیها در سوریه آغاز شد، نزدیک به سیصد هزارتن از شهروندان این کشور کشته شده و بیش از هفت میلیون تن از ایشان بیخانمان شدهاند. فروپاشی کشور سوریه با مداخلهی نظامی آشکار دولتهای غربی و دستنشاندگان محلیشان و پشتیبانیشان از نیروهای سلفی و و تکفیری همراه بود، که به اعمال خشونتهایی باورنکردنی بر مردم این سرزمین انجامید و میراث مدنی و تاریخی این سرزمین باستانی را بر باد داد. ایران از ابتدای کار در مقام یاری دهنده در کنار دولت سوریه با نیروهای مخالف درگیر شد و بیشک مهمترین عامل در بقای دولت سوریه بوده است. در سال ۱۳۹۵ با وارد شدن روسیه به این میدان و گستردهتر شدن حضور نظامی ایرانیان در منطقه نیروهای مخالف دچار شکستهایی پیاپی شدند. نقطهی عطف این درگیریها بازپسگیری حلب از شورشیان بود که تعادل نیروها در منطقه را دستخوش دگرگونی ساخت.
دومین رخداد مهم، جنبشی مذهبی بود که در قالب برگزاری مراسم اربعین در عراق تجلی یافت و به حرکت جمعیتی بسیار بزرگ از زایران انجامید. سفر زایران ایرانی به کربلا برای انجام مراسم اربعین پس از سقوط صدام از سال ۱۳۹۰ با بیش از چهل هزار تن آغاز شد و طی سالهای بعد تقریبا هر سال دوبرابر شد. این عدد در سال ۱۳۹۳ از مرز یک میلیون نفر گذشت. تخمینهای گوناگون نشان میدهد که در سال ۱۳۹۵ شمار زایرانی که از ایران برای مراسم اربعین به کربلا رفتند به دو میلیون نفر بالغ میشد و این با جمعیت شهر کربلا و مناطق اطراف آن برابر است. این جریان اجتماعیِ «اربعین در عراق» در عمل طی سالهای گذشته مرز دو کشور ایران و عراق را از میان برداشته و عاملی بوده که پس از جنگ تحمیلی نابخردانهای که خطی از خون میان این مردم خویشاوند جاری کرد، بار دیگر همدلی و همبستگی در میان مردم دو سوی زاگرس ترمیم شود.
سومین رخداد که غافلگیر کنندهتر از دو تای پیشین مینمود و با شیبی سریعتر از آنها رشد کرده بود، به گردهمایی مردم در محوطهی باستانی پاسارگاد و برگزاری مراسم بزرگداشت کوروش در هفتم آبان مربوط میشد. هفتم آبان ماه، سالگرد ورود صلحجویانهی کوروش بزرگ به بابل است و همان تاریخی است که کل پیکرهی ایران زمین برای نخستین بار در قالب یک دولت متمرکز یکپارچه میشود. این روز از زاویهی جامعهشناسی تاریخی نقطه عطف مهمی است که تشکیل دولت هخامنشی، پایان جنگهای وحدتبخش کوروش، و تاسیس کشور ایران در مقام سیستمی سیاسی را نشان میدهد. از آنجا که دولت هخامنشی برای بیش از دو قرن تنها دولت بزرگ و فراگیر کرهی زمین بوده و ساخت سیاسیاش سرمشقی آرمانی برای تمام دولتهای بعدی محسوب میشده، این روز در سطحی جهانی نیز از اهمیت برخوردار است.
روز هفتم آبان مانند اربعین به رخدادی تاریخی و هویتبخش اشاره میکند و همبستگی کل مردم ایران زمین را رمزگذاری میکند. با این همه تقویم هفتم آبان بر خلاف اربعین در خاطرهی جمعی مردمان حضور نداشته و در دورانهای پیشین مراسمی در این سالگرد برگزار نمیشده است. یعنی شناسایی و برجسته شدن هفتم آبان امری جدید و تازه است که از دانش تاریخ مدرن بر میخیزد و در دانستههای اخیر ما دربارهی عصر هخامنشی ریشه دارد. تولید کنندگان دانایی امروزین ما دربارهی آنچه که در هفتم آبان بیست و شش قرن پیش رخ داد، دانشمندان و دانشگاهیان بودهاند و مسیر به کرسی نشستن این تاریخ روندی پژوهشگرانه و نقادانه و یکسره علمی بوده است. یعنی رخداد هفتم آبان گذشته از متأخر بودناش، از نظر ساخت گفتمانی هم با اربعین تفاوت دارد و به نوعی نقطهی مقابل آن محسوب میشود. در مقابل مراسمی مذهبی و پرهیجان که بیش از هزار سال در میان مردم رواج داشته است، آیین هفتم آبان ماهیتی عقلانی، انتقادی، و علمی دارد. گذشته از این محتوای گفتمانی آن هم به تاریخی بسیار کهنتر و مضمونی صرفا تاریخی و نه دینی ارجاع میدهد.
باید به این نکته توجه داشت که اهمیت پاسارگاد و تخت جمشید در شکلگیری هویت ملی ایرانیان و ارج و اهمیتی که نزد مردم ایران داشته خارج از این عناصر نوساخته قرار میگیرد و همان است که نویسندگان قدیمی و جهانگردان اروپایی فراوان به آن اشاره کردهاند. یعنی اهمیت و برجستگی مناطقی مانند پاسارگاد و تخت جمشید و ایوان مداین در پیکربندی هویت ایرانی امری دیرینه و کهنسال بوده که به شکلی پیوسته از زمانهای بسیار دور تا به امروز ادامه یافته است. آنچه به تازگی به این بدنهی دیرپا افزوده شده، تاریخ هفتم آبان است و میل به اجرای مراسمی برای بزرگداشت کوروش در این روز.
الگوی شکلگیری مراسم هفتم آبان همین تفاوتهای ساختاری را نمایان میسازد. این آیین برای نخستین بار در میانهی دههی ۱۳۸۰ به دنبال آبگیری سد سیوند و لطمه به آثار باستانی منطقهی پاسارگاد آغاز شد. نخست جمعیتی که برای بزرگداشت کوروش در این روز در پاسارگاد جمع میشدند به چند ده نفر بالغ میشدند. این شمار با الگویی نزدیک به آنچه دربارهی اربعین دیدیم افزایش یافت و تقریبا هر سال دو برابر شد، تا این که در سال گذشته به پانزده هزار تن رسید که با توجه به دور افتاده بودن نسبی پاسارگاد و غیاب نهادهای پشتیبان برای پذیرایی از بازدید کنندگان، عدد چشمگیری محسوب میشود. اما امر نامنتظرهای که در سال ۱۳۹۵ رخ نمود، ده برابر شدن این جمعیت بود. شمار افرادی که در هفتم آبان ۱۳۹۵ در پاسارگاد حضور داشتند را بین صد و پنجاه تا دویست هزار تن تخمین زدهاند که عدد بسیار شگفتانگیزی است. به خصوص اگر به این نکته توجه کنیم که در برخی استانها برگزاری برنامههای بازدید از سوی شرکتهای گردشگری در این روز ممنوع اعلام شده بود.
به گمانم آیندگان سال ۱۳۹۵ را به خاطر سه رخداد در هم تنیده به یاد خواهند آورد، که احتمالا گردهمایی پاسارگاد در آن از بقیه بیانگرتر و شاخصتر خواهد نمود. این سه رخداد عبارتند از پیروزی نظامی ایران در جبهههای فرامرزیاش در آسورستان، درآمیختگی جمعیتی چشمگیر شیعیان ایرانی و عراقی در مراسم اربعین، و فراگیر شدن آیین بزرگداشت کوروش در هفتم آبان ماه. این سه تفاوتها و شباهتهایی با هم دارند، که برای فهم معنایشان باید نخست به آن نگریست.
تفاوتها به قدر کافی نمایان و مشخص هستند. حضور نیروهای هوادار ایران در سوریه امری سازمان یافته، دولتی، نظامی و منضبط بوده است. منافع ملی و راهبردهای سیاسی در آن نقش ایفا کردهاند و بحث بر سر رویارویی خشن و ویرانگر دستههای مبارزهطلب سلفی و تکفیری با ارتش یک دولت قانونی و جنگاوران یاور آن است. این جریان آشکارا با مراسم اربعین که آیین سوگی دینی است، و مراسم هفتم آبان که جشنی ملی است تفاوت داشته است. آن دو آیین هم به خاطر ماهیت سوگ یا جشن، و پیوندشان با شکست یا پیروزی سپاهی دادگر در تاریخ، با هم تقابل دارند.
بزرگی جمعیتهای درگیر در این سه روند هم متفاوت است. اربعین با جمعیت میلیونیاش به کلی فراسوی دو روند دیگر است. شمار کل نیروهای متحد ایران در سوریه را بین صد تا دویست هزار تن تخمین زدهاند که بخش اصلیشان ارتشیان سوریه و نیروهای داوطلب مردمی هوادار ایشان هستند. جمعیت ایشان کمابیش با شمار کسانی که در پاسارگاد گرد آمدند برابر است، و باز این تفاوت مهم وجود دارد که جنگاوران سوریه تحرکی سازمان یافته و منظم و متمرکز دارند، در حالی که جشنگیرندگان در پاسارگاد به ظاهر فاقد سازماندهی و رهبری بودهاند و کل جریانشان با ساماندهی خودجوش و پراکندهی مردمی بر شبکههای مجازی پیش رفته است. زیارت اربعین وضعیتی بین این دو دارد. یعنی شکی نیست که نوعی بسیج خودجوش مردمی برای جنباندن این جمعیتی بزرگ ضرورت دارد، و با این حال سازماندهی دولتیای از سوی ایران و عراق برای برگزاری این مراسم در کار بوده است. الگویی که کمابیش واژگونهاش را دربارهی مراسم پاسارگاد میبینیم. یعنی در اینجا تقریبا مقاومتی و مانعتراشیای برای جلوگیری از این آیین در کار بوده است. به این سیاهه از تفاوتها میتوان نکات جزئی دیگری نیز افزود. اما ارکان تفاوتها همین است که فهرست کردیم.
شباهتهای میان این سه جریان اما چشمگیرتر و معنادارتر است. نخستین شباهت آن که در هر سه مورد با تاکیدی بر همبستگی و آمیختگی تیرههای ایرانی در سراسر پهنهی ایران زمین سر و کار داریم. در مراسم پاسارگاد امسال بر خلاف سالهای پیشین مردم تاکیدی بر اشاره به تیره و قومیت خود داشتهاند و این را در چارچوب وحدت ملی ابراز میکردهاند. یعنی شمار زیادی از حاضران با جامههای آذری، کردی، بلوچی، عربی، و بختیاری در محل حاضر بودند و همگی گفتمان ملیگرایانهی یکسانی را نمایندگی میکردند. شبیه این ماجرا را دربارهی مراسم اربعین هم میبینیم. با این تفاوت که این بار گفتمانی مذهبی است که همبستگی تیرههای ایرانی و به ویژه همدلی و همسرشتی ایرانیان و عراقیان را صورتبندی میکند. دربارهی جبههی سوریه هم مشابه این امر را میبینیم. در تبلیغات دولتی تلاشی برای مذهبی نمودن این عملیات صورت گرفت و به ویژه کشورهای مداخلهجویی که در سوریه به دنبال احیای خلافتی ستمگر یا تعصبی دینی بودند، سخت دربارهی عنصر شیعی این نبردها بزرگنمایی میکردند. اما دادههای عینی نشان میدهد که این عنصر تا آن پایه که میگویند اهمیت نداشته است. بشار اسد در برابر مخالفانش که اکثرشان به نوعی با تعصبهای مذهبی و تکفیری آلودهاند، نمایندهی همزیستی ادیان گوناگون است و همهی اقلیتهای دینی منطقه هم هوادارش هستند. نیروهای ایرانی هم که در منطقه به پیروزی دست مییابند همدوش ارتش سوریه و پیشمرگههای کرد و ایزدیها و سربازان داوطلب افغان میجنگند که بیشترشان شیعه نیستند، اما همگی به تیرههای کهن ایرانی تعلق دارند. حتا گفتمان حاکم بر فرماندهان این جنگها هم به تدریج از دفاع از حرم به دفاع از آبادی و امنیت سرزمینهای ایرانی چرخش کرده است. از این رو مهمترین وجه اشتراک این سه جریان آن است که با گفتمانهای نظامی-امنیتی، مذهبی-شیعی و ملی-ایرانشهری همبستگی و وحدت تیرههای ایرانی را تبلیغ میکنند و آن را در جریان جنبشهایی جمعیتی اثبات میکنند.
دومین وجه مشترک این سه جریان، مدنی بودن، عقلانی بودن و کمهزینه بودناش است. گردهمایی پاسارگاد که جمعیتی بسیار بزرگ را در منطقهای خارج از قلمرو نظارت پلیس گرد آورد، با آرامش و آشتی و مدارا و مهر فراوان برگزار شد و هیچ درگیری یا خشونتی در این جمعیت بزرگ نمود پیدا نکرد. این نکته از آن شگفت است که گرد آمدن جمعیتی چنین بزرگ با این شکل مقدمهی کلاسیک ظهور حرکتهای اعتراضی خشن است که غوغا (mob) پدید میآورد. درآمیختگی جمعیتی میلیونی زایران اربعین در خاک عراق و صلح و صفای حاکم بر آن آن هم در شرایطی که همین مردم و پدرانشان تا چند سال قبل با جنگی خانمانسوز درگیر بودهاند، به همین ترتیب شایان توجه است. مشابه همین داستان را حتا در میدان جنگ سوریه هم میتوان تشخیص داد. یعنی کافی است ارتباط صمیمانه و همدلی میان نیروهای ایرانی و متحدانشان را با نوع ارتباط نیروهای معارض سلفی با هم مقایسه کنیم. در واقع بخش بزرگی از نیروهای مخالف ایران در منطقه به دست همدیگر از پای در آمدهاند و انشعابهای مداوم و درگیریهای درونی بین این گروهها مهمترین عاملی بوده که باعث شده نتوانند از کمکهای سخاوتمندانهی حامیان ثروتمندشان به درستی استفاده کنند. کوتاه سخن آن که دومین ویژگی مهم مشترک میان این سه روند، تجلی یافتن شکلی از مفهوم مهر است که در شرایط غیاب قانون و نظارت شهری (پاسارگاد)، و در حضور خاطرهی جنگ و دشمنی و خونریزی (اربعین) و حتا در میدان جنگ که خشنترین بستر اجتماعی است، نمود یافته است.
سومین ویژگی مشترک این سه جریان، رشد تصاعدی جمعیتی است که در آن درگیر هستند. این رشد به ویژه دربارهی آیین هفتم آبان جهشی را در سال ۱۳۹۵ نشان میدهد و در دو جریان دیگر نیز عبور از مرزهایی از کمیت یا سازمان یافتگی جمعیت را نمایان میسازد.
سالی که گذشت، اگر از چشمانداز جریانهای کلان اجتماعی بدان بنگریم، نویدبخشِ ظهور شکلی نو از سامان یافتگی جمعیتهای مستقر در ایران زمین است. الگویی از کنش جمعی که با سازماندهی خودجوش نیروهای مردمی، درآمیختگی جمعیتها، و ترجمهی تفاوتهای مذهبی و قومی به شباهتهای کلان ملی و تاریخی همراه بوده است. این الگویی است که در سال جاری به سه حضور پیروزمندانهی مردم در میدانهای اجتماعی، فرهنگی و نظامی دامن زد و احتمالا با شتابی چشمگیرتر در سالهای آینده به رشد و گسترش خود ادامه خواهد داد. روندی در آمیخته با مفهوم باستانی مهر، که چه بسا آیندگان سال ۱۳۹۵ را همچون آغازگاه آن به یاد بیاورند.