تروریسم، داو و مخاطره
روزنامهی شهروند، چهارشنبه ۱۳۹۵/۹/۳
س: در روزگار ما یکی از کلیدواژههایی که مرتب در رسانهها تکرار میشود، «تروریسم» است. طوری که به نظر میرسد بخش بزرگی از سیاستمداران بر این اساس برنامههای خود را تعیین میکنند. آیا میشود گفت که زمانهی ما در تاریخ از این نظر بینظیر و ویژه است؟
ج: در بحث تروریسم باید به این نکته توجه داشت که پدیداری از این دست از دیرباز در جوامع انسانی وجود داشته است. در واقع چنین مینماید که وقتی پیچیدگی یک سیستم اجتماعی از حدی افزونتر میشود، راهبردِ دست یازیدن به خشونت برای ایجاد وحشت در میان شهروندان هم در دستور کار گروههای سیاسی مبارز قرار میگیرد. یعنی تروریسم بیش از آن که به دوران جدید و مدرنیته و صورتبندی خاصی از تمدن وابسته باشد، نتیجهی گذار نظامهای اجتماعی به فراسوی سطحی از پیچیدگی است. در دورانهای قدیم هم پدیدهای شبیه به تروریسم را داشتهایم و دست بر قضا ایران زمین از نظر تاریخی زادگاه آن محسوب میشود.
س: یعنی در ایران تروریسم سابقهی تاریخی دارد؟ فکر نمیکنید حتا اگر چنین هم باشد نباید دربارهاش زیاد حرف زد؟
ج: چرا؟ دربارهی حقایق تاریخی باید جسورانه و بیطرف حرف زد. این که امروز ما را به تروریسم متهم میکنند دروغ است و این که پدیدهای شبیه به این نخستین بار در ایران زمین آغاز شده حقیقت است. باید هردو را کنار هم گفت و حقیقت را در تمامیتاش دید. کلمهی ترور را برای نخستین بار انقلابیون فرانسه در اواخر قرن هجدهم با معنایی مثبت به کار بردند و منظورشان این بود که خشم و خروش انقلابیشان وحشتی در جامعه ایجاد میکند که نقش پالاینده دارد و به گذار به دوران جدید یاری میرساند. موجی از فعالیت این انقلابیون ژاکوبن که چند ماه بیشتر به درازا نکشید، و دوران ترور نامیده میشود، به اعدام بیست هزار فرانسوی با گیوتین منتهی شد. بعد از آن هم تروریسم بیشتر در بافت گروههای آنارشیست ادامه یافت و در اواخر قرن نوزدهم به ترور چندین رئیس دولت اروپایی انجامید. این خاستگاه مدرن مفهوم ترور است. از سوی دیگر پیشینهی سنتیاش که به ایران زمین باز میگردد بسیار معقولتر و پذیرفتنیتر مینماید. در ایران زمین رفتاری شبیه ترور یعنی کشتنِ ناغافل و فریبکارانهی کسی با هدف وحشتآفرینی همواره در شرایط جنگی انجام میشده و هدفش کاستن از خونریزی جنگها بوده است. مشهورترین گروه در این زمینه فداییان اسماعیلی بودهاند که در میان قربانیان ترورهایشان اسمهای مشهوری مثل خواجه نظامالملک را میبینیم. این شکل از کشتن فریبکارانه و هراسآفرین در ایران زمین قواعد اخلاقی پیچیدهای داشته و با قتل کورِ شهروندان که امروز میبینیم به کلی تفاوت داشته است. پیش از اسماعیلیان نمونههایی تاریخی از این دست در دوران ساسانی و صدر اسلام سراغ داریم و بعدتر هم همین الگو را در شمال هند هنگام مقاومت در برابر استعمار بریتانیا میبینیم که به نظرم قابل دفاع است.
س: در دوران ما کلمهای که مدام از رسانهها شنیده میشود، ترور است. چرا این کلمه امروز چنین باب شده و مثلا پنجاه سال پیش تا این اندازه اهمیت نداشته است؟
ج: باید به این نکته توجه داشت که کلمه ی ترور و تروریسم تا دویست سال پیش در اروپا دلالت منفیای نداشته و گروههای انقلابی خود را تروریسم و دورانهای چیرگی سیاسیشان را ترور مینامیدهاند. چرخش معنایی این کلمه در اواخر قرن نوزدهم و با استقرار یافتنِ تدریجی حقوق شهروندی در اروپا انجام پذیرفت. بعد از جنگ جهانی اول که دولتهای دموکراتیک در اروپا شکل گرفتند، حق شهروندی بیش از پیش به امری سیاسی تبدیل شد و از این رو گروههای سیاسی جداییطلب که به ویژه در قلمرو امپراتوری اتریش قدیم فعال بودند، حمله به شهروندان عادی را نیز به عنوان راهی برای ایجاد نارضایتی و ناامنی برگزیدند. یعنی در نیمهی اول قرن بیستم برای اولین بار هدف تروریستها از دولتمردان به شهروندان عادی چرخش کرد و این اوج بدنامی این جریان بود.
س: این گروهها چه هدفی از این چرخش دنبال میکردند؟
ج: هدف غاییِ ترور، تولید ترس در میان اعضای عادی جامعه است. دولتهای مدرن مسئولیت ایجاد امنیت برای تک تک شهروندانشان را پذیرفتهاند و از این رو ایجاد حس ناامنی و هراس شیوهای برای نامشروع ساختن دولتهای مستقر است. یعنی در شرایطی که امنیت بخشی از تعهدات دولت و رهایی از ترس بخشی از ساز و کار مشروعیتبخش بدان باشد، ایجاد ناامنی و هراسافکنی به ابزاری سیاسی برای مشروعیتزدایی تبدیل میشود.
س: آیا واقعا طی سالهای گذشته این پدیده رشد داشته یا توجه افراطی رسانهها به این موضوع امری سیاسی و وابسته به همان مشروعیتبخشی است که میگویید؟
ج: تردیدی نیست که شعار مبارزه با تروریسم که همتای وعده کردن امنیت و آرامش است، در روزگار ما کارکردی سیاسی پیدا کرده و همچون ابزاری برای توجیه سیاستهای دولتمردان به کار گرفته میشود. با این همه به راستی رشدی چشمگیر در عملیات تروریستی را هم شاهد هستیم. مهمترین شاخصهایی که این رشد را نشان میدهند عبارتند از چرخش آشکار و تندروانه به سوی هدف گرفتن شهروندان بیطرف، درآمیختن عملیات تروریستی با کلیشههای دینی، و مکانیزه شدنِ این عملیات. با این سه شاخص میتوان تروریسم پیش و پس از دههی 1980 را از هم متمایز ساخت. عملیات بیستم شهریور (9/11) بیشک نقطه عطف مهمی در این میان محسوب میشود و آسیبپذیری سیستمهای مدیریتی پیچیدهی امروز نسبت به نفوذ تروریستها را نمایان ساخت.
س: به شکلی عینی هم میشود از مهم شدن تروریسم سخن گفت؟ یعنی واقعا تعداد تروریستها و شمار قربانیانشان هم افزایش یافته است؟
ج: بله، آمار هم نشان میدهد که با رشدی چشمگیر روبرو هستیم. از نابودی برجهای تجارت جهانی تا 2014 هفتاد و دو هزار عملیات تروریستی انجام شده که به مرگ صد و چهل هزار نفر انجامیده است و اینها ارقام بزرگی است.
س: این که خاور میانه زادگاه و صادر کنندهی تروریسم است به لحاظ آماری درست است؟
ج: نه خیر، درست نیست! منظور فرنگیها از خاور میانه همان ایران زمین خودمان است، و دلیلی ندارد ما زادگاهمان را خاورِ جایی بدانیم. حقیقت آن است که ایران زمین که حوزهی کهن تمدن ایرانی را در بر میگیرد و در حال حاضر نزدیک به سی کشور در آن استقرار یافتهاند، قربانی اصلی تروریسم است نه تولید کنندهی آن. نزدیک به نیمی از کل عملیات تروریستیای که آمارش را دادم در افغانستان و پاکستان و عراق رخ داده که شمار چشمگیری قربانی گرفته است. از این رو مردم ایران زمین بیش از آن که صادر کنندهی تروریسم باشند، قربانی آن هستند. آمار نشان میدهد که بدنهی عملیات تروریستی انجام گرفته در اروپا طی سالهای گذشته به جداییطلبان و قومگرایان مربوط میشده است و بخشی کوچکتر از آن به گروههای چپگرای مارکسیست و گاه راستگرایان افراطی مربوط میشده است. فعالیت گروههای اسلامگرا در اروپا و شمار قربانیانی که این جریان در آن منطقه گرفته با وجود تبلیغات وسیعی که دربارهاش وجود دارد بسیار بسیار کمتر از دو گروه یاد شده است.
س: دربارهی ایران اوضاع چطور است؟ چقدر کشور ایرانِ امروز ما با بلای تروریسم دست به گریبان است؟
ج: خوشبختانه ایران از نظر حملات تروریستی یکی از امنترین کشورهای دنیاست. دقیقا در سه کشور اصلیِ همسایهی ما خشونت تروریستی بیداد میکند و در این میان ایران از نظر امنیت با کشورهای اروپای شمالی همسان است. باید به این نکته توجه داشت که تنها طی چهارده سال بین 2000 تا 2014 در عراق، افغانستان و پاکستان به ترتیب ۱۵۸۶۴، ۹۷۰۸ و ۷۶۴۱ عملیات تروریستی انجام شده که تنها در پاکستان به مرگ سی و پنج هزار تن انجامیده است. تنها موج واقعی تروریسمی که در ایران سراغ داریم همان است که در ابتدای دههی ۱۳۵۰ آغاز شد و به انقلاب انجامید و بعد تا ابتدای دههی ۱۳۶۰ همچنان ادامه داشت و بیشتر توسط گروههای چپگرا پشتیبانی میشد. اما حتا تلفات انسانی آن ماجرا هم بسیار اندک بود و به هیچ عنوان با آمارههای امروزی قابلقیاس نیست.
س: آیا میتوان از نوعی عادی شدنِ تروریسم سخن گفت؟ از آن نوعی که مثلا در مورد فاجعههای طبیعی مثل زلزله میبینیم؟
ج: بعید میدانم چنین اتفاقی دربارهی تروریسم رخ دهد. خو گرفتن و تاب آوردن جامعه در برابر رخدادهایی مانند زمین لرزه یا قحطی تفاوتی عمده با تروریسم دارد و آن هم این که این رخدادهای طبیعی نیتمند و هدفمند نیستند و ارادهای پشتشان نیست. یعنی بدنهی مردم امروز امری مثل خشکسالی یا زلزله را امری طبیعی و آشوبی فیزیکی قلمداد میکنند و نه نقشهی هدفمند یک نیروی برتر متافیزیکی اهریمنی یا الهی برای آزار یا تنبیهِ بشریت. به همین خاطر کنار آمدن جامعه با این رخدادها الگویی متفاوت دارد و از جنس چارهاندیشی برای موقعیتی خنثا ولی تهدید کننده است. اما دربارهی تروریسم چنین وضعیتی را نداریم. در هر عملیات تروریستی بیشک نیرویی هدفمند و قصدی انسانی وجود دارد که نیتاش آسیب رساندن کور به دیگران است. به همین خاطر است که ترور با وجود تلفات بسیار پایینترش ترسناکتر از زلزله یا سیل به نظر میرسد. ترور برای تولید وحشت است که اجرا میشود و از این رو هر بار این هدف را از نو بازتعریف میکند و در برابر خوگیری مردم و عادی شدن مقاومت میورزد.
س: آیا میتوان با روشهای مدنی مانند آموزش و شبیه اینها تروریسم را ریشهکن کرد؟
ج: هرچند شعارهای روشنفکرانه در این زمینه باب است، اما راستش فکر نمیکنم چنین کاری ممکن باشد. تروریسم از گروههای سیاسی افراطیای برمیخیزد که احساس میکنند مورد ستم واقع شدهاند یا غایتی تخیلی را در ذهن دارند که ارزشهای انسانی از جمله زندگی مردم بیگناه در برابرش خوار و ناچیز جلوه میکند. همواره در همهی جوامع چنین گروههای وجود داشتهاند و خواهند داشت. پیچیدگی جوامع انسانی هم به مرحلهای رسیده که یک کنشگر منفرد (به اصطلاح گرگِ تنها) میتواند با هزینه و مهارتهایی که در اختیار یک آدم عادی است، جایی را منفجر کند یا لطمهای بزرگ به شهروندان عادی برساند. از این رو فکر نمیکنم روشهای آموزشی و مشابه اینها روی خودِ تروریستها تاثیری داشته باشد. جوامع انسانی چنین گرایشها و رفتارهایی را در حاشیهاش ایجاد میکند و باید آن را پذیرفت.
س: پس به نظرتان باید چه کرد؟ چه راهی برای ریشهکنی تروریسم به نظرتان میرسد؟
ج: آن بحث آموزش به نظرم ارزشمند و سودمند است، اما بر تروریستهای بالقوه تاثیر چندانی ندارد و بر جریانهای باالفعل به کلی بیتاثیر است. آموزش باید در سطح اجتماعی به شهروندان عادی داده شود تا شیوهی رویارویی درست با پدیدهی تروریسم را دریابند. اینجاست که نهادهای مدنی و سازمانهای غیردولتی و افکار عمومی اهمیت مییابد. اگر شهروندان عادی یک جامعه با نکات امنیتی پایه آشنا باشند، در شناسایی تروریستها و خنثا کردن عملیات تروریستی با نهادهای امنیتیشان همکاری کنند، و از همه مهمتر آن که نسبت به رخدادهای تروریستی واکنش درست نشان دهند، احتمال بروز این رفتارها کاهش مییابد.
س: منظورتان از رفتار درست جامعه در برابر عملیات تروریستی چیست؟
ج: تروریستها در نهایت خودانگارهای دارند و برای تثبیت آن است که دست به خشونت میزنند. آنان همچنین از هراس همچون ابزاری سیاسی استفاده میکنند. در صورتی که افکار عمومی یکپارچه خشونت کورِ تروریستها را محکوم کند و انگارهای نادلپسند و منفور را به کرسی بنشاند، و مهمتر از همه این که اگر بتواند از ترسِ ناشی از ترور رهایی یابد، در عمل میدانی برای عملیات تروریستی باقی نخواهد گذاشت. مشابه این کار را مردم اسپانیا چندین سال پیش در برابر عملیات تروریستی جداییخواهان باسک انجام دادند. طوری که در سال دوهزار یک میلیون تن به این دلیل در مادرید راهپیمایی کردند. تظاهرات و برنامههای خودجوش عمومیای که نفرت مردم از آدمکشیهای سیاسی را نشان میداد به قدری اثرگذار بود که در عمل تروریسم برخاسته از باسکها را در این کشور ناکارآمد و در بنابراین نامحتمل ساخت. باید این نکته به مردم آموزانده شود که کل تلفات ناشی از عملیات تروریستی از مثلا تلفات تصادف جادهای کمتر است، و از این رو ترس از آن را باید مهار کرد. ساده بگویم، اگر مردم نترسند، کسی حاضر نخواهد بود برای ترساندنشان خودش را به کشتن بدهد!
س: ریشههای اجتماعی ترور چیست؟ نمیشود با از بین بردن این ریشهها این درخت را خشکاند؟
ج: دربارهی تروریسم چند نکته را میدانیم. نخست این که عقاید افراطی پشتوانهی فعالیت این گروههاست. یعنی همواره گروهی که همزمان خود را ستمدیده و مظلوم میدانند و در ضمن به غایتهای موهوم و عجیبی هم باور دارند، کارگزار آن میشوند. این شاخص را میشود با آموزش و روشنگری تا حدودی دستکاری کرد، اما حقیقت آن است که بالاخره در هر جامعهای عدهای از مردم به عقاید نامعقول و افراطی میگروند و به پیروان متعصبِ فرقههایی تبدیل میشوند که خشونت را همچون راهبردی برای رستگاری تبلیغ میکنند. نکتهی دیگری که دربارهی گروههای تروریستی میدانیم آن است که اعضایش شهروندان عادی جامعه هستند. بر خلاف تصوری که تا چند سال پیش وجود داشت، امروز میدانیم که تروریستها نه اختلال روانی دارند و نه مردمی حاشیهنشین یا مفلوک هستند. بسیاری از تروریستهایی که در سالهای اخیر خود و دیگران را به کشتن دادهاند افرادی تحصیل کرده و به لحاظ اجتماعی موفق بودهاند. مهمترین شاخص در جذب یک نفر به گروههای تروریستی، آن است که یکی از خویشاوندان یا دوستان نزدیکش عضو این گروهها باشند. البته شاخصهای جمعیتشناسانه از جمله سن و جنس هم مهم است. چون بیشتر تروریستها مردان جوان هستند. روی هم رفته پژوهشهایی که طی سالهای اخیر دربارهی تروریسم انجام شده سختافزاری ملموس را در ریشههای اجتماعیاش نشان نمیدهد. مسئله گویا به نرمافزاری باز میگردد که میان افرادِ علاقمند به خشونت و متمایل به عقاید متعصبانه انتقال مییابد. طبیعی است که ریشهکنی این عامل دشوارتر از بقیه باشد. نکتهی دیگری که دربارهی این موج جدید تروریسم میدانیم آن است که به شدت با فناوری جدید ارتباطات و شبکههای اجتماعی گره خورده است. با این همه چنین مینماید که ردیابی و شناساییشان با ابزارهای امنیتی موجود چندان آسان نباشد. در مقام جمعبندی میتوان گفت که آموزش عمومی برای خرافهزدایی و کاستن از رواج آیینهای متعصبانه و باورهای نامعقول، ایجاد فضاهای عمومی و میدان مدنی مهمانپذیر برای رقابت با پیوندهای دوستانه یا خویشاوندیِ زیانبار، و رصد کردن نظامهای ارتباطی و شبکههای اجتماعی شیوههایی برای رویارویی با تروریسم جدید هستند، که البته هیچ یک خیلی کارساز نیستند.
س: تعبیر دیگری که این روزها زیاد شنیده میشود بحث تروریسم دولتی است. به آن شکلی که مثلا دولت بعثی عراق تروریست دانسته میشد، یا مثلا امروز کرهی شمالی را چنین مینامند. این تعبیر به نظرتان تا چه اندازه درست است؟
ج: کلمهی تروریسم تعریف جامعهشناسانهی روشنی دارد و آن را نمیتوان برای توصیف دولتها به کار گرفت. چون تروریسم در بنیاد خود امری ضددولتی است و برای مقابله با قدرتی مستقر است که دست به خشونت میزند. تردیدی نیست که تروریستها مثل هر نیروی سیاسی دیگری بازیچهی دولتها قرار میگیرند. چنان که پشت سر داعش میتوان شبح عربستان سعودی را دید و ارتباط پاکستان با طالبان و القاعده از دیرباز روشن بوده است. با این همه در این موارد با دولتهایی سر و کار داریم که از خشونت عنان گسیختهی گروههای تروریستی برای منافع خویش بهرهجویی میکنند. دولتی که به شیوهی تروریستها هراسآفرینی و وحشت را مبنای مدیریت قدرت قرار دهد بسیار نادر و کمیاب است. چون تجربهی تاریخی کشورهای کمونیستی مثل شوروی و چین و کامبوج نشان داده که این شیوه کارساز نیست. امروز شاید فقط کرهی شمالی چنین وضعیتی داشته باشد. از سوی دیگر تعبیر دولتِ تروریست گاهی برای دولتهایی به کار گرفته میشود که با شیوهای شبیه به تروریستها به کشتار مردم بیدفاع و شهروندان بیطرف دست بگشاید. در این حالت با نوعی تعمیم استعارهگون مفهوم تروریسم روبرو هستیم، که البته مصداق دارد و معنادار مینماید. حملهی شیمیایی صدام به حلبچه و سردست را میتوان در این رده گنجاند و امروز رفتار دولت ترکیه با مردم کُرد و خشونت دیوانهوار عربستان سعودی در یمن بیشک در چنین مضمونی میگنجند. با این همه باید دقت کرد که این شیوه از به کار بردن اصطلاح تروریسم دقیق نیست و فراتر از استعارهای پیش نمیرود.
س: آیا میتوان به جامعهای عاری از تروریسم دست یافت؟
ج: دو راه برای رسیدن به چنین جامعهای وجود دارد. یکی آن که نظامهای امنیتی به قدری دقیق و کارآمد شوند که هر سلول تروریستی را به محض تشکیل شدن شناسایی و شکار کنند. از آنجا که جامعهای با چنین دستگاه امنیتی کارآمدی به رمان 1984 جرج اورول شبیه میشود، تردید دارم کسی بخواهد در چنین جامعهی عاری از تروریسمی زندگی کند. راهبرد دیگرش آن است که سطح سواد و دانایی مردم به قدری زیاد شود که عقاید افراطی و باورهای خشونتطلبِ نامعقول در آن مجال نشو و نما پیدا نکنند و تروریستها نتوانند به شکلی موثر از مردم یارگیری کنند. چنین چیزی ممکن و مطلوب است و فکر میکنم دلیل اصلی این که در جامعهی ایرانِ خودمان تروریسم تا این اندازه اندک است، بیش از آن که مدیون اقتدار دستگاههای امنیتی باشد، به همین متمدن بودن مردم و بیزاریشان از خشونت کور مربوط شود. باید این را پذیرفت که به هر صورت در هر جامعهای گروهی از افراد دیوانه و متعصب و نامعقول حضور خواهند داشت، و باید این امید را داشت و برایش کوشید که شمار این افراد به تدریج به قدری کم شود که امکان سازماندهی یک حرکت اجتماعی ویرانگر را از دست بدهند.
ادامه مطلب: ترجمهها: ابتذال در مطالعات فرهنگی