خیمهشبباز را نمىبینى؟ پشت پرده به حیله بنشسته
با دو چنگال سرخ خونپالاش دست ما را به بند بربسته
خیمهشبباز ظالم ابله پشت پرده ز چشم پنهان است
با کلافى ز گنگ سردرگم رام مشتش اختیار انسان است
رقص منحوس شوم نافرجام مسخ کرده تا عروسک را
هقهق گریه زخمهاى غمناک حل نموده طناب کودک را
بندهاى تنیده در پا را یک شب آهنگ ماه بگشاید
و آن عروسک که مست آزادىست خیمه با نور شعله آراید