جمعه , فروردین 31 1403

اغوا، تجاوز و حق کودکی

 

 

 

 

 

طی روزهای گذشته که خبر شگفت‌انگیز تجاوز دسته‌جمعی یک معلم به گروهی بزرگ از دانش‌آموزان مقطع متوسطه‌ انتشار یافت، چند بار آمدم که چیزی در این مورد بنویسم و هربار دستم به نوشتن نرفت، که گفتنی بسیار بود و خوشه‌های معنا درهم فشرده و مجال نوشتن اندک و حوصله‌ی مخاطب تنگ. با این همه چیزهایی هست که باید گفت و نوشت، هرچند که با نظر عمومی مردمان یا هنجارهای حقوقی و قانونی جامعه‌مان ناسازگار باشد.

۱. من بخش عمده‌ی عمر خود را در فضاهای آموزشی گذرانده‌ام. مثل بیشتر مردم دوازده را به زندگی دانش‌آموزی، بعد از آن پانزده سال را به زندگی دانشجویی گذرانده‌ام و علاوه بر این بیست و دو سال در سطح دبیرستان و بیست سال در دانشگاه‌ها درس داده‌ام. یعنی دقیقا بیست و هفت سال (۱۳۵۹-۱۳۸۶) مخاطب و بیست و هفت سال (۱۳۷۱-۱۳۹۷) کارگزار سازمانهای آموزشی بوده‌ام. از این رو آنچه از تجربه‌ی زیسته و مشاهده‌هایم خواهم گفت، به نظرم دقتی آماری دارد و از ممارست در نگریستن برخاسته و نه برخورد گذرا و مقطعی با این نهادها.

گره‌های مربوط به رفتار جنسی که محور افتضاح شرم‌آور اخیر است، حقیقتی است که در فضاهای آموزشی نمودی دارد و طبیعی هم هست که چنین باشد. وقتی شمار زیادی از نوجوانان در کنار هم به تدریج به بلوغ جنسی برسند، رفتارهایی خارج از هنجار خود به خود در میانشان نمایان خواهد شد و این امر در مدرسه و دانشگاه مشترک است. منظورم از رفتارهای ناهنجار جنسی هرآن چیزی است که خارج از روند عادی و تندرست بلوغ جنسی و رفتار جنسی مردمان باشد. خواه از سوی بزرگسال‌ها اعمال شود (بچه‌بازی) و خواه در میان خودِ شاگردان بروز کند (همجنس‌گرایی، آزار جنسی، هم‌آغوشی نابالغان). تمام این موارد به نظرم ناهنجار است، یعنی به معنای دقیق کلمه با تندرستی و سلامت رشد و توسعه‌ی نیروی جنسی ناهمخوان است و خدشه‌ای و اختلالی در آن محسوب می‌شود. جامعه‌ی ما در زمینه‌ی جنسیت آشکارا بیمار و ملتهب است، و بخش عمده‌ی گناه این عارضه بر دوش سیاست‌گذارانی است که بر اساس تعصبهایی عقیدتی یا عقایدی غلط، طی دهه‌های گذشته از آمیختگی و همنشینی طبیعی کودکان ناهمجنس و همدرسی دختران و پسران جلوگیری کرده‌اند.

پیشتر در جریان موج اعترافهای me-too# و طی روزهای اخیر با خاطرات و گزارشهای برخی از دوستان از تعدی‌های جنسی مطالبی خواندم که با تجربه‌ی زیسته‌ی خودم و مشاهداتم در این مورد ناهمساز بود. حقیقت آن است که من در محیط اطراف خود نمونه‌هایی بسیار اندک از این پدیده را دیده‌ام و این به نظرم با بسامدی که خاطره‌گویان مدعی‌اش بودند، ناسازگار است. وقتی در دبستان بودیم، تنها یک مورد از آزار همشاگردی‌ها را دیدم، و آن هم پسربچه‌ی ظریف و ترسویی بود از همکلاسانمان که دو سه تا از قلدرهای سال بالایی زنگهای تفریح سر به سرش می‌گذاشتند و آزارش می‌دادند. این قضیه به سرعت و پس از یکی دو هفته با مداخله‌ی چندتایی از همکلاسان پسر ستمدیده (که افتخار می‌کنم در میانشان بودم) خاتمه یافت، و ماهیت ماجرا هم جنسی نبود.

شکل جنسی این ستم که آنقدر دوستان و اطرافیان طی این روزها درباره‌اش نوشته‌اند، احتمالا در گوشه و کنار بوده، اما راستش من تا پایان دوران تحصیلم نمونه‌ای از آن را ندیدم. در دوران معلمی‌ام تنها یک مورد چنین حادثه‌ای رخ داد که در همان بار اول خبرش به گوشم رسید و با آن که برخی از مسئولان دبیرستان علامه حلی مایل بودند سر و صدایی بابت قضیه بلند نشود، با چند تن از همکاران چندان پافشاری کردیم تا آن چند شاگردی که تعرضی به همکلاسی‌شان کرده بودند را از مدرسه اخراج کردند.

جدای این موارد من آن فضای وحشتبار و مهیبی که این روزها زیاد درباره‌اش می‌نویسند را ندیده‌ام، و فکر هم نمی‌کنم بینایی‌ام اشکالی داشته باشد. گهگاه پیش می‌آمد که کسی با کسی دیگر شوخی‌ای بکند یا دو نفری با هم ارتباطی خارج از دوستی عادی داشته باشند، اما آن وضعیت ستمگرانه‌ای که در فیلم‌ها یا خاطره‌نویسی‌ها می‌بینیم را من ندیدم و به نظرم درباره‌اش اغراقی در گفتمان عمومی امروز وجود دارد. ارتباطهای همجنس‌خواهانه‌ای هم که آن روزها گاه و بیگاه دیده می‌شد از سویی بسامدی اندک داشت و از سوی دیگر به نظرم واکنشی جبرانی بود به مسدود شدن راههای ارتباط پسران و دختران نوجوان. چنان که بعدتر تقریبا همه‌ی همکلاسان کم‌شماری که گرایشهایی از این دست داشتند، ارتباطی عادی با جنس مخاطب برقرار کردند.

اما مسئله‌ی اصلی در رسوایی اخیر، بند کردن بزرگسالان و معلمان یا مربیان به بچه‌هاست. امری که به اشتباه با همجنس‌خواهی یکتا شمرده شده است، در حالی که برای سنین تا پیش از نوجوانی چنین نیست و بچه‌بازی (پدوفیلی) نامیده می‌شود و اختلال جنسی متفاوتی است. به خصوص در دورانی که در مدرسه‌ی راهنمایی علامه حلی بودیم، چنین حرفهایی درباره‌ی یکی دو تا از معلمها به گوش می‌رسید. بعدتر که در همان دبیرستان معلم شدم درباره‌ی همان‌ها چنین حرفی تکرار شد و این بار معلوم شد که صحت داشته است. آنچه رخ داده بود از نوع اغوا و فریفتن بود و نه تجاوز، اما همان هم با واکنش قاطع و سریع معلمان و مدیر مدرسه منتهی شد و هردو را از مدرسه بیرون کردند. بعدتر برای مدتی به نسبت طولانی در مدرسه‌ی فرزانگان درس دادم و هرچند در آنجا شاخکهایم تیزتر و قاطعیتم در برخورد بیشتر بود و انتظار داشتم نمونه‌هایی بیشتر از چنین ناهنجاری‌هایی را ببینم، چیزی ندیدم. ارتباط معلمها با شاگردان پاکیزه و رسمی بود و آنچه در میان خود شاگردان جاری بود هم کمابیش موازی با همان بود که در مدرسه‌ی پسرانه دیده بودم و فکر می‌کنم دلیل‌اش هم همان جدایی جنسیتی بود.

دست کم تا جایی که من دیده‌ام، در تمام مواردی که ارتباطی ناهنجار بین بزرگسالی با شاگردی در فضای آموزشی رخ داده، ماجرا از جنس اغوا و گول زدن بوده و نه تجاوز خشن جنسی، و در این مورد اخیر هم ماجرا به همین شکل بوده است. یعنی که باید میان انواع اختلالهای جنسی تمایز قایل شد. برخی از شوخی‌های جنسی نوجوانان با هم بی‌شک زشت و زننده است، اما محتوای جنسی‌ پایداری ندارد. از آن سو هم باید میان بچه‌بازی (که در فضاهای آموزشی بسامدی بسیار اندک دارد) ‌و همجنس‌خواهی (در هر دو شکل‌ میان همسالان و ناهمسالان) تمایز گذاشت، و همچنین میان اغوا و تجاوز.

خلاصه آن که امروز شاید به خاطر ماهیت تهوع‌آور حادثه‌ای که رخ داده، به نظرم نوعی جوزدگی و اغراق در تصویر ذهنی مردمان نمایان است. آنچه لازم می‌دانم گواهی بدهم آن است که دست‌درازی جنسی معلمان یا مربیان به شاگردان تا جایی که من دیده‌ام امری بسیار بسیار نادر بوده، که اغلب با واکنش تند و سریع همکاران به طرد و اخراج مجرم می‌انجامیده، و درباره‌ی ستم جنسی شاگردان به یکدیگر هم ماجرا به همین شکل بوده و بسامدی حتا کمتر هم داشته است.

۲. سیمون دوبووار را امروز به عنوان مجاهدی نستوه در راه حقوق زنان می‌شناسند و گاه سجایایی اخلاقی به او نسبت می‌دهند که احتمالا برای آشنایان با افکار و زندگینامه‌اش بهت‌آور جلوه خواهد کرد. ضمن احترام به تیزهوشی و ارج گذاشتن به شیوایی نثر این بانوی فرهیخته، باید بگویم که داوری‌ام درباره‌اش بسیار منتقدانه است. یعنی گذار از زن‌گرایی حقوق‌مدار و آزادیخواهانه به فمینیسم موج دوم امروزین را خطایی مفهومی، سیاست‌زدگی‌ای ایدئولوژیک و برهوتی نظری می‌بینم که پیشتر درباره‌اش چیزهایی نوشته‌ام. اما یکی از بسیار چیزهایی که اغلب درباره‌ی سیمون دوبووار نمی‌دانند، آن است که تجربیاتی از رده‌ی طوسی- حائری‌زاده (و به نظرم شنیع‌تر از ایشان) داشته است.

این بانو که در فرهیختگی‌اش تردیدی نیست، معلم دبیرستانی دخترانه در پاریس بود و در آنجا شاگردانش را می‌فریفت و با آنها ارتباطی جنسی برقرار می‌کرد. رابطه‌ای غیرعادی که اغلب با حضور ژان پل سارتر و با مشارکت او صورت می‌گرفت. در میان ایشان دست کم دو تن (ناتالی سوروکین و بیانکا لَمبلین) بعدتر به زنانی نویسنده بدل شدند و خاطرات خود را نوشتند و رفتار وی را تعرض جنسی و تجاوز دانستند. خانم دوبووار به خاطر شکایت والدین یکی از همین دختران از دبیرستان اخراج شد و به دنبال محکومیتی قضایی در سال ۱۹۴۳.م پروانه‌ی تدریس‌اش ابطال شد. سیمون دوبووار بعدتر در مصاحبه‌هایی درباره‌ی این رفتارهایش اقراری ضمنی کرد، هرچند با توجیه‌هایی –از دید من عجیب و غریب- دست‌درازی‌اش به دخترانی نوجوان را به آزادی زنان و برساخته بودن امر جنسی و حرفهایی از این دست اندر بافت!

آنچه در تمام این موارد می‌بینیم و موضوع نقد و داوری من است، الگویی یکسان دارد. فردی بزرگسال که نقشی آموزشی بر عهده دارد، و از این رو در چشم شاگردان معمولا همجنس‌ نوجوانش مرجعیتی عقلانی و علمی پیدا کرده، ایشان را می‌فریبد و به ارتباطی می‌کشاند که ماهیتی جنسی دارد. خواه این ارتباط شکلی شبه‌جنسی و عجیب و غریب (مثل مورد حائری‌زاده) داشته باشد، یا آمیزش جنسی کامل از آن نوعی که در جفت دوبووار-سارتر می‌بینیم. در همه‌ی این موارد، عدم تقارنی چشمگیر در کار است، بدین معنا که شاگردی نوجوان که تجربه‌ی جنسی‌اش اندک یا هیچ است، موضوع شهوت کسی قرار می‌گیرد که وظیفه‌ی تعریف شده‌اش کمک به رشد و شکوفایی عقلانی و شخصیتی وی است. این الگو در ساده‌ترین و جنسیت‌زدوده‌ترین تعبیر، خیانتی حرفه‌ایست. سوءاستفاده‌ی معلمی از موقعیت مقتدرانه‌اش است که در تجربه‌ی زیسته‌ی شاگرد اختلال و آسیبی در حوزه‌ی جنسیت را پدید می‌آورد. از این رو در ساده‌گیرترین تعبیر گناهی اخلاقی است و در بیانی سختگیرانه‌تر جرمی حقوقی.

۳. این مسئله همواره برای من محل پرسش بوده که چگونه ممکن است معلمی به شاگرد نابالغش به عنوان موضوع میل جنسی بنگرد. بر خلاف بسیاری از روشنفکران معاصر، من اعتقاد دارم چیزی مشخص و روشن به نام رفتار جنسی هنجارین وجود دارد که می‌تواند (و باید که!) خلاقانه و آزادانه و تخیل‌آمیز و رها باشد، اما در نهایت در قالب ارتباط میان دو انسان ناهمجنس بالغ می‌گنجد. یعنی معتقدم هرنوع ارتباط دیگری شکلی از اختلال جنسی است، همچنان خوردن هرچیزی جز خوراک اختلالی گوارشی است. خواه میل جنسی به جامه و جانور و اشیاء باشد، یا به آدمی دیگر که کودک یا نابالغ یا همجنس. این را هم بگویم که در زمینه‌ی جنسیت بسیار آسان‌گیر و آزادی‌خواه هستم. یعنی معتقدم میل جنسی مثل سلیقه‌ی زیبایی‌شناسانه یا شکل بدن امری شخصی است و هرکس با هر میل جنسی‌ای تا وقتی که آزاری و آسیبی به دیگران نرسانده حق دارد در پی ارضای آن میل باشد. میل برخاسته از اختلال جنسی در این میان به نظرم به بدریختی‌ای در بدن یا بدسلیقگی‌ای در حوزه‌ی هنر شباهت دارد، که تا وقتی دارنده‌اش آن را به دیگران مربوط نکرده، به دیگران مربوط نیست.

اما اغوای شاگردی نابالغ یا نوبالغ یک اختلال جنسی شخصی و عادی نیست. در این مورد آشکارا با آسیب دیدن طرف کم‌سن و سال سر و کار داریم. حتا در شرایطی که نوجوانی نابالغ یا نوبالغ خود رضایتی و میلی داشته باشد، چنین رفتارهایی که در رده‌بندی من اختلال محسوب می‌شود، به آسیب و خدشه بر میل طبیعی جنسی فرد خواهد انجامید. از این رو بزرگسالی که نوباوه‌ای (اغلب همجنس) را اغوا می‌کند، در واقع اختلالی که خود دارد را به وی تسری می‌دهد. سیر طبیعی رشد جنسی افراد چنین است که با میل و انتخاب خود ارتباطی عاطفی و مهرآمیز با کسی ناهمجنس و معمولا همسن و سال خود برقرار کنند و بعد میل و تن خود و دیگری را در روندی متقارن و هم‌افزا کشف کنند و بشناسند، و این نه مشاهده‌ای آماری، که سیم‌کشی‌ای عصب‌شناختی و ضرورتی تکاملی است. پرتاب شدن به دایره‌ی میل کسی دیگر، که وظیفه‌اش نگهبانی از فرد در برابر چنین سقوطهایی است، و تبدیل شدن به موضوع میل فردی که آشکارا اختلالی جنسی دارد، بی‌شک وقفه‌ای و انحرافی و گسیختگی‌ای در این روند طبیعی محسوب می‌شود. از این رو این که رفتار بزرگسالان در این شرایط اغوا بوده و نه تجاوز، و این که نوجوانان خود تا چه پایه از این رفتارها رضایت و در آن مشارکت داشته باشند، اصولا اهمیتی ندارد. آنچه می‌بینیم اختلالی است در روند عادی رشد جنسی نوجوانی، که با مداخله‌ی میل کسی مبتلا به اختلال جنسی بروز می‌یابد، و بدتر از همه آن که شغل آن فرد اخیر دقیقا محافظت فرد از چنین مخاطره‌هایی بوده است.

۴. سیمون دوبووار و همفکرانش با کل خط استدلالی که تا اینجای کار داشتم مخالف هستند. شگفت آن که چارچوب نظری حاکم بر دیدگاه دوبووار-سارتر و حائری‌زاده-طوسی شباهتی نمایان و بنیادین دارد که اغلب سرسختانه نادیده انگاشته می‌شود. از دید هردو گروه جنسیت امری برساخته، غیرطبیعی، مرموز، و (به دلیل آلودگی با وسوسه‌ی شیطان ملعون یا تباهی‌های بورژوازی مردسالار) امری گناه‌آلود است که در ضمن به شکلی نامنتظره حاشیه‌هایی امن از همجنس‌خواهی و تعرض به نوجوانان را مجاز می‌دارد. در ایدئولوژی هردو آمیزش طبیعی زن و مرد نکوهیده است. این هم‌آغوشی چندان گناه‌آمیز و شیطانی یا چندان از نظر سیاسی نامقبول و آمیخته با هژمونی پاتریارکی است که می‌توان شهوترانی با همجنسان و نوباوگان را جایگزین‌اش ساخت. آنچه در هردوی این نگاه‌ها به عمد نادیده انگاشته می‌شود، آن است که رفتار جنسی درست مثل رفتار گوارشی و رفتار عضلانی و رفتارهای دیگرِ گونه‌ی انسان، امری طبیعی و زیست‌شناختی است که یک صورت هنجارین و طبیعی دارد، و این چیزی نیست که با حکم خداوندی یا فتوای حزبی واژگونه تواند شد.

سیمون دوبووار آشکارا معتقد بود اغوا و فریفتن نوباوگان کاری مجاز و مشروع است. چرا که زیر تاثیر ترکیبی فمینیستی از آرای مارکس و فروید معتقد بود اموری مانند سن بلوغ و زنانگی/ مردانگی برساخته‌هایی اجتماعی هستند. از دید او «زنان زاده نمی‌شوند، بلکه ساخته می‌شوند». این انکار طبیعت، یعنی نابینایی نسبت به مفهوم زیست‌شناختی جنسیت و غفلت عمدی از روندهای آشکار و مشاهده‌پذیری مثل تکوین جنسی و تحول شخصیت زنانه و مردانه، شالوده‌ی مشترک اختلالی است که دوبووار اگزیستانسیالیست و همتاهای گاه شریعتمدار وطنی‌اش را به هم نزدیک می‌سازد. تفاوت چندانی نمی‌کند که فکر کنیم زنان را یک نظام پلید اجتماعی مردسالار برساخته است، یا خداوندی نرینه و هوادار مردان. زنان در نهایت چیزی ساخته شده، چیزی فرعی و حاشیه‌ای، و لوازم یدکی‌ای در ماشین جنسیت هستند. تصوری که دوبووار به شکلی شگفت‌انگیز در کتاب جنس دوم خود آن را انکار، و همزمان بازتولیدش می‌کند.

بخشی از چارچوب استدلالی مشترکی که در تمام این اغواگران نوباوگان می‌بینیم، به عقایدی افراطی و آشکارا نادرست درباره‌ی مفهوم جنسیت باز می‌گردد. همفکران دوبووار با برجسته ساختن سنتهای جاری در قبایلی دورافتاده و کم جمعیت -مثل اِتورو در گینه‌ی پاپوآ، که در آن کودکان نابالغ بعد از ختم سن شیرخوارگی، «شیر مردان» را می‌خورند!- جنسیت را امری منعطف و سیال و پا در هوا می‌دانند که بی‌ریشه‌ای در زمین، از بامی اجتماعی تراوش شده است. این در حالی است که داده‌های مردم‌شناسانه نشان می‌دهد سنتهایی مثل آنچه نزد بومیان اتورو می‌بینیم، از سویی بسیار نادر و کمیاب و تعمیم‌ناپذیر است، و از سوی دیگر اغلب ماهیتی جنسی ندارد و به امور بی‌ربط دیگری مثل سلسله مراتب قدرت مردانه مربوط می‌شود، و در نهایت هم از سوی اغلب کودکان امری نفرت‌انگیز و شرم‌آور قلمداد می‌شود. نسخه‌های وطنی‌ای هم موازی با این دیدگاه وجود دارند که در بافتی ظاهرا سنتی، با رنگ و لعابی بسیار کمتر، همچنان جنسیت را چیزی برساخته و پا در هوا قلمداد می‌کند. با این تفاوت که این بار سازنده‌اش در گنبد آسمان بر اورنگی برنشسته و بام نزول جنسیت از نگاه پیشین بلندتر فرض می‌شود.

سیمون دوبووار در سال ۱۹۷۷.م به همراه یک روانکاو کودک به نام فرانسوا دولتو بیانیه‌ای نوشت و در آن از مجلس فرانسه خواست تا قانون کمینه‌ی سن برای آمیزش جنسی را لغو کنند. بر اساس این قانون کودکان و نوجوانان تا سن پانزده سالگی (در ایران و بسیاری از کشورهای دیگر تا هجده سالگی) از نظر جنسی نارس و غیرفعال هستند و از این رو هرنوع همبستری افراد بزرگسال با ایشان جرم محسوب می‌شود. دوبووار در این بیانیه می‌گفت جنسیت امری برساخته و آفریده‌ی اجتماع است، و منع حقوقی یاد شده نوعی ستم بر کودکان و نوباوگانی محسوب می‌شود که نمی‌توانند از میل جنسی خود لذت ببرند. این بیانیه را ژان پل سارتر، میشل فوکو، ژاک دریدا و رولان بارت امضا کردند. اما پارلمان فرانسه آن را رد کرد و بر اجرای قانون یاد شده پای فشرد. این بیانیه به نظرم نمونه‌ای رسوا از پشتیبانی ایدئولوژی‌های خطاکار مدرن از میل‌های برخاسته از اختلال جنسی است.

۵. از دید من جنسیت امری پا در هوا و برساخته نیست، بلکه فرایندی زیست‌شناختی و ساز و کاری در سیستمی تکاملی است. به همین خاطر به همان شکلی که لوله‌ی گوارش سالم و ناسالم، اندامهای حرکتی کارآمد و ناکارآمد و دستگاه عصبی سالم و بیمار داریم، رفتار جنسی هنجارین و ناهنجار نیز داریم. از دید من کسی که کفش زنانه، کودک، نوجوان نابالغ، یا جانوری را سوژه‌ی میل جنسی خود قرار می‌دهد، به سادگی بیمار است. من فکر نمی‌کنم چنین کسی در طیفی برساخته و قراردادی از نظم پدرسالارانه به طغیانی سیاسی یا خلاقیتی هنرمندانه مشغول باشد. چنین کسی به نظرم اگر کاری به کار دیگران نداشته باشد، مریضی بی‌آزار، و اگر به حریم شخصی دیگران تعرض کند، مجرمی گناهکار است.

من به آزادی جنسی کامل همگان معتقدم، و این را مشتقی از آزادی کاملی می‌دانم که برای «من»های خودمختار محترم‌اش می‌شمارم. به همین خاطر انتخابهای بالغان و بازیگوشی‌های جنسی نوجوانان به نظرم تا وقتی که در دایره‌ی خودشان رخ می‌دهد و از جنس تجربه کردن جنسیت است، ایرادی ندارد. اما وقتی کار به سوءاستفاده‌ی کسی از کسی، و دست‌درازی سلطه‌مدارانه‌ی بزرگسالی از نوباوه‌ای مربوط می‌شود، ماجرا فرق می‌کند. اینجا با گناهی اخلاقی و جرمی حقوقی سر و کار داریم. بر همین مبنا من هوادار قانون سن بلوغ هستم. نه از آن رو که تجربیات زودهنگام و خودخواسته‌ی نوباوگان پیش از آن سن را خطا بدانم، بلکه دست‌درازی بزرگسالان به حریم ایشان را جرم می‌شمارم. بر این مبنا من مخالف هر قاعده و قانونی هستم که تا پیش از سن بلوغ کامل، ارتباط جنسی نهادمند را برای نوباوگان مجاز می‌شمارد. جنسیت پیچیده‌ترین میل زیستی انسان و محوری رفتاری است که بقا و لذت و قدرت و معنا در آن همنشین می‌شوند و به هم جوش می‌خورند، و دست‌اندازی نابهنگام بدان در نابالغان یا حصر کردن بی‌دلیل‌اش در بالغان اختلالهایی پردامنه پدید می‌آورد که واگرایی این چهارم متغیر و ظهور ناسازگاری‌های درونی میل مهمترین نمود آن است.

 

همچنین ببینید

ناموس ،حق و داد

مقاله‌ای درباره‌ی تبارشناسی «ناموس» که در نشریه‌ی  «رسانه‌ی فلسفه و فرهنگ»، سال اول، شماره‌ی دوم، زمستان ۱۴۰۰، ص:۱۷-۲۰، منتشر شد...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *